بیستونهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره شمس تبریزی به «بحثی دربارهی نگرههای دگراندیشانه در نگاه شمس تبریزی و حافظ» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۹ مرداد با سخنرانی سپیده موسوی بهصورت مجازی پخش شد.
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان سپیده موسوی بود که در درسگفتار شمس بیان کرد. وی با اشاره به پیشنیهی واژهی روشنفکر گفت: روشنفکران دستگاههای فکری جدیدی ایجاد میکنند و با بهکارگیری اندیشه و قدرت انتقادی به حل مشکلات میپردازند و دربست و تمام و کمال در خدمت اندیشهای و مرامی باقی نمیمانند زیرا میدانند اگر خودشان را در اختیار یک باور و اندیشه قرار دهند چه بسا شبیه به همه کسانی هستند که سعی میکنند آنها را آگاه کنند و قطعا دربست در اختیار اندیشه و مرام و تفکری بودن انسان را دچار تعصب میکند و روشنفکر نمیخواهد اسیر تعصب باشد حتی همان چیزی که خودش خلق میکند نسبت به آن دچار تعصب نمیشود. چه بسا در دورهای دیگر احساس کند باید به باور جدیدتری برسد و اصلاحی را حتی در ساحت اندیشه خود ایجاد کند. روشنفکر در ساحت اندیشه خود تفکر سیالی قرار میدهد تا هر زمانی که احساس کرد بتواند تغییراتی را ایجاد کند. این موارد را ما بسیار میتوانیم در اندیشه شمس تبریزی مشاهده کنیم و از این لحاظ است که ما میتوانیم شمس دیروزی و شمسی که ۷۰۰ سال پیش از ما زندگی کرده را تا حدودی با معیارهای جهان امروز بررسی کنیم.
شمس از جنس دیگران فکر نکرده است
زبان شمس زبانی متفاوت است. شمس در ساحت ادبیات اثری را خلق میکند و صور ادبی مثل تشبیه و تشخیص و تمثیل که مخصوص خود است به کار میبرد و تفاوت زبانی و بیانیاش با دیگران باعث میشود که ما نگاهمان به سمت مقالات شمس کشیده شود. اما اگر متفاوت بودن شمس را بخواهیم در ساحت زبان، صور خیال، صور ادبی که استفاده کرده و نحو ویژهاش خلاصه کنیم در حق شمس خیانت کردهایم.
مقالات شمس را باید از دو منظر بررسی کنیم. بررسی صور ادبی و نحوی مقالات، مشخصکنندهی روساخت این کتاب است. اما قسمت اساسی که حتا روساخت را هم برجسته میکند مفاهیمی است که در ژرفساخت مقالات شمس وجود دارد و در واقع همین ژرفساخت مقالات شمس است که ما را به این سمت میبرد که شمس از جنس دیگران فکر نکرده است و متفاوت از بقیه بوده است. همین دگراندیش بودن شمس در ساحت ژرفساخت است که باعث میشود تا حدود زیادی در بین ما محبوب و مقبول واقع شود چرا که به قول شارل بودلر میزان ارزشمندی هر اثر ادبی به میزان تجاوزی بستگی دارد که به تابوهای جامعه میکند. هر دگراندیشی یک بینش انتقادی را تجربه میکند و درصدد بنیاد افکندن طرحی نوین است. حافظ میگوید: «بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر دراندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم» این طرح نو درانداختن کاری است که یک روشنفکر در سقف ذهن خود دارد و در عمل و گفتار سعی میکند آن را انجام دهد.
شمس میگوید: «آری کار ما به عکس همه خلق باشد هر چه ایشان بکنند ما رد کنیم و هر چه ایشان رد کنند ما بپذیریم.» این یکی از مهمترین جملات شمس در مقالات است. اگر بخواهیم از دیدگاه یک روانشناس گویندهی چنین جملهای یا فردی ضداجتماعی است و هنجارها و تابوهای اجتماعی را برنمیتابد و در پس این فکر خود اندیشه و تفکر خاصی ندارد یا اینکه نابغه است. این نوابغ درونگرا هستند تا اینکه برونگرا باشند ارتباط اجتماعیشان کم است و خلاقیت بسیاری دارند. ما خلاقیت شمس را در ساحت تاویلات شمس میبینیم و در جای جای مقالات شمس چنین چیزی را میبینیم.
روشنفکر بیشتر میشنود تا بخواهد سخن بگوید
شمس از جنس دیگری به آنها نگاه میکند و خلاقیت خود را نشان میدهد و برداشت جدی خود را از عبارت گذشته نشان میدهد و این مساله چیز کمی نیست. روشنفکر بیشتر میشنود تا بخواهد سخن بگوید، شمس اهل کم سخن گفتن است و به ندرت به منبر میرود و میگوید میترسم جملهای که میگویم بر من غلبه کند و نتوانم سخن بگویم و از گفتن نیز ابا دارد و میگوید حرف نمیزنم سخن در من میماند و سخن تازگی خود را دارد. بیشتر نوشتههای شمس را مریدانش نوشتهاند. اما شمس حیف میدانست که مولانا ننویسد و آیندگان از خوان معنی و کلام مولانا بهرهمند نشوند.
شمس تخیل خوبی دارد و آن را در جملات و عبارت خاص خود بهکار میبرد. در بند گذشته نمیماند و یکجا هم بند نمیشود و مدام هم میتواند شخصیتی مادی و فیزیکی و به لحاظ ذهنی مطرح باشد. شمس بارها تکرار میکند که من با مردم کم اختلاط میکنم و همین قضیه را بارها به مولانا گوشزد میکند که انبیا کم اختلاط میکنند و تو هم کمتر با مردم اختلاط کن و از همین منظر میگوید که «تو همه لطفی» (مولانا همه لطف است) ولی من هم قهرم هم لطفم. این نشان میدهد که شمس با قهر و خشم خود از افراد پیرامون خود میخواهد بگوید که من اختلاط کمتری با اطرافیانم دارم. شمس بینش انتقادی دارد و این بینش باعث میشود که مفاهیم رایج گذشته را ویران کند و طرحی نو دراندازد و این مهمترین جملهای است که از شمس مطرح شده است.
شمس قائم به ذات خودش است
شمس یک ویرانگریهایی را در ساحت آن چیزهایی که همگان آنها را به عنوان اصل و عرف پذیرفتند ایجاد میکند و میکوشد به کسانی که مهجور باقی ماندند از زاویه دیگری نگاه کند. یک انسان دگراندیش جسارت دارد و جنسی از جسارت و شجاعت و گستاخی را میتوان در گفتار او و در رفتار او مشاهده کرد. همین جسارت و گستاخی شخص است که باعث میشود خطوط قرمز را بشکند و هر کس نمیتواند به خوبی از پس آن بربیاید. شمس قائم به ذات خودش است.
درباره تقلید میتوان به شکل مجزا و مستقل سخن گفت و در نگاه شمس و مولانا این مساله را به کرات مشاهده کرد. مولانا میگوید: «خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد» این تقلید در نگاه دگراندیشانه شمس جای نمیگیرد و شمس نمیتواند آن را بپذیرد. راه عشق کماندارانی دارد که ممکن است انسانهای بسیاری در آنجا باشند. مرید نیاز به مراد و شیخ دارد که باید یکسری آداب و موازین را رعایت کند تا بتواند به آن سرمنزل مقصود برسد. مرید ارادهای از خودش ندارد و طبق نگاه عرفا مثل یک مرده است در دست غسال.
تقلید در تفسیرهای شمس وجود ندارد
شمس مفسر قرآن بود و در تعلیمات قرآنی خود تلاش میکرد که اگر آیهای را تفسیر کند به تفاسیر دیگران توجهی نداشته باشد و تفسیر شخصی خود را ارائه بدهد. وی میگوید: «مرا رساله محمد سود ندارد مرا رساله خود باید اگر هزار رساله بخوانم که تاریکتر شوم» نه تنها به تفسیر مفسران قبل از خود توجه نمیکند حتی اصرار دارد که رساله محمد را هم نمیخواهم و برایم سودی ندارد. زمانی این مساله سودمند خواهد شد که تفسیر شخصی خود من باشد. پس گفته شخصی من کجا میتواند باشد. تفسیر من تفسیری نیست که بتوان تقلید از دیگران را در آن مشاهده کرد. وی قائم به ذات بودن را با این گفتار تجربه میکند و به دیگران نیز آن را معرفی میکند. «خداست که خداست هر که مخلوق بود خدا نبود نه محمد و نه غیر محمد» شمس با این گونه گزارهها سعی میکند آن تفاوت اندیشیدن و نگره را در اندیشه مخاطبان خود ایجاد کند. یک روشنفکر و نیکاندیش یک اندیشه را در درون خود تجربه میکند و به یک چارچوب ذهنی جدید در درون خود میرسد و مشفقانه در اختیار مخاطب خود قرار میدهد.
شمس جنسی از نگاه متفاوت را تجربه میکند و میکوشد آن را به دیگران بیاموزد. این فقط در رفتار شمس مشاهده نمیشود. این مساله را در ساحت اندیشه حافظ هم مشاهده میکنیم. حافظ وقتی میبیند که جهان از شیخان کامل خالی شده و «ما را به رندی افسانه کردند/ پیران جاهل و شیخان گمراه» و به این نتیجه میرسند که انسانی را نمیتوان پیدا کرد که بتوان دست او را گرفت و بیشتر از او دانست بلکه یک انسانی در ذهن خود خلق میکند با همه معیارهایی که باید داشته باشد و او را با نام پیر مغان یا پیر دُردیکش میخواند. همان اندیشهها و باورهای جدید خود را که مغایر با اندیشههای رایج زمان خود بود در همان مرامنامه جدیدی که خلق کرده میبخشد. حافظ میگوید: «مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن/ که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست» حافظ با این سخن میگوید اهل مردمآزاری نباش.
چرا حافظ غرور زاهد را زیر سوال میبرد؟
حافظ از مشخصهی اخلاقی دیگر نیز سخن میگوید که نداشتن غرور و خودبینی است. اینکه این اندیشه در برابر کسی قرار میگیرد که زاهد است و یکی از مشخصههای اصلی او غرور و خودبینی است. حافظ غرور زاهد را زیر سوال میبرد و میپرسد اگر بخواهی مرامنامه جدید بنویسی که مخالف افکار و مرامنامه جدید باشد چه میکنی؟ و در پاسخ میگوید باید مرامی بسازی که در مقابل آن است و آن عدم غرور و عدم خودبینی است. حافظ میگوید: «فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست / کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی» و «گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است / گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند»
بنابراین کاری که حافظ انجام میدهد با کاری که شمس در ساحت فکر و مرام خود انجام میدهد مشخصات مشترکی دارد هر دوی آنها چیزهای رایج زمانه خود را نپسندیدند. هر دو بر این عقیده بودند که نباید به آن سنتهای رایج زمانه دل بست و انسان باید چیزی را برساخته از ذهن خود خلق کند و همان چارچوبی که خلق میکند به آن اعتقاد داشته باشد و درست و حسابی آن را بچیند و اگر زمانی که احساس کرد میتواند آن را مورد نقد قرار دهد ابایی نداشته باشد. حافظ این کار را بهتر و دقیقتر از شمس انجام میدهد. شمس به خودش انتقاد میکند و این ساحت خودباوری شمس تا حدود زیادی بیشتر از حافظ است. حافظ جنسی از انتقاد خود را تجربه میکند و این مقام کمی نیست و انسانی اگر انتقادی را نسبت به محیط اطراف خودش داشته باشد این انتقاد را از خودش شروع میکند چه بسا که ما اعتماد بیشتری به آن آدم داشته باشیم و آن را باورپذیرتر بدانیم و حافظ انتقاد از خود را در راس گفتههای خود قرار داده است.
فرق حافظ و شمس درباره تزویر و ریا
حافظ که بزرگترین منتقد ریا در ادوار مختلف تاریخ ادبیات فارسی است در کنار کسان دیگر مانند عبید زاکانی است اما به خودش این تزویر و ریا را نسبت میدهد که به قول سعید حمیدیان میتواند از این باور نشات بگیرد که حافظ بر این باور بوده که در جامعه همه چیز به هم ریخته و در یک فضای نابسامان است و دامن کسانی را میگیرد که دوست ندارند اسیر باور و اندیشه خاصی بشوند و از آن دوری میکنند. شمس اینگونه نیست و دامن خود را پاکتر و پیراستهتر میداند و انتقادی را در خود روا نمیداند. روشنفکر شدن مستلزم گونهای از خودجوشی و سازندگی و قدرت تشخیص و استنباط قضاوتهای شخصی است. هم شمس و هم حافظ یک جنسی از تفکر تازه را در درون خود تجربه کردهاند و تمام و کمال دربست در اختیار آن اندیشههای رایج زمانه خودشان نبودند و در بستر همان چیزی که خلق کردهاند سعی کردند خلاقانه عمل کنند.
شمسی که از متابعت پیامبر سخن گفته بوده و یکی از مهمترین انتقادهای او بر دیگران این است که آنها اهل متابعت نبودند. هم شمس و هم حافظ و هر روشنفکر دیگری یکی از ساحتهای جدی و یکی از مهمترین ابزاری که استفاده میکنند این است که حرف خود را به کرسی بنشانند و حرف جدیدی را بیان کنند که این مساله از منظر کاربرد آیرونی است. اما آیرونی چیست؟ نگرش آیرونی این است که شما یک چیزی را برخلاف واقع نشان بدهید و با توجه به متنی که در اختیار دارید به کلام و یا واقعهای ظاهرا صریح معنای بسیار متفاوت ببخشید. دگراندیش هم همین کار را میکند. شمس هم همان مقولههای ظاهرا آشکار پیرامون زندگی خود را از زاویه دیگری نگاه میکند. نگرش آیرونی نگرش نخبهگرایانه است و میتوانیم به خوبی در ساحت گفتار و رفتار شمس مشاهده کنیم.
نظر شما