یادداشت سید علی موجانی به مناسبت درگذشت مشکور
پژوهشهای سترگ مشکور در دمشق و راهیابی به مخزن میراثی کهن
مشکور در دمشق به پژوهش و تحقیق و تتبع عمر گذرانید و توانست سرمایهای برای ایرانزمین باشد که بتوانیم 40 سال پس از آن دوران با نام او درهای مهمترین مخزن میراث کهن ملتی تاریخی را بگشاییم.
وقتی خاطرات سالهای دور دانشجویی و محضر استاد مرور می گردد همواره اشارات ایشان به دوران مسئولیت در دمشق، مشحون از نکاتی نغز و اشاراتی ارزشمند به جنبههای مختلف فعالیت فرهنگی در خارج از ایران داشت. دستآوردهای استاد از مأموریت کوتاه مدت دمشق کم نبود به طوری که فرهنگ تطبیقی زبانهای سامی حاصل همکاری وی با برخی از فرهیختگان و نخبگان آن روزگار دمشق و شامات نمونهای مثالزدنی است.
استاد حاصل نشستها و گفتوگوها و همکاریهای علمی خود در سوریه را معمولاً با ذکر اسامی و یاد از اشخاصی به پایان میبردند که برای من ناشناس به شمار میآمدند تا اینکه در سال 1368 مقرر گردید از طرف صدا و سیمای ج.ا.ا. برای مأموریتی عازم سوریه شوم. در این سفر حسین دهباشی مستندساز و کارگردان مجموعه تاریخ شفاهی ایران و جناب آقای نوریزاد از مؤسسه روایت فتح همراه و همیار سفر بودند. اندکی پیش از آغاز سفر دکتر محمدجواد مشکور که از نیت ما و از مأموریت به دمشق آگاهی یافته بود با ذکر نقطه نظراتی کوشیدند مسیری که بایستی در این برنامه سازی مورد توجه قرار میگرفت، روشن نموده و با بیان اطلاعاتی ذیقیمت محقق و نگارشگر متون این برنامه در آن روز، یعنی جوانی از جمله دانشجویان خود را دستگیری نمایند.
در اواخر این گفتوگوی نسبتاً مفصل نسخهای از فرهنگ تطبیقی زبانهای سامی را با نگارش مرقومهای کوتاه خطاببه خانم دکتر نجاحه العطار قلمی نمودند و خواستند در دمشق خانم یاد شده را بیابم و این اثر را به یادبود همکاری و همراهی ایشان با استاد دکتر محمدجواد مشکور در محل رایزنی فرهنگی در دمشق به مشارالیه اهدا نماید. استاد دکتر محمدجواد مشکور اطلاعی از موقعیت و سرنوشت شخص یاد شده نداشتند. دومین روز پس از ورود به دمشق موضوع آگاهی از مکان یا آدرس شخصی که اسم وی در کتاب نگاشته شده بود را با آقای عثمان لفیف، مدیر روابط عمومی تلویزیون سوریه، که میزبان ما بود در میان نهادم. واکنش آقای لفیف آن بود «السیده الدکتوره نجاحه العطار وزیر الثقافه و الارشاد القومی». از عثمان لفیف پرسیدم امکان آن است که بتوانیم وزیری در این سطح را ملاقات نموده و رّد امانت نماییم؟ واکنشش آن بود که ما به دفتر وی مراجعه میکنیم و نتیجه هر آنچه باشد خیر خواهد بود.
قبل از ظهر همان روز در مقابل ساختمانی ساده که عنوان وزارتخانه را داشت پیاده شدیم و به همراه دوستان و با دو جلد کتاب یادشده به دفتر وزیر مراجعه کردیم. خانمی نسبتاً فربه و بلندقامت که چهره تیرهای داشت از ما استقبال کردند و پرسیدند «به چه کار آمدهاید؟». طبعاً دو جلد کتاب دکتر محمدجواد مشکور که به خط ایشان مزین و برای خانم دکتر وزیر بود را به وی نشان داده و اشاره کردیم که حامل این امانت هستیم. از ما با شعف دعوت به نشستن نمودند و اولین پرسشی که کرد آن بود که «چگونه است احوال استاد دکتر مشکور؟» واکنش ما آن بود: «مگر شما ایشان را میشناسید؟» و آن خانم که در آستانة 40 سالگی بودند گفت: «آری. دوران جوانی را با وی و از محضر وی در خانه فرهنگ ایران بهره جستیم.»
