سید جواد میری مینق از خلقیات ایرانی و نسبت آن با بحرانهای کنونی میگوید؛
قدرت نظامی در حمایت از بحرانها به اندازه فرهنگ عیاری و پهلوانی موثر نیست
سید جواد میری مینق میگوید: در ایران دستگاههای نظارتی قدرت کمتری دارند ولی در حوزههای فرهنگ فردی ایرانی سویههای معنوی و غیر مادی نمونههایی مانند عیاری و پهلوانی میبینیم و اینها سویههایی هستند که در جامعه ایران قدرت تاثیرگذاری دارند.
در طول تاریخ کتابهای زیادی درباره خلقیات ایرانیان منتشر شده است. اما آثار جمالزاده و سید حسن تقیزاده به صورت علنیتر به این موضوع پرداختند. آیا دیدگاههای آنها میتواند در خلقیاتپژوهی ایرانیان تاثیرگذار باشد؟
مرحوم جمالزاده و مرحوم سیدحسن تقیاده و مرحومهای دیگر بحثهایی کردهاند که بحثهای دقیقی بوده و مفاهیمی به کار بردهاند؛ مفاهیم تئوریک و نظری بوده که دقیق صورتبندی شده است. بحثهایی که تقیزاده و جمالزاده کردهاند امروز نیازمند بازبینی انتقادی است. این بحثها بیشتر بحثهایی هستند که تقریبا در دهههای اوایل قرن بیستم و اواخر قرن نوزدهم میلادی انجام شده بود. اتفاقا هر دو در آن پارادایم متاثر هستند که مبتنی بر مفهوم سترگی است و آن مفهوم روح ملتها است. یعنی اینکه ما یک مفهوم کلانی داریم به عنوان روح ملتها. این روح ملتها به این قرار بوده بسیاری از رفتارها، منشها و بسیاری از دقایق و ظرایف زندگی جمعی یک ملت را ذیل خود تعریف و تحدید کند.
ولی واقعیت امر این است ما چیزی به نام روح ملتها نداریم. یعنی اینگونه نیست ما بگوییم ملتها روحی دارند و یک جسم و کالبد و یک دیالکتیک میان روح و جسم وجود دارد. چون اساسا در ادبیات علوم اجتماعی معاصر به این نتیجه رسیدند زمانی که کلیتی به نام جامعه و امر اجتماعی را تجزیه و تحلیل کنند ذیل یک مفهوم کلی به نام گاست یا روح نمیتوانند قرار دهند، بلکه امر اجتماعی را در نسبتها متفاوتی که در ذیل هفت یا هشت شاخصه قرار میگیرد مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند. برای مثال وقتی میخواهیم در مورد مردم ایران صحبت کنیم باید ببنیم درباره کدام طبقه صحبت میکنیم. از مفهومی استفاده میکنیم به نام class یا طبقه. برای مثال مفهوم دیگری داریم به نام درآمد یا تحصیلات Education. در این باره باید ببینیم یک فرد از مردم ایران باید از کدام طبقه است، جنسیت و قومیتش چیست؟ به عنوان مثال درباره دین او و مذهب و از لحاظ سکنی گزیدن که آیا شهرنشین، روستانشین یا عشایر است. همه اینها کنار هم قرار دهیم مفهوم امر اجتماعی تشکیل میشود. وقتی داریم درباره خلقیات فردی صحبت میکنیم روح این فرد یا روح ملت ایران اینگونه است؟ باید ببنیم در ساختار اجتماعی که هرمی تشکیل داده در کجای هرم قرار گرفته. بالای شهر است یا پایین شهر. زیرا موقعیت اجتماعی انسان تاثیر زیادی در رفتار و انگارههای ذهنی او میگذارد. وقتی نگاه میکنیم به بحثهای قرن در اوایل قرن چهارم، بزرگانی مانند تقیزاده و مرحوم مهندس مهدی بارگان وقتی درباره سازگاری ایرانی صحبت میکنند اینها ذیل چارچوب مفهومی ارائه دادند که از آن به عنوان روح ملت یاد میشود. اینها به نظر من دچار خلطهای معرفتی شدیدی شدند که نتوانستند اساسا وضعیت انسان را در جامعه در نسبت با امر اجتماعی مورد بازبینی قرار دهند به همین دلیل فتاوایی که دادند چون به صورت گسترده و کلان بوده ضریب خطا و اشتباهاتشان خیلی زیاد است.
