سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۶
ردپای شاگردان رشدیه را در جریان مشروطیت می‌بینم

محمد بقایی، نویسنده کتاب «زندگینامه، آرا، نظرات و خاطرات میرزا حسن رشدیه» می‌گوید: رشدیه چندین مدرسه می‌سازد؛ گاهی مدرسه‌اش را با بمب منفجر می‌کنند. گاهی به او شلیک می‌کنند. گاه پایش را می‌شکنند و او همچنان ادامه می‌دهد و موفق به تربیت شاگردانی می‌شود که رد پای آن‌ها را در انقلاب مشروطیت هم می‌بینیم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- «میرزا حسن رشدیه» پدر آموزش نوین ایران است. در برخی اسناد، 21 آذر، را برابر با سالروز مرگ رشدیه می‌دانند و برخی مرگ او را به 18 آذر 1323 نسبت می‌دهند. همچنین برخی مرگ او را به 20 آذر همان سال منصوب می‌کنند. در این زمینه، نظرها متفاوت است.

«میرزا حسن رشدیه» به عنوان پایه‌گذار نظام جدید آموزشی در ایران شناخته شده است. تا پیش از او، شیوه آموزش و تدریس در ایران بر اساس نظام سنتی مکتب‌خانه‌ای بوده است. من روزنامه‌های اختر، باختر، حبل‌المتین، تربیت و ثریا را بررسی کرده‌ام و رد پای شاگردان رشدیه را در جریان مشروطیت دیده‌ام.

محمد بقایی با بیان مطلب فوق، درباره پیشینه و زندگی رشدیه گفت: رشدیه به عنوان یک روحانی، امام جماعت مسجد تبریز بود. بر اساس خاطراتی که از رشدیه به ما رسیده است، او خود در نظام مکتب‌خانه‌ای آموزش دیده و آن را از نزدیک می‌شناخت و با توجه به آنچه در روزنامه اختر، باختر و... خوانده بود، متوجه شده بود که در دارالمعلمین‌های بیروت و مصر، فرانسوی‌ها شیوه‌های جدید آموزشی را تدریس می‌کنند. برای آگاهی از این شیوه‌ها، در سال 1298 ه.ق مسافرتی به ایروان داشت. بعد از آن به بیروت سفر کرد. بر اساس دست‌نوشته‌های خودش، به قاهره هم می‌رود و آنجا با نظام جدید آموزشی آشنا می‌شود. این نکته را هم در نظر داشته باشید که در آن روزگار، بیروت و قاهره، جزئی از امپراطوری عثمانی بوده‌اند. در ممالک عثمانی هم، دبستان را رشدیه می‌نامیدند. میرزا حسن هم نام خودش را بر این اساس، رشدیه می‌گذارد.

این پژوهشگر  که کتاب «زندگینامه، آرا، نظرات و خاطرات میرزا حسن رشدیه» با تدوین، توضیح و بازنویسی او منتشر شده است، افزود: رشدیه چند سالی در زمینه شیوه‌های نوین آموزشی، تحصیل می‌کند. اما من نتوانستم سندی به دست بیاورم که آیا او موفق به اخذ مدرک تحصیلی در این زمینه شده است یا خیر؟ در خاطراتش آمده که در ایروان، جلوی دبستانی می‌رود و هنگام تعطیلی مدرسه خروج منظم دانش‌آموزان و لباس‌های متحدالشکل‌ آنها توجه او را جلب می‌کند. از دانش‌آموزان سوالاتی می‌پرسد و آن‌ها پاسخ می‌دهند و بعد میرزا حسن به آن‌ها می‌گوید؛ از من درباره الاهیات و معارف سوال کنید. دانش‌آموزان از او سوالاتی می‌پرسند و خودش در خاطراتش نوشته که من چیزی از سوال‌های آنها نفهمیدم. پس تصمیم می‌گیرد که برود و بیاموزد و بازگردد.

او ادامه داد: میرزا حسن رشدیه، نخستین دبستانش را برای فرزندان خانواده‌های مسلمان در سال 1301 ه.ق در ایروان تاسیس کرد. سعی می‌کند، برنامه دقیقی برای این مدرسه تدوین کند. و برای دانش‌آموزان از پیش‌تخته، تخته سیاه و نیمکت استفاده می‌کند. او برای ورود و خروج دانش‌آموزان به کلاس‌ها به شیوه مدارس غربی از زنگ استفاده می‌کرد. اما بعدها محکوم شد که این زنگ، تداعی‌گر ناقوس کلیسا است و او محکوم به ترویج مسیحیت در میان فرزندان مسلمانان شد. بعد آن بود که میرزا حسن یک بیت شعر ساخت تا هنگام ورود دانش‌آموزان و صف‌آرایی آنها، کسی با صدای بلند آن را بخواند. ان شعر از این قرار بود؛ «هر آنکه در پی علم و دانایی است/ بداند که وقت صف‌آرایی است». اما با وجود تمام این محدودیت‌ها، او تا 6 سال این مدارس را برگزار می‌کند.