استقبال از ما کوتاه بود به نوشیدنی زهورات دعوت شدیم و پس از چند دقیقه خانم منشی اشاره نمودند که دکتر وزیر به دلیل مشکل سرطان وارد بر همسرشان در دمشق نیستند اما من هدایای شما را در اولین فرصت برای ایشان تقدیم خواهم کرد و در آن فاصله متن نامه ای را مرقوم داشتند و از طرف خانم دکتر نجاحه العطار برای استاد مشکور به واسطه اینجانب روان شد.
قبل از خروج از دفتر وکیل وزارت (خانم یادشده) ایشان از من پرسیدند شما در چه رشتهای درس میخوانید و پاسخ آن تاریخ بود. پس گفتند، هدایایی از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد سوریه برای شما خواهیم داشت. وقتی که به سمت ماشین برگشتیم راننده درب صندوق را گشود و بیش از 20 جلد کتاب تخصصی از منابع تاریخ سوریه همچون تراجم اعلام علمای حلب و شام را در صندوق مشاهده نمودم که آنها کماکان خاطره بازمانده از این سفر برای من است.
حاصل گفتوگوی ساده و اشارات خانم منشی وزیر را به اطلاع مرحوم دکتر محمدجواد مشکور رساندم و ایشان خرسند از انجام این مهم شدند. تصورم آن بود که چه بسا دیگر ارجاعی به این خاطره برای من ممکن نباشد اما دست قضا شرایط را به گونهای رقم زد که بازهم با نام دکتر مشکور پای من به دفتر خانم نجاحه العطار گشوده شد.
سال 1394 و در شرایط بسیار سخت سوریه که احتمال سقوط دمشق به دلیل فعالیت گروههای مخالف دولت کنونی سوریه و عملیات داعش میرفت از سوی وزارت خارجه مأمور شدم به دمشق عزیمت و بخشی از منابع خطی کتابخانه اسد در این شهر را که اختصاص به تشیع و ایران داشت را شناسایی و در صورت امکان تصویر آنها را برای حفظ در ایران تهیه نمایم.
سفر به سوریه در شرایطی که دمشق بمباران میشد، کاری سخت و رجوع به کتابخانهای که در مرکز شهر بود در آن روزها امری عجیب برای دیپلمات ایرانی به نظر میرسید. گفتوگوی نخست با رئیس کتابخانه که در معیت جناب آقای سیدعلی موسوی زاده رایزن وقت فرهنگی ایران در دمشق انجام شد سود چندانی جز تبادل تعارفات نداشت. وی اشاره کرد که شرایط جنگی مانع از آن شده است که ما بتوانیم خدماتی را به محققین بدهیم و شما در صورت نیاز میتوانید یک عنوان از کتابها و منابعی را که نیاز دارید پیشنهاد کنید و ما پس از بررسی طی ماههای آینده که شرایط عادی شد تصویر آن را در اختیار شما قرار خواهیم داد!
مقامات وقت کتابخانه ملی ج.ا.ا. که درخواست کننده انجام این مأموریت بودند (جناب آقای دکتر صلاحی) تکلیف داشته بودند به هر ترتیب و شرایطی هست بخش قابل ملاحظهای از این نسخههای خطی و آثار بی بدیل دوران اسلامی که متعلق به دولتهایی مهم و مرتبط با فرهنگ تشیع و ایران است را شناسایی نموده و تصویربرداری از آنها را از این مجموعه به هر بهایی که ممکن است پیشنهاد همت سازیم. چه که هزار سال پیش از این بخشی از بنی حمدان در حلب حکومتی شیعی را بنیان نهاده بودند که آثار متعلق و مرتبط به آن دوران امروز در کتابخانه اسد نگهداری میگردد. افزون بر این تبادلات علمی و قرون مختلف اسلامی سبب شده بود تا آثار مختلفی از ایران به شامات منتقل شده و در کتابخانههای معتبر این شهر مثل ظاهریه که بعداً در مجموعه کتابخانه اسد ادغام شده تجمیع گردد.
