دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۰
فکر حفظ آبروی کتاب باشیم/ همراه با سید رضا یکرنگیان از خدمت در نیروی دریایی تا راه‌اندازی انتشارات خجسته

سید رضا یکرنگیان، مدیر انتشارات «خجسته» در بیست و چهارمین نشست تاریخ شفاهی کتاب، با بیان خاطراتی از زندگی و نقش پدر نویسنده‌اش در ورود به عرصه کتاب و فراز و فرودهای نشر در سال‌های گذشته پرداخت. وی در بخشی از سخنان خود گفت: امیدوارم خودم، همکاران و دوستان خودم کمی بیشتر به فکر حفظ آبروی کتاب باشیم و کتاب را تنها به عنوان یکی کالا در نظر نگیریم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- سلسله نشست‌های تاریخ شفاهی کتاب به همت مرکز کتاب پژوهی موسسه خانه کتاب دوشنبه‌ها با دبیری نصرالله حدادی در سرای اهل قلم برگزار می‌شود و هر هفته به تاریخچه فعالیت‌های یکی از ناشران، کتابفروشان و یا موزعان با سابقه و قدیمی در طول سال‌های متمادی و قدردانی از مدیر آن انتشارات اختصاص دارد.

 مهمان بیست و چهارمین نشست از این سلسله نشست‌ها، سید رضا یکرنگیان، مدیر انتشارات «خجسته» بود که دوشنبه 22  تیر 1394 در سرای اهل قلم حاضر شد و در گفت‌وگویی صمیمانه به بیان خاطرات و پاسخگویی به سؤالات نصرالله حدادی پرداخت.

ابتدا خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟
من متولد 29 خرداد 1324 در مشهد هستم و الان 70 سال از عمرم می‌گذرد. پدر من در آن زمان در ارتش خدمت می‌کرد و تقریباً دو ماه بعد از به دنیا آمدن من ماجرای قیام نظامیان متمایل به حزب توده، علیه حکومت وقت پیش آمد که به «قیام افسران خراسان» معروف است. در این جریان تهمت‌هایی به پدر من زده شد که در ادامه ایشان را به بیرجند تبعید کردند.

طی 6 ماه خانواده ما از پدر بی‌خبر بودند و شایعات مختلفی از کشته شدن ایشان می‌شنیدند که پس از آن خبر آمدم که پدرم را به کرمان تبعید کردند. بنابراین ما نیز به کرمان رفتیم و تا سال 1327 را در این شهر زندگی کردیم و بعد از آن به تهران مهاجرت کردیم.
 
پدر شما بعد از رفع اتهامات به ارتش برگشت؟
پدر، من در آن زمان به دلیل تهمت‌هایی که به او زدند، در ارتش دوره سختی را پشت سر گذاشت، به طوری که وی را یک افسر چپی می‌دانستند. یادم می‌آید که در این دوران سخت می‌گفت: نمی‌دانم چرا به هرکسی که می‌خواهد درست زندگی کند، انگ توده‌ای می‌زنند»؛ در حالی که پدر من اصلاً اهل این گروه‌ها و موضوعات نبود.

وی در سال 1281 به دنیا آمد و در سال 1338 از دنیا رفت. او با روحیه‌ای آزاد اندیش خود، کار نویسندگی هم انجام می‌دادند و کتاب‌هایی را هم از خود به جا گذاشته‌اند. همواره سعی می‌کردند در زندگی مسیر صحیح را طی کنند.


 
پس از مهاجرت به تهران در کجا مستقر شدید؟
خانه ما در تهران، در کوچه آبشار در دروازه دولاب بود که دو اتاق داشت. از آنجا که پدرم اهل مطالعه و نوشتن بود، یکی از اتاق‌های خانه پر از کتاب‌های پدرم بود و حتی کتاب‌هایی که در گنجه جا نمی‌شد، روی زمین چیده شده بود.

خانواده ما یک خانواده 7 نفری بود؛ دو برادر و دو خواهر دارم و یادم می‌آید در سال 1337 که پدرم فوت کرد، همه بچه‌ها ازدواج کرده بودند و تنها من و برادر کوچکم به همراه مادرم در این خانه زندگی می‌کردیم.
 
پدر تا آخرین روز حیات خود در بازنشستگی به سر می‌برد یا باز هم در ارتش فعالیت می‌کرد؟
پدر من در سال 1331 بازنشسته شد، اما دوباره دعوت به کار شد و مدت یک سال فرماندهی ناحیه غرب در کرمانشاه را بر عهده گرفت. پس از 6 ماه که اوضاع آنجا را سرو سامانی بخشید، تقاضای بازنشستگی کرد؛ چراکه دیگر از بودن در آن منطقه و فضای دزدی، غارت و خشونت خسته شده بود و برای تدریس در دانشگاه افسری آنجا را ترک گفت.