بقایی ادامه داد: در ایروان، ناصرالدین شاه که از دومین سفر اروپایی‌اش بازمی‌گشته، از مدرسه رشدیه بازدید می‌کند و خوشش می‌آید و از او می‌خواهد که به تهران بیاید و این مدارس جدید را در تهران هم راه بیندازد. به همین خاطر رشدیه هم همراه با کاروان ناصرالدین‌شاه به نخجوان می‌آید. اما هیات همراه ناصرالدین‌شاه که از نخجوان به تبریز می‌رود و رشدیه به نوعی در نخجوان بازداشت می‌شود و اجازه خروج ندارد. ناصرالدین‌شاه که در سفرش به اروپا نمونه مدارس جدید را دیده از کار رشدیه خوشش می‌آید. اما از سوی دیگر هم خوی استبدادی‌اش به او اجازه نمی‌دهد که به رواج تعلیم و تربیت جدید در ایران رضایت دهد و شاید از جریان آگاهی که پیرو این نظام آموزشی راه می‌افتد، می‌ترسد. کاروان شاه به تبریز می‌رسند و مدتی در آنجا می‌مانند. ناصرالدین‌شاه و همراهانش که تبریز را ترک می‌کنند، به رشدیه اجازه خروج از نخجوان داده می‌شود. او محرم 1307 ه.ق به تبریز می‌رسد و در مسجدی برای ثبت نام در مدرسه جدید اعلامیه می‌دهد. چند اتاق از همان مسجد را هم به مدرسه تبدیل می‌کند.

از سال 1307 ه.ق تا 1315 ه.ق مدرسه‌سازی رشدیه در تبریز ادامه دارد. او چندین مدرسه می‌سازد؛ گاهی مدرسه‌اش را با بمب منفجر می‌کنند. گاهی به او شلیک می‌کنند. گاه پایش را می‌شکنند و او همچنان ادامه می‌دهد. برای مدتی هم به مشهد فرار می‌کند؛ آنجا هم در دوره‌ای که هست، مدرسه‌ای می‌سازد. بعد از مدتی بازمی‌گردد و دوباره شروع می‌کند. نتایج خوبی هم می‌بیند و موفق به تربیت شاگردان خوبی می‌شود که رد پای آنها را در انقلاب مشروطیت هم می‌بینیم. اما مکتب‌داران سنتی که با او در رقابت جدی بودند، میرزا حسن رشدیه را تکفیر می‌کنند. او در پایان سال تحصیلی و هنگام فارغ‌التحصیلی از خانواده‌های دانش‌آموزان دعوت می‌کرد که به مدرسه بیایند. مکتب‌داران که می‌بینند ظرف یک سال، بچه‌ها می‌توانند بخوانند و بنویسند، برای محدودیت او از سلاح دین استفاده می‌کنند و تکفیرش می‌کنند.

این پژوهشگر حوزه تاریخ در ادامه توضیح داد: در سال 1313 ه.ق ناصرالدین‌شاه به قتل می‌رسد و مظفرالدین‌شاه جانشین می‌شود. فضا کمی بهتر می‌شود و مظفرالدین‌شاه از رشدیه حمایت می‌کند. حسن علی خان گروسی هم که به تبریز می‌آید، پیشکار و ولیعهد از رشدیه حمایت می‌کند. تا سال 1315 ه.ق که امین‌الدوله او را به تهران فرا می‌خواند. در تهران مورد حمایت مالی امین‎الدوله قرار می‌گیرد و بودجه‌ای هم به مدرسه‌اش اختصاص می‌دهند. البته او از دانش‌آموزان هم شهریه می‌گرفته،  اما به حمایت مالی امین‌الدوله و شیخ هادی نجم‌آبادی، دانش‌آموزان بی‌بضاعت از پرداخت شهریه معاف بودند و در مدرسه به آنها غذا هم می‌دادند. در همین هنگام و به تقلید از رشدیه، مدارس دیگری هم در تهران ساخته می‌شود.