شرح گفتگوی بی حاصل ما با ریاست کتابخانه اسد در جلسه کارشناسی با حضور جناب آقای رئوف شیبانی سفیر وقت ج.ا.ا. به اشتراک نهاده شد و از آنجایی که قرار بود این مأموریت به هر شکلی انجام شود و بیم از سقوط دمشق میرفت بر آن شدیم که در سطحی عالی و نزد بالاترین مراجع مسئول در روابط استراتژیک دو دولت ایران و سوریه طرح موضوع نماییم. اینجانب به همراه سفیر به دیدار خصوصی شخص یادشده که برای قریب به 40 سال پرونده روابط با ایران در دولت سوریه را رهبری میکرد، رفته و با وی طرح مسئله نمودیم. طبیعتاً برای کسی که روابط بسیار پیچیده دو کشور را در سالهای مختلف و با ویژگیهای متنوع مدیریت کرده بود طرح این موضوع چندان مهم به نظر نیامد و به سرعت دستور داد که رئیس کتابخانه را به پای تلفن بیاورند. چند ثانیه بعد رئیس کتابخانه در پای تلفن و در شرایطی که از سر استیصال و در عین حال تواضع با این فرد سخن میگفت اعلام کرد که بله که یک محقق ایرانی رجوع کرده منابعی را خواسته و ما انشاءالله آنها را پیگیری خواهیم کرد. دستور صریح و اکید ایشان آن بود که هر آنچه که این فرد خواست در اختیار قرار دهید و با این ترتیب بنده همراه سفیر خرسند و با حسی تازه از موفقیت به سمت سفارت بازگشتیم.
در مسیر بازگشت من در مقابل کتابخانه اسد پیاده شده و اینبار با احساس پیروزمندانه وارد دفتر رئیس کتابخانه شدم. نسبت به ملاقات روز قبل شرایط تغییر پیدا کرده بود، بسیار محترمانه، دوستانه برخورد نمودند. برای بیش از دو ساعت گفتگوی ما به درازا کشید اما در پایان اشاره کردند که به رغم آنکه شخصیت نامبرده مقامی غیرقابل چشم پوشی را در ساختار حاکمیت دولت سوریه دارد اما من به عنوان منصوب رئیس جمهور فقط میتوانم از شخص رئیس جمهور در این خصوص دستور بگیرم و با همه تبعاتی که ممکن است این تصمیم برای من داشته باشد نمیتوانم منابع تاریخی کشورم را بدینگونه به ثمن بحث در قبال پرداخت صرف هزینه تصاویر نسخههای خطی در اختیار شما قرار دهم!
این واکنش برای من بسیار عجیب بود. بازگشت به سفارت و گفتگو در جلسه کارشناسی این تحلیل را از ناحیه من برای سفیر ج.ا.ا. داشت: «یا ایشان دریافتهاند که دمشق سقوط میکند و در آستانه ورود نیروهای تازهای به این شهر میکوشند مناسبات خود را به عنوان حافظ منافع کتابخانه و به ویژه در تقابل با ما بدینگونه به فاتحان بفروشند و یا اینکه وی را بایستی شخصیتی آگاه به ارزش تراثی آثاری دانست که ما تقاضا کردهایم.»
روز بعد مانور دیپلماتیک دوم ما با رجوع به همان فرد مؤثر در روابط دوجانبه آغاز شد. وی که متعجبانه دیدار دوم ما را دگر بار مشاهده کرد از اینکه دستورش اجرا نشده متغیر شد و با قاطعیت و تحکم با فرد یادشده صحبت کرد و به تعبیری از زبان تهدید چشم نپوشید. به رغم این تماس و برخورد سخت، سومین رجوع بعد از این دیدار به کتابخانه اسد هم بی نتیجه ماند.