ایشان با وجود داشتن بیماری سخت سرطان تا سال 1338 با عشق و علاقه در دانشگاه تدریس می‌کرد و حتی در اواخر عمرش با تزریق مرفین، سر کلاس درس حاضر می‌شد.
 
روحیه نویسندگی پدر چه تأثیری در اُنس شما با کتاب داشته است؟
همان‌طور که گفتم یکی از اتاق‌های خانه ما پر از کتاب‌های ایشان بود و همین موضوع تأثیر زیادی در ارتباط من با کتاب داشت؛ همچنین در ایام کودکی اوقاتی که پدرم فارغ از مأموریت‌های کاری در منزل بود، همیشه به جای قصه‌های کودکانه، داستان‌ها و قصه‌های تاریخی از سلاطین و وضعیت ایران در ادوار مختلف را برای من تعریف می‌کرد؛ اغلب دست من را می‌گرفت و من را به کوچه پس کوچه‌های قدیمی تهران می‌برد و ماجراهای تاریخی آن اماکن را برای من تعریف می‌کرد...
 
به همین دلیل بود که پدر کتاب «تاریخ تهران» را نوشت؟
بله. البته پدرم این کتاب را بیشتر درباره جغرافیای تاریخی تهران نوشته بود و اکنون من قصد دارم تا تمام یادداشت‌های دیگر ایشان در این باره را که در طول این سال‌ها جمع‌آوری کردم، ضمیمه چاپ تازه این کتاب کنم.
 
از روحیات پدر و اُنس با کتاب می‌گفتید...
یادم می‌آید زمانی که به دبستان می‌رفتم، پدرم کتاب گلستان سعدی را به من داد و گفت که خط به خط این کتاب را بخوانم؛ اواخر کلاس دوم بودم که خواندن کتاب تمام شد و وقتی که به انتهای کتاب رسیدم دیدم که یک صفحه پر از امضاء دارد. دقت کردم و فهمیدم که این‌ها امضای خواهران و برادران من است که با اتمام خواندن کتاب آنجا را امضاء کردند و پدرم از من هم خواست که آنجا را امضاء کنم.
 
شما کدام مدرسه می‌رفتید؟
مدرسه «اقبال» که در همان محله زندگی ما در کوچه آبشار، قرار داشت. دوره دبیرستان را نیز در همان‌جا شروع کردم و در ادامه به دبیرستان «خاقانی» و «سعید» رفتم و دیپلم گرفتم. البته مدت 6 سال هم در هنرستان موسیقی و نزد استادانی چون مهدی تهرانی و محمد حیدری به فراگیری موسیقی و یادگیری ساز سنتور پرداختم.
 
بعد از تحصیل چه کردید؟
بعد از اتمام تحصیل در سال 1346 به خدمت سربازی رفتم و پس از آن در سال 48 در نیروی دریایی استخدام شدم و تا سال 1354 همان‌جا ماندم، اما به دلیل مشکلاتی که در ادامه پیش آمد از حضور در آنجا انصراف دادم.
 
به رغم اینکه پدر شما ارتشی بود و ارتش را خوش نمی‌داشت، چه شد که تصمیم گرفتید در ارتش فعالیت کنید؟
بله درست است؛ پدر من زیاد از ارتش دل خوشی نداشت، اما به دلیل اینکه فرمانده نیروی دریایی، آقای تیمسار ریاحی از دوستان پدرم بود و به من اعتماد کامل داشت، به کار در نیروی دریایی روی آوردم؛ البته فعالیت من هم در امور اداری و روابط عمومی نیروی دریایی بود، اما در نهایت به دلیل همسو نبودن با روحیات من، پس از مدتی به کار آزاد روی آوردم.
 
این کار آزاد چه بود؟
من در یک شرکت صنعتی به عنوان مدیر مالی مشغول به کار شدم که در آنجا هم بعد از یکی دو سال، کارفرما از من خواست تا برای شرکت حساب‌سازی کنم و ترازنامه شرکت را به گونه‌ای تنظیم کنم که نشان دهنده متضرر شدن شرکت باشد. از آنجا که هیچ گاه از این روحیات در خودم سراغ نداشتم، از آنجا هم بیرون آمدم. تا اینکه در سال 1352 نوه عموی من انتشارات تیراژه را راه‌اندازی کرد و آقای جلال هاشمی از من خواست تا در بخش کتابفروشی و چاپ کتاب با انتشارات تیراژه همکاری کنم.
 
