کتاب «بر فراز اورست» در 11 فصل، روزنوشتهای مردی است که از پا درنمیآید. مارک انگلس، فردی است که نشان داد «معلولیت، محدودیت نیست». او با وجود از دست دادن دو پایش، توانست کارهای شگرفی انجام دهد، کارهایی که ممکن است انجام یکی از آنها هم برای افراد عادی، شبیه به امری ناممکن باشد. این کتاب، فراتر از موضوع معلولیت، به ایستادگی انسان میپردازد. به قول مارک انگلس: «این کتاب درباره صعود بر ذهن، ضمن صعود بر یخ و سنگ است.»
در سال 1982 با همراهی کوهنوردی دیگر کوشید به بلندترین قله نیوزلند صعود کند، اما گرفتار برف و بوران شدند و سیزده و نیم روز را در موقعیتی بسیار خطرناک و دشوار در پناه شکافی یخی گذراندند و نهایتا به شکلی معجزهآسا نجات یافتند، ولی یخزدگی شدیدِ پاهای مارک موجب شد که پزشکان هر دو پای او را از زیر زانو قطع کنند... او با عزت نفس و استقامت شگفتانگیزی کوشید تا تصویری دیگر از خود بیافریند. با پاهای مصنوعی به دانشگاه رفت و ادامه تحصیل داد و همزمان بهطور جدی ورزش میکرد... در مسابقات پاراالمپیک تابستانی 2000 سیدنی، موفق به کسب مدال نقره شد، اما این آخر داستان سختکوشی و خواستههای او نبود. دوباره عزم کوه کرد، به همان کوهی که پاهایش را از او گرفته بود و موفق شد قله را زیر پاهایش بگذارد، بدون اینکه دوباره پاهایش یخ بزند! بلندی طبع و سختکوشی نگذاشت به همین هم راضی باشد؛ او باید بر بام دنیا میایستاد: بر فراز اورست!
شاید متعجب شوید اگر بدانید که هیچکدام از این موفقیتهای بزرگ، موجب رضایت کامل مارک نشد. او گفت: «اینها آن چیزی نیست که میخواستم». مارک میگوید که وقتی از خودش رضایت پیدا کرد و حس خرسندی به او دست داد که شادی یک انسان را دید، شادی مردی تبتی به نام «تیلای» که 20 سال بود به دلیل از دست دادن دو پایش، روی زمین میخزید و پایی نداشت که روی آنها راه برود و بایستد. تا اینکه مارک دو پای مصنوعی اضافه خود را به او داد و اولین قدمهایش را بعد از بیست سال برداشت. دیدن شادی همنوع و لبخند صمیمانه و عمیق در چهره او، برترین و راضیکنندهترین کاری است که او انجام داده است.
مارک انگلس، موسسه خیریهای را با چشمانداز و تعهد خدمت به حدود 400 میلیون معلول در سراسر جهان به منظور شناساندن تواناییهایشان به خودشان، تأسیس کرده و خدمت به انسانها بر تارک آرمانهایش نقش بسته است.
در ادامه بخشهایی منتخب از روزنوشتهای او را در مسیر فتح اورست میخوانیم.
16 سپتامبر؛ احساس خوبی دارم
«باید بگویم هوا بهشدت رقیق است، اما من احساس خوبی دارم. راه رفتن با یخشکن روی برف سِفت لذتبخش است و من واقعا کیفم کوک بود. از کنار چند کوهنورد که از گروههای اعزامی دیگرند عبور میکنم و با شرپاها همراه میشوم. شرپاها مثل همیشه بار سنگین حمل میکنند. واقعا کار طاقتفرسایی است! بعد از گذشت بیست دقیقه، فقط دو لایه لباس به تن داشتم: یک لباس پشمی سبک در زیر و یک بادگیر سبک روی آن. مسیری که از کمپ پیشرفته بهنظر میآمد، دامنهای پرپیچ و خم باشد، به سربالایی تند 300 متری بدل شد. در بخشی از آن برای حفظ امنیت، از طناب ثابت استفاده شده است. بخشهای دیگر سربالاییهایی با زاویه 40 درجهاند و به بخشهای نسبتا مسطح تیغه کوه متصل شدهاند. یک ساعت و نیم است که داریم از صخره یخی بالا میرویم و من خوب پیش میروم.»
10 آوریل؛ روزِ تیلای
«امروز روز تیلای است. او مقطوعالعضوی است که دو پا ندارد. او را در تینجری، هنگام بازگشت از کوهستان «چو اویی» به خانه ملاقات کردم. زندگی من و تیلای از خیلی نظرها شبیه هم است. او بیست سال پیش پاهایش را بر اثر سرمازدگی از دست داد. تقریبا همسن من است و سه فرزند دارد که همسن فرزندان من هستند. تفاوت مهم این است که او از زمانی که پاهایش را از دست داده تا لان هیچگاه پای مصنوعی نداشته است و به مدت بیست سال با زانوهایش راه میرفته است... سپتامبر 2004 من به تیلای قول داده بودم که یک جفت پا برای او بفرستم. سال گذشته پاهای قدیمیام را به کمک راس برایش فرستادم. متأسفانه آنها نتوانستند پاها را جا بیندازند و حالا خودم باید این کار را عهدهدار شوم. راس، جیپ به تینجری فرستاده تا تیلای را به اینجا بیاورد. تا زمانی که بتوانم پاها را برایش جا بیندازم در کمپ پایه میماند.
امروز من و کابوی کمک کردیم تا تیلای جورابها را امتحان کند. پس از چند دقیقه توانست بایستد. بعد از اینکه با استفاده از وسایلی که با خود آورده بودیم، تغییرات جزئی دادیم، توانستیم جورابها را تغییر بدهیم تا برای تیلای اندازه و مناسب بشوند. واقعا آدم مشتاقی است! خیلی سریع طرز کار جوراب PTB را متوجه شد و الان فقط باید بتواند جورابها را خوب جا بیندازد. در سرتاسر روز، دوربین از ما فیلم برمیدارد، اما این امر تیلای را متوقف نمیکند. او همیشه در برابر دوربین حاضر است. لبخند همیشگیاش، لبخند به چهره همه ما آورده است. تماشای ایستادن و راه رفتن تیلای، برای اولین بار بعد از بیست سال، واقعا خاص و شگفتآور بود. همگی همانطور که بر باد لعنت میفرستادند، از دیدن چنین صحنهای متأثر شده بودند. من نیروی بیحد و حصری را در خودم حس میکردم. به گمانم این نیرو از کمک به دیگران سرچشمه میگیرد. چیزهای کوچک برای ما، میتواند برای دیگران موهبت بزرگی باشد.»
نخستین چاپ کتاب «بر فراز اورست» با ترجمه عاطفه مشهدی در 262 صفحه با شمارگان یکهزار نسخه به بهای 70 هزار تومان از سوی انتشارات اطلس پیدایش راهی بازار نشر شده است.
نظر شما