ریاست کتابخانه در شرایطی که کاملاً عصبی و خسته از سماجت ما بود، کماکان بر موضع خود پای میفرشد و مانع از آن بود که ما بتوانیم به این مجموعه دسترسی پیدا کنیم. برای سومین بار با سرافکندگی از نافرجامی مأموریت تکلیف شده در جلسه کارشناسی سفارت شرکت کردم و تقریباً برای همه ما یقین بود که اقدام ما در این شرایط کاملاً بی نتیجه است. سؤال اساسی برای ما این بود که آیا در این وضعیت که ما با همه وجود برای حفظ حاکمیت دولت سوریه تلاش میکنیم واکنشی چنین سخت و اصراری چنین محکم در عدم همراهی با ما چه معنایی میتواند داشته باشد؟ مسجل آن بود که بایستی به کشور بازگشته و گزارش ناکام بودن انجام این طرح را به اطلاع مقامات مسئول در کتابخانه ملی و وزارت خارجه برسانم.
در آخرین لحظات این جلسه به یاد خاطره تحویل کتاب دکتر محمدجواد مشکور به خانم نجاحه العطار افتادم و از همکار خود جناب آقای گلرو معاون سفارت ایران پرسیدم خانمی که سالیان پیش وزیر فرهنگ سوریه بود الان در چه شرایطی زندگی میکنند؟ پاسخ برای جالب بود: «دکتر نجاحه الان معاون اول رئیس جمهور سوریه آقای بشار اسد میباشند، چطور مگر؟» وقتی این جمله را شنیدم به ذهنم آمد که چه ایرادی دارد با یادآوری خاطره استاد دکتر محمدجواد مشکور بار دیگر به دفتر خانم دکتر نجاحه العطار مراجعه کنیم و نزد ایشان که شناخت عمیقی از ایران را داشتهاند، مسئله را طرح نماییم که هدف و غرض ما آن است که بتوانیم یک نسخهای از آثاری که به فرهنگ، تمدن اسلامی و شیعی و ایرانی ما مرتبط است برای آینده در شرایط سختی که هیچ چشماندازی نسبت به فردا نیست، حفظ نماییم.
آقای شیبانی سفیر از این پیشنهاد حمایت کردند و چند دقیقه بعد تماس تلفنی با دفتر دکتر نجاحه العطار برای یک دیدار فوق العاده به عنوان آخرین ابتکار و احتمال در گشایش این مسیر برقرار شد. روز بعد، در پنجمین روز سفر، اینجانب و سفیر به خدمت خانم دکتر العطار به صورت خصوصی شرفیاب شدیم. در بدو استقبال عمیقاً شگفت زده شدم چرا که همان خانم منشی وزیری که در سال 1368 وی را در دفتر خانم وزیر مشاهده نمودم به استقبال ما آمده بود اینبار با موهایی سفید و با چهره ای فرتوتتر از گذشته. با وی سلام و علیک کرده و یادآوری خاطرات سال 1368 را نمودم. در ذهنش مرور کرد اما فقط دکتر مشکور را میشناخت و آن دیدار برایش محو شده بود. به همراهی او به دفتر خانم دکتر نجاحه العطار وارد شدیم در حالیکه صدای شلیک خمپارههای مهاجمان یا مدافعان شهر به وضوح شنیده می شد. پس از مقدمهای کوتاه که جناب آقای سفیر بیان کردند من با خانم دکتر نجاحه العطار گفتگو را آغاز کرده و با اشاره به دکترمحمدجوادمشکور و اینکه من افتخار شاگردی ایشان را داشتم و خدمات ایشان برای حفظ روابط فرهنگی در تاریخ ایران و سوریه بی مانند است، سخن آغاز کردم.
