داستان پرماجرای این کتاب وقتی جالبتر میشود که میفهمیم قرار است بچهشترمان وارد یک سفر و ماجرای مهم و ارزشمند و ماندگار در تاریخ کره زمین شود و حتی تاریخ کل کهکشان خداوند؛ روزی که مرد مهربان دنیا، امام علی(ع) حکم امامت را از طرف خداوند بزرگ و از دستان پیامبر خدا(ص) دریافت میکند.
او بچه است، یک بچهشتر یکساله که دلش میخواهد کلی خاطره جمع کند. احتمالا شما هم مثل من شتری که خاطره جمع کند از نزدیک ندیدهاید. شاید هم این نسل از شترها در همان گذشته دور، در سالهایی که مرد مهربان دنیا در کوچههای خاکی راه میرفت و به شترها و بچهها کمک میکرد جا مانده است و دیگر شتری نمیخواهد خاطره جمع کند یا این قابلیت را در عصر تکنولوژی و فضای مجازی از دست داده است.
کنجکاوید درباره بچهشتر یکسالۀ خاطرهجمعکن بیشتر بدانید؟ او را در کتاب «بچهای که نمیخواست آدم باشد!» پیدا میکنید. این اثر را زهرا موسوی نوشته، فاطمه زمانهرو تصویرگری کرده و انتشارات مهرستان در ۸۰ صفحه مصور منتشر کرده است.
این کتاب در ۱۰ فصل داستان پرماجرای بچهشتر را برایمان تعریف میکند. عناوین این فصلها عبارتاند از: دری که دُم داشت!، دوستدارمی که زیاد شد!، سفر کسی نَفَهمَکی، سفر همهبِفَهمَکی، عجیبترترین خانهی دنیا، دروغ بدبدترین کار جهان، نقشهبِکشی که داشت نمیمُرد!، خبر خیلیتر از بیشتر مهم!، شتری که آبرویش داشت نمیرفت! و روزی که یک عالمهترین خاطرهها جمع شد.
بچهشتر در همان فصل اول خود را اینگونه معرفی میکند: «من یک شتر یکساله هستم و اسمم بچه است. با اینکه هیچ شتری توی دنیا اسم بچهاش را بچه نگذاشته، اما دوستدارمِ من به این اسم زیاد است. بهخاطر همین، این اسم را برای خودم انتخاب کردم. من یک شترِ خاطرهجمعکن هستم. هیچ شتری مثل من، خیلیتر از خیلیتر از خیلی، دلش نمیخواهد خاطره جمع کند؛ اما من میخواهم!».
زبان و لحن روایت این داستان آنقدر بامزه و پرکشش است که نمیفهمید کی به صفحه ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ میرسید. داستان پرماجرای این کتاب وقتی جالبتر میشود که میفهمیم قرار است بچهشترمان وارد یک سفر و ماجرای مهم و ارزشمند و ماندگار در تاریخ کره زمین شود و حتی تاریخ کل کهکشان خداوند؛ روزی که مرد مهربان دنیا، امام علی(ع) حکم امامت را از طرف خداوند بزرگ و از دستان پیامبر خدا(ص) دریافت میکند.
داستان با اشتیاق بچهشتر به خاطره جمعکردن ادامه پیدا میکند تا اینکه بالاخره وقت سفر میرسد و آدی (همان پسربچه صاحب شتر) از بچهشتر میخواهد با هم به یک سفر یواشکی بروند. این سفر چیست؟ به کجا ختم میشود؟ بچهشتر با چه خاطرههایی در این سفر مواجه میشود؟ او میتواند چندتا خاطره در این سفر جمع کند؟ آیا اصلا تعداد خاطرهها مهم است یا نوع خاطره؟ آیا برای بچهشتر هر خاطره شبیه به هم است؟ به نظر من که نیست! او خاطره آن سفر مهم و دیدن مرد مهربان دنیا را با هیچ خاطره دیگری یکاندازه نمیداند. او یک بچهشتر باهوش است که میداند مرد مهربان دنیا چقدر بزرگ و ارزشمند است.
کتاب «بچهای که نمیخواست آدم باشد!» حین روایت قصۀ دوستی آدی و بچه و تعریف ماجراهای جالب آنها، به مسئله غدیر میپردازد و برای کودکان از ماجرای غدیر خم و این عید بزرگ میگوید. زهرا موسوی در این کتاب نمیخواهد حرفهای قلنبهسلنبه بزند؛ او میخواهد قصه بگوید و حین قصه امام علی(ع) و ویژگیهای ایشان را به بچهها نشان دهد.
در بخشی از متن این کتاب میخوانیم:
«همه ساکتبِشو شده بودند و فقط به حرفهای آقای پیامبر گوش میکردند. من هم گوش کردم. او، یعنی آقای پیامبر اصلاَ من را دعوا نکرد. یک حرفهای دیگری زد. حرفهایش خوبترین حرفهایی بود که تابهحال شنیده بودم. او از همهی مردمها میخواست که دوستتدارمشان به هم زیاد باشد. همدیگر را ببخشید کنند. به هم مهربانی بدهند و از هم مهربانی بگیرند.
آقای پیامبر مثل مرد مهربان، مهربان بود. من توی دلش نبودم، اما از حرفهایش فهمیدم که آقای پیامبر، زیادترین مهربانیها را توی دلش دارد. او یعنی آقای پیامبر دست یک نفر را که من صورتش را نمیدیدم، گرفت و بالا برد.
مردمهای زیادی جلوی من ایستاده بودند و من نمیتوانستم خوب ببینم. سرک کشیدم تا بهتر ببینمشان. وای، یعنی چشمهای من اشتباهببین نشده بودند؟ یعنی خودِ خودش بود؟ مرد مهربان بود که کنار آقای پیامبر و روی جهاز من ایستاده بود؟».
نظر شما