مجموعه «داستانهای خونهات کجاست؟ تو باغچه!» چگونه شکل گرفت؟
مجموعه «خونهات کجاست؟ تو باغچه!» با یک داستان شروع شد. در واقع با یک کتاب شروع شد. انتشارات علمی و فرهنگی سال 1391 کتابی با عنوان «خندههای تربچهای» چاپ کرده بود، این کتاب که نوشته سمیرا قیومی و تصویرسازی عاطفه ملکیجو بود، بسیار کتاب خوش ساختی از آب در آمده بود و اگر که اشتباه نکنم در جشنواره کتاب کودک بلونیا خیلی مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. در آن زمان فریدون عموزاده خلیلی مدیر بخش کودک و نوجوان انتشارات علمی و فرهنگی بود و اعتقاد داشت که باید از این فرصت استفاده کرد. معتقد بود حالا که کتابی چاپ شده و به نوعی هم در داخل و هم بیرون از ایران با اقبال مواجه بوده، بهتر است این تجربه را پایه قرار دهیم و مجموعه کتابهایی با محوریت شخصیت «تربچه» نوشته شود و کار به این شکل شروع شد. دو کارگروه تقریبا همزمان تشکیل به کار کردند. اول کارگروه ادبی که متشکل از چهار نویسنده بود؛ معصومه یزدانی، پریسا شمس، سمیرا قیومی و من. بخش دیگر کارگروهی متشکل از تصویرگران ازجمله عاطفه ملکی جو، سمیه محمدی، غزاله بیگدلو، الهه جوانمرد، هاجر مرادی و امیر نجفی بودند. جلسههای متعددی تشکیل شد و گفتوگوهای گاه طولانی با حضور نویسندگان و تصویرگران داشتیم. نمیخواستیم کار تکراری انجام دهیم. میخواستیم کار در همه شئونش نو باشد و خب بالاخره با همراهی و همکاری مدیر هنری نشر و کمکم شکل کلی کار مشخص شد.
از ویژگیهای شاخص این مجموعه «کتاب تصویری» بودن آن است، به نظر شما چه عواملی در تولید یک کتاب تصویری خوب تاثیر دارد؟
در این زمینه میتوانم به نکتههای زیادی اشاره کنم اما به گمان من اولین موضوع ساخت رابطه است. رابطه نویسنده و تصویرگر. و بعد به این دو، ناشر را هم اضافه کنیم. در بسیاری مواقع تولید کتاب تصویری از سوی یک نفر که هم تصویر و متن را تولید کرده اتفاق افتاده اما وقتی این دو از سوی دو نفر تصویرگر و نویسنده ساخته میشود اولین مساله رابطهای است که گفته شود و شنیده شود و پیش رونده باشد. و ساخت این رابطه شاید قدم اول باشد. اگر بخواهم مثال بزنم میتوان کتاب تصویری را به یک گروه موسیقی تشبیه کرد، به یک هم نوایی، هر نوازنده بخشی از ملودی را اجرا میکند و در نهایت قطعه موسیقی به زیبایی نواخته میشود در حالیکه همه بخشی از یک کل هستند. و نکته مهم این است که اجزای این کل قابل تفکیک نباشند. نه مثل یک قطعه مکانیکی که میشود هر جز را جدا کرد بلکه مثل یک ترکیب همگن که همه اجزا چنان در هم بنشینند که این کل در صورت جدا شدن اجزایش تعریف دیگری پیدا کند یا اصلا قابل تفکیک نباشد. و ساخت چنین چیزی نیاز به همراهی و همدلی و هم فکری نویسنده و تصویرگر دارد.
این ساختار تا چه اندازه در کتابهای تصویری که امروزه تولید میشود، وجود دارد؟
البته کتابهای تصویری این سالها مورد توجه زیادی قرار گرفته و جامعه نشر ادبیات کودک به هیچ عنوان با آن بیگانه نیست اما همان طور که گفتم جنس تولید کتاب تصویری جنس دیگری است. کتاب تصویری نوعی از داستاننویسی و نوعی از رابطه میان نویسنده و تصویرگر را میطلبد. نوعی از همراهی مدیر هنری و نشر را با نویسنده و تصویرگر میطلبد که تا پیدا کردن این مسیر شاید راه طولانیای نداشته باشیم اما به هر حال باید بپذیریم که مشغول مشق کردن هستیم. و خوشبختانه انتشارات علمی و فرهنگی در آن مقطع زمانی توانست فضایی فراهم سازد که این همراهی نویسنده و تصویرگر و این قدم زدن و تاتی تاتی کردن با واژهها و تصویر روی صفحات کتاب اتفاق بیافتد.