 در انتشارات تیراژه چند کتاب چاپ کردید؟
در انتشارات تیراژه 22 کتاب چاپ کردم که در بین آنها چند کتاب ترجمه‌ای، چند کتاب از آقای دبیر سیاقی، مهندس توکلی و وحید مازندرانی وجود داشت. این در حالی است که اگر خاطرتان باشد در آن دوره از زینک هم خبری نبود و کتاب‌ها را با چاپ مسطح، منتشر می‌کردند.
 
چه شد که انتشارات خجسته را راه‌اندازی کردید؟
پس از اینکه روند کار در انتشارات تیراژه رو به رکود گذاشت، در سال 1364 تصمیم گرفتم ملکی را اجاره و انتشارات «خجسته» را راه‌اندازی کنم.
 
در آن سال‌ها اوضاع کتاب چطور بود؟
در آن زمان اوضاع کتاب خوب بود؛ حتی یادم می‌آید که پیش‌تر از آن در سال 59 کتابی با موضوع موسولینی را با شمارگان 5000 چاپ کردم و در زمستان سال 60 هم دوباره 5000 نسخه دیگر از آن کتاب چاپ کردم. یعنی اوضاع کتاب در آن زمان به مراتب بهتر از الآن بود که شاهد شماره 300 نسخه‌ای از کتاب هستیم.
 
طی سال‌هایی که در انتشارات خجسته فعالیت می‌کردید، یکی از نویسندگانی که با آن در ارتباط بودید، محمود گلابدره‌ای بود؛ کمی از خصوصیات گلابدره‌ای بگویید.
من محمود گلابدره‌ای را از پیش از انقلاب می‌شناختم، در همان ایام که کتاب «سگ کوره‌پز» را نوشت. عادات و تکه کلام‌های به خصوصی داشت و مدام عادت داشت که هنگام حرف زدن دست‌هایش را حرکت بدهد و  مدام به افراد سقلمه می‌زد.

متأسفانه در جریان اختلافی که با پدرش داشت، وی را هل داد که به فوت پدرش منجر شد. بر اثر این اتفاق گلابدره‌ای ناراحتی‌های عصبی شدیدی گرفت. به نظر من درحالی‌که می‌شد زیر بال و پر او را گرفت، اما به او بی مهری شد.
 
شما به کارهای تشکلی علاقه فراوانی داشتید؛ از چه زمانی وارد هیات مدیره اتحادیه ناشران و کتابفروشان شدید؟
از آنجا که همواره عقیده داشتم که برای پیشرفت باید یک حرکت جمعی و واحد را پیش برد، در زمان ریاست آقای کیائیان در اتحادیه ناشران، اعلام کردم که من هر کاری که از دستم تا این اتحادیه بجوشد و فعالیت مضاعفی داشته باشد، در خدمت هستم. حتی قبل از اینکه وارد هیات مدیره اتحادیه شوم، در سال 1375 بخش آموزش اتحادیه را به کمک آقای کیائیان راه‌اندازی کردم و با استادانی چون آقای آذرنگ، کریم امامی و مجید ملکان برای برنامه‌ریزی این بخش، مشورت کردیم.

همچنین راه‌اندازی نشریه اتحادیه هم از دیگر اقداماتی بود که با همکاری آقای کیائیان به انجام رسید و این کارها بزرگ‌ترین خدماتی بود که در آن سال‌ها در اتحادیه ناشران ارائه می‌شد.
 
و عضویت در هیات مدیره...
 در سال 1377 که در هیات مدیره اتحادیه شروع به کار کردم به عنوان رئیس سالن‌های 11 و 12 انتخاب شدم. این سالن‌ها یک زیرزمین به هم ریخته و کثیفی داشت که با مرتب کردن و آماده‌سازی آنجا، سالن دهخدا را راه‌اندازی کردیم. که به مدت 3 سال افراد شاخصی در حوزه کتاب در آنجا به سخنرانی پرداختند.
 
چه مراسم‌ها و سخنرانی‌هایی در آنجا برگزار می‌شد؟
مثلاً سخنرانی‌هایی درباره طنز از مشروطه تاکنون با سخنرانی عمران صلاحی، ترجمه شعر با سخنرانی احمد پوری و هرمنوتیک و ادبیات با سخنرانی بابک احمدی از جمله نشست‌های این سالن بودند که با آن امکانات کم، استقبال بسیار گسترده‌ای از این نشست‌ها به عمل می‌آمد.
 
