شبهای لند دوره اسارت، غم غربت و چشمانتظاری، تلخی درد فراق، حسرت دويدنها و جاماندنها و در نهايت پايمردی بر سر اعتقادات. این روز یکی از خاطرهانگیزترین روزهای تاریخ انقلاب اسلامی است که شاهد حضور و آزادی مردانی بود که در راه عهد و پیمانی که با خدا بسته بودند، مجاهدت و استقامت ورزیدند و آنها توانستند در سالهای زجر و شکنجه، با وجود درد و بیماری جسمی، روح و روان خود را حفظ کنند و تقوا و مردانگی خود را مضاعف کنند تا در بازگشت به ایران اسلامی در صحنههای مختلف اجتماعی، سرمشق و نمونهای از صلابت و استقامت مردان و زنان ایران اسلامی باشند.
امام خمینی(ره) بنیانگذار عظیمالشأن انقلاب اسلامی در مورد آزادگان میفرمایند: «اگر روزی اسرا برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.» مقام معظم رهبری نیز درباره آزادگان چنین گفتهاند: «یکی از چیزهایی که دلهایتان را در دوران اسارت زنده و پر امید نگه میداشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند را میتوان درک کرد.»
بیشک سالها محرومیت این سرو قامتان تاریخ باعث شد که آنان امروز بیش از هر فرد دیگری در مسیر موفقیت گام بردارند و الگو، اسوه و افتخار میهن خویش باشند.
10 ماه خدمت در جبهه
مسعود قربانی رزمندهای است که در دوران دفاع مقدس دشواریهای بسیاری را به جان خریده و یادگاری ارزشمند برای آیندگان، بخصوص آنهایی كه جنگ را ندیدهاند به جا گذاشته است. مسعود قربانی در روستای اکبرآباد از توابع شهرستان فسا به دنیا آمد. فقط شش سال داشت که پدرش از دنیا رفت. کودکی این آزاده خطه فارس به انقلاب شکوهمند اسلامی و نوجوانیاش به جنگ گره خورده بود.
وی در فروردین 1367 که سال سوم دبیرستان بود برای سومین بار به جبهه اعزام شد و سرانجام در چهارم خرداد سال 1367 در منطقه شلمچه با دو نفر دیگر از همرزمانش محاصره شد و در نابرابری اوضاع جنگی منطقه به اسارت درآمد. دوران اسارت این آزاده شجاع، صبور و مقاوم در اردوگاه اسرای مفقودالاثر تکریت 12 سپری شد.
یادداشتهای روزانه رزمندگان همیشه جذاب و خواندنی بوده است تمام نوشتهها بر مبنای واقعیت بوده و اتفاق افتاده و به همین دلیل این خاطرات را میتوان یك مستند تاریخی دانست و از آن جهت كه سعی شده جذاب و خواندنی باشد به جذابیتهای ادبی هم توجه شده است.
کتاب «دور از چشم صلیب»، خاطرات بدون اغراق و صادقانه مسعود قربانی، آزادهای از استان فارس است. خواننده این کتاب در ادامه همراهی با راوی از کودکی و نوجوانی به جبهههای جنگ سفر میکند، با او به اردوگاه دشمن بعثی میرود و با حدود 40 هزار آزاده سربلند به میهن اسلامی باز میگردد.
این کتاب در هشت فصل به نگارش درآمده است: دوران کودکی و نوجوانی، دوران انقلاب، دوران جنگ، حضور در جبهه، دوران اسارت، اردوگاه، اردوگاه شماره 12 تکریت و آزادی آورده شده است.
نویسنده در کتاب دور از چشم صلیب از دوران سخت کودکی و نوجوانی میگوید. از اوضاع نابسامان و بسیار دشوار آن زمان: مرگ پدر، برادر و داستان پر از رنج مادری ایثارگر و شجاع که همچون کوهی استوار در برابر حوادث و ناملایمات روزگار به رسالت زینبی خود پرداخت. همچنین از جبهه و حضور در جبهههای مقاومت یاد میکند. خاطرات ثبتنام در پایگاه بسیج برای اعزام به جبهه در نوجوانی، آموزش نظامی و اعزام به مناطق جنگی جزیره مجنون و کردستان در مرحله اول و بار دوم نیز اعزام به منطقه جنگی شلمچه و در ادامه به دوران اسارت میپردازد.
در خاطرات دوران اسارت از چگونگی به اسارت درآمدن میگوید و از وقایع و اتفاقات در شهرهای بصره، بغداد و اردوگاه مخوف 12 تکریت که حدود 27 ماه از اسارت این آزاده در این اردوگاه سپری شده است.
همانطور که میدانیم مردم عراق مسلمانند و اکثریت شیعهاند. در آن زمان حزب ظالم و بیدین بعث حاکم بود و دیکتاتوری ظالم همچون صدام حکومت میکرد. خود مردم عراق نیز تحت ظلم، ستم و فشار این ستمگر بودند. حکومت به اختیار و رأی مردم نبود و از این ظالم ناراضی بودند. افسران بعثی و نیز نیروهای عراقی، آزادهها را به شدت شکنجه میکردند؛ چون مأموران تحت امر این بعثیها بودند و به لحاظ امنیت شغلی و جانی، میترسیدند.
دوران اسارت این آزاده در سال 1369 به پایان رسید. اکنون معلم منطقه 6 شهر تهران و در خدمت نظام آموزش و پرورش مردم کشور است. دو فرزند به نامهای امیرمهدی و فاطمه زهرا دارد که خاطراتش را برایشان به یادگار میگذارد.
وی در یکی از خاطراتش نوشته است: «اسرایی که در دو سه سال آخر جنگ به اسارت دشمن درآمده بودند همه مفقودالاثر بودند؛ یعنی صدام اسامی و اطلاعات هیچ یک از این اسرا را به نهاد بینالمللی صلیب سرخ جهانی یا به کشور خودمان یا جایی دیگر ارائه نداده بود. بنابراین وضعیت ما برای آن نهاد بینالمللی و مسئولان کشور و بخصوص برای خانوادههایمان نامعلوم بود. آنها نمیدانستند که در چه وضعیتی هستیم. لذا تحمل چنین وضعیتی برای خانوادهها خیلی سخت و دردناک بود.
اسرایی را که سال های قبل از ما به اسارت دشمن درآمده بودند ثبت کرده بودند. خانوادههایشان اطاع داشتند که فرزندانشان اسیر شدهاند. نامه هم بینشان رد و بدل میشد و از این لحاظ وضعیت بهتری نسبت به ما داشتند. اگرچه وضعیت سخت و شکنجههای روحی و جسمی در همه اردوگاههای عراق وجود داشت و همه رنج میبردند. ولی اسرای مفقودالاثر با توجه به موقعیتشان محرومیت و محدودیتهای بیشتری داشتند. رژیم بعث عراق در قبال گروهی که اطلاعاتشان در نهادهای بینالمللی ثبت شده بود به لحاظ قوانین بینالملل متعهد و مسئول بود که جانشان را حفظ کند وگرنه باید پاسخگو بود. وضعیت ما فرق میکرد. بعثیها احساس مسئولیت نمیکردند. بچههای ما را شکنجههای انفرادی میدادند.
یک روز یکی از افسران بعثی علنی بیان میکرد شما مفقودید. اگر همه شما را بکشیم هیچ مشکلی برای ما نیست. به مجروحان و بیماران رسیدگی نمیشد. گرسنگی، تشنگی، محدودیت و محرومیت باعث شد که عدهای جان خود را از دست بدهند و به شهادت برسند. اراده خداوند متعال بر این بود که ما زنده بمانیم.»
نظر شما