این مجموعه کلا شامل چند جلد میشود و هرکدام از نویسندگان چند جلد تالیف کردند؟
مجموعه «خونه ات کجاست؟ تو باغچه!» به طور کل 20 جلد است. و هر کدام از نویسندهها پنج جلد از این مجموعه را به رشته تحریر در آوردهاند.
مجموعه «داستان خونهات کجاست؟ تو باغچه!» با دو شخصیت محوری «تربچه» و «پیازچه» نوشته شدهاند، نگاه شما به این شخصیتها با نگاه تصویرگران چقدر همخوانی و مشابهت داشت؟
در کتابهای کودکان در واقع کتابهایی که نیاز به تصویرسازی دارد، یکی از مسائل زمانی است که تصویرگر صرفا تصویرسازی میکند و کسانی که با کار نشر و تولید کتاب آشنا هستند خوب میدانند این زمان گاهی خیلی طولانی میشود مخصوصا وقتی با مجموعه کتاب مواجه هستیم. و گاهی با خود میگویم تا این زمان بگذرد و داستان تصویر شود چه بسا موضوع بیات شود و هزار و یک اتفاق بیافتد. از سویی در نشرهای دولتی مدیرها عوض میشوند و در نشرهای خصوصی هم رویکردها عوض میشود که در زمان انتشار کتاب تاثیر دارد. حالا شما تصور کنید اگر تصویرسازی، صفحه آرایی و گرافیک هر کتاب یک سال زمان ببرد ما دست کم بیست سال وقت لازم داریم که یک مجموعه بیست جلدی به مرحله چاپ برسد! و نکتههای دیگری هم کنار این مشکل بزرگ بگذارید مثل تکراری شدن کتابها که خب ملالآور و رخوتانگیز میشود. براین اساس با همفکری هم به این نتیجه رسیدیم که هر کتاب را یک تصویرگر تصویرسازی کند و به نظرمن اتفاق خوبی بود، از این جهت که ما موقعیتهای مکانی مشترک و شخصیتها را از نگاه هر تصویرگری به یک شکل میبینیم و این تفاوت در نگاه و قلم و در نهایت دیدن تصاویری متفاوت، اما هر کدام به غایت زیبا برای من دوست داشتنی بود. چیزی شبیه زندگی بود. شبیه دنیا و آدمهایش و هرکدام از دریچه نگاه خودش دنیا را تصویر میکرد.
در این مجموعه موضوعات مختلفی مورد توجه قرار گرفته که هرکدام میتواند چالش یا دغدغهای در زندگی کودکان یا نوع رفتار والدین با فرزندان باشد، نحوه انتخاب این موضوعات به چه شکل بود؟
گروه نویسندگان خودشان را محدود نکردند. ما از همان ابتدا به این فکر کردیم که بچههای امروز به چه موضوعاتی نیاز دارند؟ چه موضوعاتی برایشان جذابیت دارد؟ چه موضوعاتی لزوم مطرح شدن دارد و چرا؟ به این فکر میکردیم که در ساخت کتاب تصویری چه موضوعاتی و چه نوع از پرداخت به یک موضوع جواب میدهد؟ به فکر استفاده از موضوعاتی بودیم که کمتر دیده شده یا کمتر نوشته شده! البته هستند موضوعاتی که در خانواده موضوعیت دارند، و در آن خصوص گفتوگو میشود و یا مسئله کودک هستند یا دغدغه والدین، اما شاید هنوز در کتابها مورد توجه قرار نگرفته باشند، مثل کتاب «یک روز مثل هر روز» از مجموعه «خونه ات کجاست؟ تو باغچه!»