دیدگاههای جمالزاده در این باره صحیح است؟
یک نکته دیگر برمیگردد به مفهومی که جمالزاده پیگیری کرد و بعد از او خیلی از افراد در مبنا مباحث خود را ارائه دادند و آن هم مبحث کلیدی خلقیات است. ما میدانیم در ادبیات قدمایی پیش از مدرن وقتی درباره انسان صحبت میکنند به این میرسند که انسان خَلقی دارد و بعد هم خُلقی. آنها معتقدند آنچه خمیره انسان را تشکیل میدهد خداوند متعادل خَلق کرده خَلق انسانی است و قسمت دیگری دارد به نام خُلق که آن خُلق یک سری رفتارها را اکتسابی از محیط خودش کسب میکند. بین خَلق و خُلق همیشه یک دیالکتیک برقرار است اینگونه نیست در نظام تشریحی قدمایی اینگونه نیست که خُلق به تنهایی خودش را جلو برد و خَلق کاری نداشته باشد. بلکه خَلق و خَلق دائما در حالت دیالکتیکی هستند.
حالا مفهوم خلقیات که جمالزاده و دیگران استفاده کردند به گونهای از زمینه و نظام معنایی قدمایی گرفته شده، ولی صورتبندی جدید نظری از آن انجام ندادند. مثل اینکه بال یک کبوتر را ببریم و بخواهیم با یک بال جلو ببریم و آن بخش بین خَلق و خُلق نه تنها اتفاق نمیافتد خود خَلق هم معلوم نیست که در کدام صورتبندی قرار بگیرد و هم خُلق هم معلوم نیست در کدام صورتبندی معنایی قرار میگیرد. اینگونه میشود که آن خلقیات در نظام معنای قدمایی معنی داشت ذیل پدیده روح ملتها قرار میگیرد که این یک پدیده هگلی و دوران تجدد است و بعد تلاش میکند وضعیت جامعه انسانی را توضیح دهد که این هم از نظر مفهومی و نظری دچار اشکال است به دلیل اینکه ظواهر را نگاه میکند؛ برای مثال در کتاب «خُلقیات ما ایرانیان»، جمالزاده ایرانیان را به دروغگویی و صفتهای دیگر نسبت داده است، ولی صفات خوبی مانند سفرهداری را هم دارند.
به ظواهر نگاه میکنند بدون اینکه متعلق به یک زمینه باشد و آنچه در ادبیات علوم اجتماعی به آن «کانتکست» یعنی زمینه میگوییم. در آن بستر که ساختار اجتماعی شکل داده که این ساختار یک عقبه تاریخی هم دارد و این تاریخیت و اجتماعیت دائما در حال دیالکتیک با هم هستند. اینها میتواند در نوع کنش آدمها تاثیر بگذارد. اگر آدمها در وضعیت سخت اقتصادی قرار گرفته باشند و یا طبقه اجتماعی پایین باشد خود آن سفرهداری را تحت تاثیر قرار میدهد؛ به عنوان مثال به جای اینکه به پوسته ظاهری توجه کنیم باید زیرساختها را ببنییم.