دکتر العطار در رابطه با شخصیت دکتر مشکور صحبت کرد شاید بیش از 10 دقیقه و اشاره کردم که قدر این مرد برای تاریخ سوریه و تاریخ جهان عرب قیمتی قابل احصاء ندارد. ایشان سپس از خاطرات خود در روزهای جوانی هنگامی که به عنوان کارمند اداره فرهنگ دمشق در گفتگوها و جلسات خانه فرهنگ ایران در آن شهر شرکت میکردند، یاد کردند و سپس از من پرسیدند دوست محترم شما چه چیزی نیاز دارید؟ به صراحت و بدون هرگونه تعارف دیپلماتیکی اشاره نمودم «امروز افکار عمومی ایران با پرسشی اساسی در ذهن خود روبرو هستند و آن این است که دلیل حمایت ما از سوریه چست؟
جامعه جوان ایران تاریخ را نمیداند و نمیداند که پیوندها و علائق ما در دمشق و شام ریشهای در قرون گذشته دارد و برای مطالعه این ریشه ما اهتمامی را در تمام سالهای اخیر به کار نبستهایم و من امروز اینجا آمدهام تا با دریافت تصاویر نسخههایی مهم که مرتبط با ایران، اسلام و تشیع است زمینه فعالیت علمی محققان و پژوهشگران ایرانی را به گونه ای فراهم آوریم که بتوانند نسلهای آینده ما را نسبت به ضرورت حفظ ثبات، امنیت و میراث گذشتگان و دامنه مطالعات میان دو کشور آگاه نمایند، این مسیر را بگشائیم.
کوشش ما آن است که نشان دهیم که اینگونه حمایت سیاسی، اقتصادی از کشوری مثل سوریه برای حفظ ثبات آن در دنیای امروز ادامه و استمرار مسیری است که میتواند ریشههای عمیق فرهنگی میان ملتها و دولتها را در مقابل جنبشی که اساس خود را بر تغییر تاریخ و میراث آن گذاشته است، برقرار سازد»
گفتار من که پایان گرفت، سفیر ما در ادامه آنچه را که در طی چند روز گذشته روی داده بود به اطلاع ایشان رسانیدند. دکتر نجاحهالعطار فرمودند من با نگاه شما همراهم و تلاش شما را تحسین میکنم. بله الان دمشق در زیر بمباران خمپارههای جریانهای افراطگرایی است که ممکن است همه آنچه را که میراث ما هست از میان ببرند. به من اجازه بدهید تا در این موضوع با شخص رئیس جمهور گفتگو کنم و نتیجه را به اطلاع شما برسانم. ایشان سپس اشاره کردند که تصمیم رئیس کتابخانه دمشق به منزلة تعارض و رویکردی ضد ایرانی در نظر نباید گرفته شود بلکه حس او را به عنوان پاسبان و میراثدار فرهنگی کهن باید مورد توجه و دقت قرار داد.
دیدار ما در این مرحله خاتمه یافت و با همراهی و بدرقه معاون اول رئیس جمهور سوریه دفتر وی را ترک نمودیم. در بازگشت به سفارت گفتگوی کارشناسی ما با بخشی از دوستان و همکاران سفارت ادامه یافت. تصورمان آن بود که خانم دکتر نجاحه به رغم چهرهای باز و رویکردی مثبت خواسته اند خاطره تلخ این چند روز را ترمیم نمایند اما بعید است بتوانند گشایشی را رقم زنند. به همین منظور مقرر شد که برای روز بعد به ایران بازگردم.