شما در این کتابها شخصیتهای اصلی یعنی تربچه و پیازچه را در یک موقعیت قرار دادید و از زوایای مختلف به آنها پرداختید، مثلا رفتن به پیکنیک که برای یکی کسالتبار است و برای دیگری لذتبخش، آیا میتوانیم این مجموعه را در دسته کتابهایی برای آموزش مهارتهای زندگی به کودکان قرار دهیم؟
بله سعی کردم قهرمان داستان را در موقعیت بگذارم و فکر کنم بچهها در این جوز موقعیتها چه رفتاری از خودشان بروز میدهند. به طورمثال در یکی از این کتابها، زمستان است. باغچه خلوت و کسالت بار است و یکی از ساکنان باغچه برای اینکه شب خوبی برای همه بسازد، سینمایی تاسیس میکند و برای افتتاح سینما یک فیلم ترسناک را به نمایش میگذارد با این هشدار که بچهها نباید این فیلم را ببینند! حالا شخصیتهای ما هر کاری میکنند تا فیلم ممنوعه را ببینند و باقی ماجرا. یا در کتاب «نمره ما رو بده بریم» باز هم شخصیتهای داستان «تربچه» و «پیازچه» را در یک موقعیت قرار میدهم. برف آمده و «بابا بادمجان» میخواهد با تربچه و پیازچه برف بازی کند و لذت یک روز برفی را ببرد و از طرفی پیازچه و تربچه امتحان دارند! و حالا داستان با این کشمکش ادامه پیدا میکند. موضوعات را با تمام این حساسیتها انتخاب کردیم. و اگر بخواهم برای موضوعات یک عنوان کلی بیان کنم شاید «مهارتهای زندگی» عنوان مناسبی باشد. و فکر میکنم از این جهت هم اتفاق خوبی افتاده، گواهش هم همین که بعد از گذشت چند سال از نوشتن این داستانها، با توجه به روند تولید طولانیای که پشت سر گذاشت تا به چاپ رسید، هنوز موضوعات آن با جدیت در زندگی کودک ما موضوعیت دارند و قابل اعتنا هستند.
در ادبیات تالیفی کودکان چقدر به آموزش مهارتهای زندگی به کودکان توجه میشود؟
اول باید دید تعریفمان از ادبیات کودک چیست. در تعریف کلاسیک ادبیات کودک را چنین میشمارند: «هر آنچه که برای خوانش کودک و نوجوان تولید شود ادبیات کودکان است.» خب این میتواند گستره وسیعی هم داشته باشد. از کتابهای داستانی تا ناداستانها. اما وقتی عنوان آموزش کنار ادبیات کودک مینشیند سوالات زیادی مطرح میشود. آیا این یک نگاه ابزاری به ادبیات کودک نیست؟ آیا این اندیشه باعث تهی شدن ادبیات کودک از فردیت مولف نمیشود؟ یا ادبیات کودک را تا سر حد تبدیل شدن به ابزاری برای ارتباط تقلیل نمیدهد؟ آیا ادبیات کودک را مصرفی نمیکند؟ من فکر میکنم امکانش بسیار زیاد است. چنانچه امروز هم در برخی تالیفات به وضوح این مسئله را میبینیم. حالا اگر بیاییم و ادبیات کودک را صرفا ادبیات و هنر ببینیم، چه؟ آن وقت این سوال پیش میآید که آیا این نگاه صرفاً هنرمندانه و صرفاً ادبی در نهایت به عدم استفاده از تمام ظرفیتهای ادبیات نمیانجامد؟
من فکر میکنم در این صورت هم ما گرفتار نوعی ادبیت بیمایه خواهیم شد که احتمالاً غرق در صنایع ادبی و بیمغز و اندیشه خواهد بود. پس راه حل چیست؟ باب دیکسن در کتاب «تا کودکند به سراغشان برویم» نشان میدهد که ادبیات کودک به گونهای ژرف، ایدئولوژیک بوده و عملکرد آن انتقال شکلهای ویژه انتظام و معنای اجتماعی است. پس راه دور نرویم شاید جوابش همین جا باشد. یک نوع از ادبیات کودکان شاید از کنار هم نشستن همین معانی کاربردی در زندگی و ادبیات ساخته میشود. یکی از این معانی را با عنوان کلی «مهارتهای زندگی» میشناسیم که زیر مجموعه و عناوین فوقالعاده گستردهای دارد. خب با این تعریف حالا نگاهی سر دستی هم به عناوین و موضوعات ادبیات کودک بیندازیم، میبینیم که تعداد تالیف یا حتی ترجمه این موضوعات کم نیست.
به نظر میرسد چگونه نوشتن و چگونه تصویرکردن معانی هم اهمیت زیادی دارد، بهنظر شما «داستانهای خونهات کجاست؟ تو باغچه!» چقدر توانسته در این زمینه موفق عمل کند؟
بله درست است. هانا لندی کووا، در مقاله «زبان بصری و کتاب تصویری» با ترجمه مریم جلالی چنین میآورد: «موفقترین کتابها به منظور سرگرمی، لذت و تخیل کودک طراحی میشوند. این لذت و سرگرمی، شرایطی را فراهم میکند که نه تنها کودکان در نهایت سرگرم میشوند، بلکه به خواننده فعال و نسلی آگاه تبدیل خواهند شد.» از اینجا است که فکر میکنم انتقال مفاهیمی همچون مهارتهای زندگی بسیار پای در مهارت نویسندگی نویسنده و تصویرگری تصویرگر دارند. چنانچه بتوانند مفهوم و ایدئولوژی و اندیشه مورد نظر را در لایههای پنهان از کتاب چنان ظریف و هنرمندانه بیاورند که خللی در لذت بردن از یک متن داستانی نداشته باشد. وگرنه به راحتی میتوانند به کتابهای صرفاً آموزشی تبدیل شوند و بیتردید مخاطب هم به راحتی این نوع از تولیدات را کنار میگذارد.
شخصیتهای منفی داستانهایتان را چگونه انتخاب میکنید، مثلا شما در کتاب «ورود ممنوع» تصویری از یک کرفس خشمگین ارائه دادید؛ آیا انتخاب «کرفس» به این دلیل است که اغلب بچهها طعم کرفس را دوست ندارند؟
تمام دنیا برای من هویت دارد. مثلا میخی که محکم و استوار توی دیوار سفید فرو رفته یک شخصیت دارد و همان میخ اگر روی دیوار کج شده باشد هویت دیگری دارد. در دنیای فردی خودم همه چیز را با خلق و خوی خودش میبینم. گاهی از روی صندلی بلند میشوم و روی یک صندلی دیگر مینشینم. فکر میکنم شاید صندلی قبلی خسته شده باشد. همه چیز برایم همینطور است. خب میتوانم خودم را توی باغچه یک گیاه تصور کنم. میتوانم توی خاکش بایستم و پاهایم را بکارم مثلا به قول فروغ انگشتهایم را بکارم. انگار با دنیا رفیقم. میتوانم خودم را جای شخصیتهای داستانهایم بگذارم و فکر کنم دوستم کیست؟ دشمنم کیست؟ فکر کنم اگر یک تربچه بودم و در کلاس میخواستم تقلب کنم، چه کار میکردم. اینگونه شخصیتها در ذهن من ساخته میشوند. البته کار گروهی متفاوت است. وقتی گروهی از نویسندگان کنار هم مینشینند برای نوشتن یک داستان با یک ستاپ و شخصیت و موقعیت مشترک کار نوع دیگری جلو می رود. ما تمام شخصیتها را با همفکری هم و شور و مشورت میسازیم.
به عقیده شما پرداختن به موضوعاتی مانند آموزش مهارتهای زندگی به کودکان در ادبیات کودک چه اهمیت و ضرورتی دارد؟
اهمیت و ضرورت پرداختن به چنین موضوعاتی از این جهت است که در کیفیت زیست آدمی که امروز کودکی و فردا بزرگسالیاش را طی میکند بسیار پراهمیت خواهد بود. به هرحال مخاطب ما کودک است و تعریف کودک و کودکی یک تعریف شناور است. همین کار را بسیار سخت میکند. فکر میکنم رصد کردن فعالیت کشورهای دیگر و نوع برخوردشان با ادبیات کودک در مضامینی این چنینی و استفاده از تجربیاتشان میتواند بسیار کمک کننده باشد. به قول مرتضی خسرونژاد در کتاب «دیگرخوانیهای ناگزیر» نخست باید فهمید در دنیا چه خبر است.
بخش کودک و نوجوان انتشارات علمی و فرهنگی، کتابهای «نمره ما رو بده بریم»، «ورود ممنوع»، «یک روز مثل هرروز»، «دوست صمیمی من کیه؟»، «موش قهرمان» را با شمارگان هزار نسخه و قیمت 31 هزار تومان برای هرجلد منتشر کرده است.
نظر شما