اگر به بخشی از تاریخ برگردیم مثابه این رفتارها را بسیار دیدهایم. تحولات معاصری زیادی در جامعه مانند انقلابها و جنگ ایران و عراق رخ داد. آیا این تحولات را میتوانیم در بحث اخلاقیات ایرانیان در مواقع بحرانهای دیگر مانند بحران کرونا موثر بدانیم؟
مجموع این صحبتها ما را به مفهوم دیگری میرساند. زمانی ما داریم درباره خلق و خوی ملت ایران صحبت میکنیم یک پیشفرض سترگ داریم. آن پیشفرض این است ما ملت ایران را یک واحد کل جذاب و لایتغیر میدانیم و فکر میکنیم این کل وحد به هیچ وجه تحول پیدا نمیکند و در درون خود یک وحودت بنیادین دارد. در دوران معاصر وقتی از اواسط دوران قاجاری ما دارای دچار تغییر و تحول در صورتبندی مفهوم ملت شدیم، و در این زمان وقتی درباره خلقیات و کنش ملت صحبت میکنیم باید به این نکته قائل شویم که سه سنخ ملت در ایران داریم. تقریبا از اواسط دوران ناصری تغییر و تحولات در جامعه ایجاد شد، بعد در دوران مشروطه شکل گرفت و در دوران پهلوی اول و پهلوی دوم و انقلاب 57 و بعد جمهوری اسلامی در جامعه ایران خود را صورتبندی کرد. ما یک سنخ از ملت داریم که تجدد را الگوی خود میداند و روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان، فعالان و نظریهپردازان زمانی که میاندیشند در قالب تجدد میاندیشند و بر اساس آن ملت را تعریف، تبیین و تحدید میکنند. یک سنخ از ملت داریم که امر باستانی و اسطورهها را الگو میداند در این سنخ وقتی صحبت از مردم ایران میشود ریشههایش به اسطورهها، نظریهپردازان برمیگردد و در آن سیاق جهانبینی خود را صورتبندی میکند و این سه سنخ از ملت به یک گونهای در کنار هم قرار گرفتند و وقتی از خلق و خو صحبت میکنیم باید ببینیم کدام یک از این سه سنخ منظور ماست. میان این سه سنخ ممکن است همپوشانیها هم وجود داشته باشد و در ساحت سیاسی به یک گونهای یک سنخ با یک سنخ همپوشانی داشته باشد، ولی در مواقع بحرانی یک سقفبندیهایی شکل میگیرد و مرزها مشخص میشود؛ مثلا او که میگوید: «ملت» منظورش نوعی از دین، اسطورههای دینی و تاریخ دینی برایش مهم است. فردی دیگر امر باستانی و فردی دیگر تجدد اسطورهها برایش مهم است.
ولی وقتی نگاه میکنیم به تحلیلهایی که درباره خلق و خوی ایرانیان مفهوم میشود این تمایزها و این الگووارهها که در داخل جامعه ایرانی وجود دارد و جهانهای موازی کنار هم قرار گرفتند و تلاقیهایی با هم دارند. به عنوان مثال درباره نوعی تلاقیها صحبت میکنیم میتوانیم سهروردی فیلسوف اشراقی را به عنوان یکی از نقاط عطفی ببینیم که تلاش میکند این سه سنخ از جهانبینی را کنار هم قرار دهد؛ به عنوان مثال عقلانیت ایرانی را با دیانت عربی یا اسلامی و اسطورههای خسروانی و حکمت ایرانی باستان را در کنار همدیگر به عنوان یک نظام معنایی به هم پیوسته صورتبندی تئوریک و نظری میکند و درون آن فلسفه اشراق را طرح میکند. یک نوع سنتز فلسفی و بنیادین را ایجاد میکند. در دوران معاصر هنوز نتوانستیم این سه سنخ از یک ملت را در کنار همدیگر به عنوان الگوی سنتز شده و یک جهانبینی و یک فلسفه در کنار هم قرار دهیم. به همین خاطر کسی مانند جمالزاده و سید حسن تقیزاده درباره خلقیات ایرانیان صحبت میکند مشخص نیست در کدام ژانر یا در کدام سنخ از ملت ایران صحبت میکند. حال اگر از منظر امروزی بخواهیم این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم اصلا روی خلقیات نمیرویم. به طور مثال یک سری رفتارهای شخصی روانشناختی باشد که ایرانیها را از انگلیسیها متمایز میکند. به جای اینکه به این زاویه رویم، به این نگاه میکنیم جامعه ایرانی چه نوع ساختارهایی دارد و این ساختارها که یک عقبه تاریخی عمیقی دارد چه تاثیری بر روی جامعه ایرانی گذاشته است.
جمالزاده در کتاب «خلقیات ما ایرانیان» بحثی را مطرح کرده است با عنوان خودخواهی. ما هماکنون با بحران همهگیری کرونا مواجه شدهایم که دو نوع کنش متفاوت دارد. نخست کسانی که از این وضعیت به اصطلاح برای خود نمدی بافتند و دست به احتکار و بازار سیاه اقلام مورد نیاز مردم زدند و مورد دیگر کسانی که داوطلبانه به میدان آمدند و فداکاریها کردند. از این مصداق رفتارها در تاریخ ایران زیاد دیدهایم. این موضوعات از خلقیات ایرانیان میتواند باشد؟
اینکه مثلا در مواجهه با یک بحران مانند بحران کرونا ایرانیها چه نوع رفتاری نشان دادند و برخی خودخواهی و احتکار نشان دادند و برخی فداکاری کردند را نمیتوان تقلیل داد به اینکه ایرانیها ذاتا اینگونه هستند. شاید احتکار مسائل را به این مربوط بدانیم که چرخه تولید و توزیع کالا در ایران مخصوصا کالاهای حیاتی بر چه سازگاری است؟ آیا قدرت نظارت و قوه قضاییه در ایران در قدرت نظارت فراگیری دارد و چگونه به عنوان مثال از قوت نظارت فراگیری خود استفاده و بعدها چگونه آنها را نهادینه کرده است. مشکل در جامعه ایران است که قدرتهای نظارتی نهتنها وجود ندارند آنهایی هم که هستند به صورت دقیق کار خود را انجام نمیدهند. ما باید ببینیم چه عوامل اجتماعی و عواملی باعث میشود که در جامعه ایرانی قدرت نظارت فراگیر ضعیف است. برای مثال داستان خانم کهنسال بلژیکی که دستگاه تنفس خود را به جوانترها بخشید. یعنی انسان در وجودش سویههای ایثار، فداکاری و از خودگذشتگی دارد.
ممکن است در فرهنگی ایثار و شهادت مایههای بسیاری داشته باشد باز میگردد به نوع جهانبینیها؛ برای مثال در جهانبینی ماتریالیستی فقط جهان را تقلیل می دهد به وضع فیزیکال که در این جهانبینی نیست یا کمتر است. ولی جای سوال است چرا در این جهانبینی مسائلی مانند احتکار صورت نمیگیرد ؟ پاسخ این است زمانی که ما درباره امور فردی حرف میزنیم باید به حوزه روانشناختی صحبت کنیم ولی وقتی در ساحت جمعی صحبت میکنیم باید ببینیم آن دستگاههای نظارتی چگونه است. در ایران دستگاههای نظارتی قدرت کمتری دارند ولی در حوزههای فرهنگ فردی ایرانی سویههای معنوی و غیر مادی نمونههایی مانند عیاری و پهلوانی میبینیم و اینها سویههایی هستند که در جامعه ایران قدرت تاثیرگذاری دارند ولی در جامعهای مثل سوعد که در آن ماتریالیسم قویتر است و اساسا زندگی انسان به یک ساحت فیزیکال تغییر میکند اینها کمتر معنی دارد. خودخواهی و احتکار را باید در ساحت روانشناختی تحلیل کنیم.