بقایی در پاسخ به این سوال که عده‌ای رشدیه را به بابیت محکوم می‌کنند، گفت: هیچ کجا، هیچ منبع و سندی از بابیت او وجود ندارد و این اتهامی است که رقبا و دشمنانش به او زده‌اند و من به شدت آن را تکذیب می‌کنم. در خاطرات او نمونه‌هایی هست که ارادت او را به امام زمان (عج) و شیعه دوازده امامی نشان می‌دهد. در سال 1326 ه.ق که مجلس توسط محمدعلی‌شاه به توپ بسته شد، رشدیه تهران را برای مبارزه با محمدعلی‌شاه ترک کرد و به گیلان و اردبیل رفت تا تلاش بکند اجازه ندهد که شاهسون‌های اطراف اردبیل از محمدعلی‌شاه حمایت نکنند. در آن زمان تبریز، مقر ستارخان و باقرخان بود که از رهبران مجاهدین مشروطه بودند و در رشت هم محمد ولی خان تنکابنی سپهدار  بود. زمانی که رشدیه در آن منطقه است، بسیار مورد توجه واقع می‌شود و یک سری مسائلی پیش می‌آید که رشدیه موفق می‌شود که با حمایت شاهسون‌ها در آن منطقه ارتشی درست کند که به نفع مجاهدین مشروطه وارد جنگ شود.

در این یارگیری‌ها اتفاقاتی ‌می‌افتد که رشدیه وارد خانه‌ای می‌شود. در آن شلوغی‌ها، مادری از فرزندش غافل می‌شود و بچه توی تنور می‌افتد. در تنور دیگی بوده که داخلش هم آب بوده است. رشدیه به طرف تنور می‌رود و بچه را از توی دیگ آب بیرون می‌آورد. مردم داد و فغان می‌کنند که او معجزه کرده و بچه را از توی تنور در حال سوختن، سالم بیرون کشیده است. و او آنجا اعلام می‌کند که نوکر حضرت مهدی و سرباز امام زمان (عج) است. حتی او مهری داشته که نوشته‌اش؛ «حسن ابن مهدی» بوده که وقتی می‌زده، روی کاغذ «مهدی ابن حسن» زده می‌شده است. این موارد و مجموع اقدامات رشدیه، ارادت او را به امام زمان نشان می‌ده  و هیچ کجا، مدرکی مبتنی بر طرفداری بابیت دیده نشده و تاکید می‌کنم که این مورد، تهمت کذب دشمنان است. حسن رشدیه یک عالم روحانی دوازده امامی است.

این آرشیویست حوزه تاریخ، درباره ارتباط رشدیه با نهضت مشروطه گفت: رشدیه اصلا فرد سیاسی نبود اما وقتی با همت امین‌الدوله مدارس را در تهران دایر می‌کند، امین‌الدوله برکنار می‌شود و امین السلطان صدراعظم ایران می‌شود. رشدیه می‌بیند که امین السلطان مستنبد اگر سر کار بیاید تمام این مدارس را به امین السلطان منسوب می‌کند و ریشه‌اش را خواهد زد. به همین خاطر شروع به مبارزه با امین‌السلطان می‌کند. و سعی می‌کند از روی کار آمدن امین ‌السلطان جلوگیری کند. اصل فعالیت‌های رشدیه در حوزه فرهنگی و آموزشی بوده، اما هنگامی که ایجاب می‌کرده وارد مبارزات سیاسی هم شده است. برای مبارزه با امین السلطان که مورد حمایت روس‌ها هم بود، چند ملاقات هم با عین‌الدوله، صدراعظم داشته است. در همین راستا، میرزا حسن رشدیه شب‌نامه‌هایی هم نوشته و در فرصت محدودی که داشته، شب‌نامه‌ها را به داخل حجره‌های بازار می انداخت. به هر حال رشدیه در راستای آگاه سازی مردم فعال بوده است. دو تا از این شب‌نامه‌ها را من هم خوانده‌ام. چند شماره هم مجله‌ای به نام «مکتب» منتشر می‌کند تا این که عین‌الدوله او را به همراه دو نفر دیگر از دوستان مطبوعات‌چی‌اش به کلات نادری تبعید می‌کند. و گویا دلیل این تبعید هم، همان شب‎نامه‌ها بوده که به دست عین‌الدوله می‌رسد.

بقایی در مورد چگونگی به دست آوردن اسنادی از رشدیه گفت:  روز زن و شوهری به نزد من در آرشیو سازمان اسناد ملی آمدند که سارا رشدیه، برادر زاده حسن رشدیه و همسرشان ؛ دکتر فتاحی بودند و گفتند که ما تعدادی اسناد از حسن رشدیه داریم. نزدیک به دو سال طول کشید تا تمام این اسناد را به تدریج به سازمان اهدا کردند. که من هم در مقدمه کتاب «زندگینامه، آرا، نظرات و خاطرات میرزا حسن رشدیه» به آن اشاره کرده‌ام.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها