«اینجه ممد» معروفترین رمان یاشار کمال، نویسنده ترکیهای است که سالها پیش از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شد. در این رمان جذاب و خواندنی ممد که پدرش درگذشته است و با یتیمی پیش مادرش «دونه» زندگی میکند با ارباب خشنی روبهروست به نام ارباب عبدی که راه زندگی سعادتمند را به روی او و دیگر دهاتیها بسته است.
شاید به نوعی بتوان گفت که دریافت جایزه نوبل بیش از هر نویسنده دیگری در ترکیه حق یاشار کمال 92 ساله بود اما مجموعه آثار او از نگاه سرمایهداری جهانی –به دلیل نوعی استقلال ذهنی نویسنده- واجد شرایط دریافت نوبل ادبیات نبود. شاید به همین دلیل و دلایلی مشابه بتوان گفت که نوبل ادبیات هم تا حدودی سیاسی است.
هنگامی که «اینجه ممد» یاشار کمال به قلم ثمین باغچهبان به فارسی ترجمه میشود این نویسنده ترک نامهای بلند بالا برای مترجم ایرانی مینویسد و در آن نامه میآورد : «ما و شما تشابهات فرهنگی بسیاری با هم داریم. میدانم که شما عضو قانون کپیرایت نیستید و اگر هم بودید باز هم پولی برای ترجمه کتاب از شما نمی خواستم. خیلی خوشحالم که کتابم به فارسی ترجمه شده و صرفاً و حتیالامکان چند نسخه از برگردان فارسی «اینجه ممد» برایم کافی است.»
نویسنده ترکیهای «یاشار کمال» نام شناخته شدهای در ایران است. سهگانه او یعنی «اینجه ممد»، «بگذار خارستان بسوزد» و «شاهین آناوارزا» سالها پیش در ایران منتشر شد و نزد نویسندگان و مترجمان ایرانی نامهایی آشناست. یاشار کمال در ایران با دو رمان به هم پیوسته «ستون خیمه» و «زمین آهن است و آسمان مس» به عنوان داستاننویسی واقعگرا به خوانندگان ایرانی شناسانده شد. آخرین برگردان فارسی رمان دیگری از او هم آبان ماه امسال با ترجمه مریم طباطباییها با عنوان «پرندهای با یک بال» از سوی نشر پوینده منتشر شد.
ترجمه کتاب «اینجه ممد» با اینکه مربوط به سالها پیش است ترجمهای روان و دریادماندنی و بینقصی است. ممد در ابتدای این رمان به خانه یکی از کشاورزان در نزدیکیهای روستایشان پناه میبرد و مدتی چند از دیدرس ارباب عبدی پنهان میشود. رمان با وصف طبیعت وحشی زادگاه اینجه ممد آغاز میشود. یاشار کمال از معدود نویسندگانی است که در وصف طبیعت قلمی توانا دارد و چنان جذاب مینویسد که هر خواننده با خواندن چند صفحه از کتاب او دیگر نمیتواند اثر یاشار کمال را زمین بگذارد.
بالاخره «حسوک شلغم» اینجه ممد ریزه میزه را میبیند و برای اینکه خبری به دونه داده باشد او را از دیدن پسرش مطلع میکند. در روند داستان ارباب عبدی میخواهد خدیجه –دختری زیبا از همان روستا- را به عقد خواهرزادهاش درآورد اما خدیجه نیمه شب با اینجه ممد فرار میکند و «علی رد زن» که به علی شله معروف است راه آنها را پیدا میکند و در غاری که جلو آن گلی با پا له شده رد ممد را می زند و او را در غار مییابد. ممد در دو شلیک خواهرزاده ارباب عبدی را میکشد و عبدی را مجروح میکند. عبدی جری میشود خدیجه را به اسارت میگیرد و با ادعای واهی دهاتیها که بنا به فرمان از پیش تعیین شده او به امنیه میگویند خدیجه خواستگارش را کشته به حبس میافتد.
اینجه ممد فرار میکند و یاغی میشود و سر از دار و دسته دوردو دیونه در میآورد. دوردو یاغیای بی رحم است و سر گردنهها میایستد و همه را اعم از پیر و جوان و مرد و بچه لخت میکند و با دیوانهبازیهای خود هر آن گمان آن میرود که عدل سر خود را به باد دهد. ممد در رویارویی با یکی از متملکان و متمولان خوش سیما با جبار و نائب رجب علیه دوردو رویارویی میکنند و دار و دسته او را برای همیشه ترک میگویند. دوردویی که آنقدر دیوانه است که جنگل را –که جایی نا ایمن برای فرار و گریز است- به عنوان پناهگاه انتخاب میکند و نزدیک است که عنقریب به دام امنیهها بیفتد.
ممد امید ناامیدان است و حق را از ناحق میشناسد و ستاننده آه مظلومان زمانه خودش میشود. خدیجه نامزدش را در تپههایی که به قریه میرود میدزدد و به کوه میزند. دونه مادرش میمیرد و ارباب عبدی برای خودش در دهات ول میچرخد و خانه آنها را تصاحب میکند. ممد به ده برمیگردد و خانه عبدی را به آتش میکشد. عبدی از ترس رنگ به رخسار ندارد و به قریه پناه میبرد و کنار علی صفابیگ –یکی دیگر از اربابان شیاد روزگار- خانه میکند.
در آخر رمان «اینجه ممد» ارباب عبدی را از پای در میآورد اما با رفتن ارباب عبدی چیزی تغییر نمیکند. با خواندن دومین سهگانه این رمان یعنی «شاهین آناوارزا» میبینیم که با کشته شدن ارباب عبدی و حذف علی صفا بیگ نیز چیزی تغییر نمیکند و اربابهایی سر از تخم در میآورند که صد هزار بار از عبدی و علی صفا بیگ بدترند. در واقع با کشتن و به اصطلاح نفله کردن اربابان ممد با این پرسش روبهرو میشود که از بین بردن آنها مشکلی را حل میکند یا مشکلی به مشکلات روستاییان فلک زده اضافه میکند.
ممد صاحب بچهای میشود و خدیجه در یک درگیری از بین میرود. امنیهها عاجز از دستگیر کردن اویند و حتی عفو عمومی هم باعث نمیشود که ممد دست از یاغی گری بردارد.
یاشار کمال نویسندهای است ضد سرمایهداری و ما به ازای فارسی رمان او را در زبان فارسی نیز محمود دولتآبادی در رمان رشکانگیز «کلیدر» خلق کرده است. یاشار کمال قلمی زیبا دارد که حتی از خلال ترجمه هم میتوان به قدرت او در داستانپردازی پی برد. قلم در دست کمال برای توصیف طبیعت و تجربههای زنده و پویای زندگی روان است و به مهار کشیده شده. یاشار کمال با نام اصلی کمال گوکچلی نامدارترین نویسنده معاصر ترکیه است. رمانهای او به دلیل قرابت او با فضای فرهنگی و مشابهتهای فرهنگی کشورمان لطف خاصی برای خواننده فارسی زبان دارد. رمانهای او را هر زمان و در هر شرایطی میتوان دست گرفت و خواند و از خواندن آنها لذت برد.
یاشار کمال دیروز در سن 92 سالگی درگذشت.
نظر شما