خاطرم هست هنوز جلسه به پایان نرسیده بود و از دیدار ما با خانم دکترنجاحه العطار بیش از یک ساعت نگذشته بود که همکار دیگری از دبیرخانه متن فاکسی که از دستنویس وی که رسیده بود را برای ما در جلسه آوردند، تصویری که امروز آن را نگهداری میکنم. خانم دکتر با دستخط خود بر روی سربرگ رسمی و با شماره به رئیس کتابخانه ملی سوریه نگاشته بودند: «آنچه را که این دوست ایرانی میخواهند با مسئولیت من بی کم و کاست در اختیارشان قرار دهید.» شگفتزده از حسن ظن این شخصیت فرهیخته در سوریه تصمیم گرفتیم دوباره به کتابخانه رجوع کنیم. کمتر از چند دقیقه بعد فاصله کوتاه میان سفارت و کتابخانه را با اولین ماشین طی کرده و وارد دفتر رئیس کتابخانه ملی سوریه شدم. واکنشی کاملاً متفاوت نه از سر عجز، از سر تکریم و با احترام و با وسواس از ناحیه ایشان مشاهده نمودم. به من گفتند در سوریه کسی نمیتواند به نامه خانم دکترنجاحه العطار پاسخ ندهد. قلم او، قلم سید الرئیس است، قلم او فرهنگ شام است، قلم او حجت است و عبارتی که درباره شما نگاشته بر من تکلیف است.
چه میخواهید؟ هر آنچه را که نیاز دارید و نسخهای که تمایل دارید را شمارههای آن را به من بدهید و از این لحظه این اجازه را دارید که به درون مخازن ما بروید و هر نسخهای را که نیاز دارید درخواست کنید و طلب نمایید. با شگفتی و در عین حال تعجب کامل از این تغییر که نه بر اساس فشار سیاسییون و نظامیون بلکه بر اساس قلم کوتاه و موجز یک شخصیت فرهنگی متاثر از «اثر مشکور» حاصل شده بود به این دروازه گشوده شده پا نهادم.
حاصل این سفر مجموعه گرانبهایی است که به پاس هزاره دولت حمدانی حلب «هزارگان» نام نهادیم و بالغ بر تصاویر چند هزار نسخه خطی است که در مراسمی از سوی کتابخانه ملی به بیش از 10 مرکز پژوهشی، تحقیقاتی و کتابخانه ای ج.ا.ا. منتقل شد. شک نیست که در این برنامه افراد زیادی ایفای نقش کردهاند، مقامات وقت وزارت خارجه، کتابخانه ملی، سفارت ج.ا.ا. در دمشق و رایزنی فرهنگی ایران در آن کشور. نام همه آنها به نیک نامی و اهتمام همه ایشان در این امر، در گزارشهای ارسالی به وزارت خارجه ثبت و درج شده است اما هیچگاه اشارهای به تأثیر مانای فعالیت فرهنگی و عمیق انسانی که در اواخر دهه هفتاد میلادی فقط چند سال در دمشق به پژوهش و تحقیق و تتبع عمر گذرانید و توانست سرمایهای برای ایران زمین باشد که ما بتوانیم 40 سال پس از آن دوران با نام او درهای مهمترین مخزن میراث کهن ملتی تاریخی را بگشاییم، تا به امروز نشده بود.
خاطرات متعددی از دیدار و گفتگو با دکتر محمدجواد مشکور در ذهن مانده است اما هیچگاه تصور نمیکردم افتخار شاگردی این استاد این امکان را فراهم کند که بتوانم حامل بخشی از دانشها و میراث مکتوب چندصد ساله موجود در کتابخانه کشوری غنی و قدیم باشم که بتوان در مطالعات و تحقیقات بعدی دستمایه پژوهشگران و اندیشمندان گردد. در پایان سال 1394 و اندکی بعد از این مأموریت پیشنهادی برای مسئولیتی تازه به اینجانب ارائه گردید: «رایزنی فرهنگی در آلمان». یکی از دلایلی که این مسئولیت را به رغم همه دشواریها و تفاوت و تنزل موقعیت اداری به جهت مزایایی که از دست میدادم، پذیرفتم، همین خاطرهای بود که از تأثیر یک رایزن فرهنگی برای توسعه روابط و تعمیق روابط و ایجاد زیرساختی چند ده ساله در فرهنگ کشوری دیگر به دست آورده بودم.
این یادداشت بازنشر نوشتهای که پیشتر در کتاب زندگینامه خدمات علمی و فرهنگی استاد محمدجواد مشکور در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی چاپ شده است.
نظر شما