یعنی شما میگویید این موضوع در همه جوامع وجود دارد و به عنوان یک بحث مشترک با روح جمعی مطرح است؟
انسان یک ساحت وجودی مشترک در کل جهان دارد. یک عده میگویند که از سوی خداوند است و برخی میگویند از مابعدالطبیعه نیست و زمینه تکامل در زیست تکاملی انسان دارد و برخی میگویند که این برمیگردد به ساحت ملکوتی انسان. در این باره ما میتوانیم بحث کنیم که از کجا میآید آیا از ساحت تکاملی نشات میگیرد یا ساحت زیستی؟ ولی نمیتوانیم این را نفی کنیم. انسان اساسا یک وجود مشترک بشری دارد که اگزیستانسیالسیم یک مسئله مشترک میان همه اینهاست.
به تازگی کتابی منتشر شده است با عنوان «برآمدن ژانر خلقیات در ایران». حال جای این پرسش است ما میتوانیم به عنوان یک ژانر به آن بپردازیم صحبت کنیم؟
اینکه این ژانر خوب است یا بد کار محقق یا پژوهشگر نیست، اما اینکه این ظرافتها را در صورتبندی مفاهیم خود لحاظ نکند از نظر آکادمیک و نظری اشکالات بنیادین دارد. به عنوان مثال در قرن بیست و یکم میلادی و در آستانه قرن پانزدهم خورشیدی از خلقیات ایرانیان به عنوان واحد کل صحبت کنیم به ادبیات عامیانه نزدیکتر است. یعنی این یک نوع ژانری است که میتواند مسائل خیلی پیچیده نظری در حوه علوم اجتماعی را در یک سطح عامیانه مطرح کند. برای مثال ایرانیان اهل رشوه و غیبت هستند. این ژانر به یگ گونهای مسائل را سادهسازی میکند، چون مسائل نظری در حوزه فلسفه انتقادی به گونهای نیست که در سطح عمومی صحبت شود.
بعد از یورش مغول و جهانگشایی آنها، ایرانیان با حکومتهای مستبدانه بیشتر مواجه شدند و سرنوشت گرایی رواج یافت. این استبداد در کنش ایرانیان تا چه اندازه تاثیرمنفی داشت؟
بعد از دوران مغول، قضا و قدر در جامعه ایرانی تاثیر شدیدی داشت و باعث شد نوعی استبداد شکل بگیرد که یک نوع سادهسازی مسائل اجتماعی است. اساسا وقتی داریم درباره مسائل صحبت میکنیم این بحث را باید اینگونه صورتبندی کنیم که در جوامعی که مشارکت اجتماعی معنا ندارد، قدرت پاسخگویی نسبت به تغییر و تحولات کمتر است. این موضوع مختص به جامعه ایرانی نیست در بسیاری از جوامع این رفتارها دیده میشود و انسانها نسبت به مصلحت عمومی خود بیتفاوت میشوند و سوال اینجاست چرا در جامعهای مثل جامعه ایران مصلحت عمومی صورتبندی نمیشود؟ ایرانیان و بسیاری از جامعه به خانه خود اهمیت میدهند اما نسبت به بیرون از آن بیتفاوت هستند. نسبت به سرزمینی که زندگی میکنند بیتفاوت هستند چون قدرت معتقد بوده این ملک مشاع نیست. ما باید از نظر جامعهشناسی تاریخی نگاه کنیم چه تغییر و تحولات نسبت با مردم وجود داشته است. خود این دیدگاهها توجیحاتی در شعر، ادبیات و الهیات اجتماعی مطرح میکنند که هرکس را در قبر خودش میگذارند. در حالیکه آیین مسلمانی تاکید دارد انسان در ساحت عمومی دغدغهمند باشد. این نوع ساختارها در طول تاریخ، یک کشور یک باعث میشود باورهایی شکل بگیرد. آن باورها مکانیزم دفاعی انسانها است که اگر میخواهند در جامعه باقی بمانند بهتر است سکوت کنند.
نظر شما