چه شد که از کار در اتحادی دست کشیدید؟
من دست نکشیدم  و با اینکه دیگر عضو هیات مدیره نیستم، اما هنوز عضو کمیسیون بازرسی اتحادیه هستم.
 
گویا در سال‌های اخیر اصراری برای تضعیف اتحادیه ناشران وجود داشته است؛ مانند موضوع ارائه پروانه نشر از سوی وزارت ارشاد. درحالی‌که قوانین باید از دل اتحادیه‌ها و اصناف بیرون بیایند...
ما در آن زمان هم دائما به ارشاد اعتراض می‌کردیم و حتی چند روز پیش هم نامه‌ای از سوی کمیسیون بازرسی اتحادیه به وزارت ارشاد ارسال کردیم. یکی از مواردی که ما بر آن تأکید داریم این است که فردی قصد دریافت پروانه نشر را دارد ابتدا باید از اتحادیه مجوز بگیرد و بعد وزارت ارشاد به او پروانه نشر بدهد. این مکاتبات در جریان است و آقای جنتی هم نگاه تا کنون پاسخگو بوده و نگاه مثبتی به این حوزه دارد.
 
 اگر پدر شما اهل کتاب و نوشتن نبود، شما باز هم به کار کتابفروشی می‌پرداختید؟
بله؛ من از کودکی همواره علاقه ویژه‌ای به کتاب داشتم و حتی یادم می‌آید در دبستان یک جعبه میوه را برداشته بودم و در آن چند کتاب گذاشتم و نام آن را کتابخانه مدرسه گذاشتم. در دوران سربازی هم در بخش سواد آموزی فعالیت می‌کردم و با کتاب‌هایی که برای سربازان فراهم کردم و آموزش‌هایی که به ایشان دادم، چند نفر از آنها که کاملاً بی‌سواد بودند، مدرک ششم ابتدایی را گرفتند.
 
پدر شما اهل کتاب بود، خود شما هم اهل کتاب هستید؛ آیا نسل بعدی شما هم به کار در حوزه کتاب روی می‌آورند؟
بله؛ دخترم این اواخر به این حوزه بسیار علاقه‌مند شده و فکر می‌کنم که قصد ادامه فعالیت در این حوزه را دارد.
 
در سال‌های فعالیت خود در انتشارات خجسته حدودا چند کتاب چاپ کردید؟
نشر خجسته در طول دوران فعالیت خود حدود 130 کتاب منتشر کرده است. من هیچگاه در کار نشر اصراری بر کمیت نداشته‌ و تمام تمرکزم را بر کیفیت کتاب‌های چاپ شده می‌گذارم تا کتاب‌هایم به صورت مناسب و با بهترین نوع چاپ به دست مخاطب برسد. همچنین در این کار تمام تلاشم را به خرج دادم تا بر اساس ضرورت‌های موجود اقدام به سفارش و تولید کتاب کنم. به عنوان مثال تمام کتاب‌هایی که در حوزه رسانه منتشر کردم، همه با مطالعه بازار هدف و نیاز مخاطبان بوده است.
 
آینده نشر کشور را چطور می‌بینید؟
با فضایی که به تازگی در حوزه نشر ایجاد شده، آینده روشنی برای حوزه نشر می‌بینم، اما فضای اقتصاد عمومی ما با مشکلات بسیار همراه است که اگر این مشکلات برطرف شود، شاهد شکوفایی بیشتر صنعت نشر و علاقه‌مندی مردم به کتاب خواهیم بود.
 
بین تمام کتاب‌هایی که چاپ کردید کدام کتاب را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
طبیعتاً من به همه کتاب‌هایم علاقه دارم، اما در بین آنها کتاب‌های تاریخی را بیشتر دوست دارم. در بین کتاب‌های تاریخی نیز به کتاب دو جلدی «کتابفروشی» آقای ایرج افشار بیشتر از بقیه علاقه دارم.
 
نشر خجسته کتاب‌های ترجمه‌ای هم منتشر کرده است؛ نظر شما درباره حق کپی رایت چیست؟
 ما اکنون چند اثر ترجمه‌ای در دست انتشار داریم که حق کپی‌رایت آنها را خریداری کرده‌ایم. اجرای قانون حق کپی رایت در کشور اثرهای مثبتی خواهد داشت. البته باید در اعمال قوانین آن نسبت به شرایط هر کشور انعطاف‌هایی نیز به خرج داد.
 
 و اما حرف آخر...
امیدوارم خودم، همکاران و دوستان کمی بیشتر به فکر حفظ آبروی کتاب باشیم  و کتاب را تنها به عنوان یکی کالا در نظر نگیریم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها