پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۰
کیومرث نخستین انسان به روایت شگفت‌انگیزترین مرد روزگاران ایران

ابوریحان بیرونی، دانشمند و شگفت‌انگیزترین مرد روزگاران ایران است. وی به گونه‌ چشمگیری بر تمامی دانش‌های دانشگاهی روزگار ما همچون تاریخ، ادبیات، فلسفه، طبیعیات، ریاضیات، هندسه و ستاره‌شناسی چیرگی داشته است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، ابوریحان محمد پوراحمد بیرونی خوارزمی (362-440ه) نابغه‌ بزرگ ایرانی همان کسی است که سده‌ها پیش، اروپایی‌ها در دوره رنسانس او را به انگیزه‌ بهره‌مندی دیدگاه‌های دانشی‌‌اش «استاد بیرونی  «maitr ALbiron»می‌خواندند و دیدگاه‌هایش را رای پایانی هر گفت‌وگوی کارشناسی در اروپا به شمار می‌بردند و تمامی پژوهش‌هایش را با اشتهایی سرشار می‌بلعیدند و پس از پشت سرگذاشتن دادگاه‌های کلیسیا اندیشه‌هایش را دوای توشه‌ بی‌خردی و تعصب می‌ساختنند.

او که در شهر «بیرون» (از بخش‌های خوارزم) دیده به جهان گشوده بود، شاگردی و پژوهش را در خوارزم به انجام رساند و به گفته‌ نامه‌ی دانشوران در تمام مدت تحصیل و تعلیم، نه زبانش از بیان فراغت یافت و نه دستش از قلم. ابوریحان از آموزش‌دیدگان راستین آموزه‌های ابونصر پور علی‌پور عراق ریاضی‌دان نامبردار زمان خود بود و پس از چندی به دربار شمس‌المعالی قابوس پور وشمگیر رفته و در نزد او جایگاه ویژه‌ای یافت و نگارش «آثارالباقیه» را آغاز کرد. این شگفت‌انگیزترین مرد روزگاران، به گونه‌ چشمگیری بر تمامی دانش‌های دانشگاهی روزگار ما همچون تاریخ، ادبیات، فلسفه، طبیعیات، ریاضیات، هندسه و ستاره‌شناسی چیرگی داشته است.



به مناسبت بزرگداشت این دانشمند ایرانی با اشاره به کتاب «آثارالباقیه» به تاریخ پیدایش بشر به روایت ایرانیان باستان می‌پردازیم: «ایرانیان را در بخش اول از سه بخش تاریخ خود از اخبار ملوک و اعمار مردم گذشته و کارهای ایشان حکایت‌ها و افسانه‌هایی است و مقصود ما آن است که تواریخ را به دست آوریم نه آن‌که آن گفته‌ها را انتقاد کنیم و من آن‌چه را که موبدان و مجوس و دانشمندان ایران گفته‌اند جمع می‌کنم و در جدول قرار می‌دهم و به نام‌های ایشان القابی را که داشتند ملحق می‌کنیم زیرا فقط پادشاهان ایران بودند که هر یک لقبی خاص داشتند و دیگر ملوک اگر چه دارای القاب هستند ولی این القاب درباره به نوع ایشان است نه شخص آنان و القاب عامه دیگر شاهان مانند لقب شاهنشاهی است که به پادشاهان ایران گفته می‌شد.

القاب خاصه پیش از غلبه اسلام جز با ایرانیان بر کسی دیگر اطلاق نمی‌شود و بخش اول این القاب سه قسم می‌شود. یکی پیشدادی است و آنان کسانی بودند که همه زمین را مالک شدند و شهرهایی به پا کردند و معادن را استخراج کردند و اصول صناعات را نیز به دست آوردند و در دوره فرمانروایی خود روی زمین عدل و داد کردند و آن‌چنان که خدای تعالی سزاوار عبادت بود او را پرستیدند.
طبقه دوم ملوک ایلان هستند و معنای این لفظ ولی این طایفه همه روی زمین را مالک نشدند و نخستین کسی که کشورهای روی زمین را قسمت کرد فریدون چیره و غالب بود که زمین را میان اولاد خود قسمت کرد.

قسم سوم ملوک کیانی بودند که مردم ستمکار به‌شمار می‌روند و سلطنت دنیا در ایام ایشان میان امم متباین قسمت شد و در میان هر یک از این سه قسم که گفته شد فترت‌هایی است که بدین سبب انتظار تاریخ به یکدیگر مشتبه می‌شود. اخبار یهود و مجوس و نصاری و اصناف این طوایف را هنگامی می‌شود برای مبدا تاریخ معتبر دانست که بدان اقرار کرده باشند و به طور اختلاف و یا به طور اتفاق این اخبار نیزد ایشان موجود باشد اما کسانی که به این تواریخ اقرار نمی‌کنند نمی‌شود تاریخ آنان را مبنایی قرار داد مگر آن‌که تاویلاتی در آن شود و تاریخ آدم و حوا از همین قبیل است.

برخی بر این گمان شده‌اند که در طول زمان ادواری است که موالید در آخر آن ادوار از میان می‌رود و به کلی مضمحل می‌شود و در اوایل دور دیگر از نو به ظهور می‌رسند پس بنابراین رای هر دوره‌ای مخصوص به آدم و حوایی خواهد بود و تاریخ آن دور منوط به آن دو شخص است.
ایرانیان باستان انسان اولین را کیومرث می‌گویند و لقب آن کوشاه است یعنی پادشاه کوه و برخی هم گفته‌اند گل‌شاه یعنی پادشاه گل زیرا در آن‌وقت هیچ‌کس نبود و نیز گفته‌اند که معنای کیومرث شخص زنده است.



تاریخ ایرانیان از آغاز کیومرث به سه بخش تقسیم شده است: بخش اول تا زمان تسلط اسکندر به کشور ایران و قتل دارا به‌دست او و چون اسکندر به ممالک ایران چیره شد خزائن حکمت ایرانیان را به بلاد خود حمل کرد. بخش دوم از زمان غلبه اسکندر آغاز می‌شود تا ظهور اردشیر بن بابک و آرامش کشور به حال خود. بخش سوم از زمان ظهور اردشیر بایک تا وقتی که یزدگردبن شهریار کشته شد و ملک و مملکت از دست ساسانیان بیرون رفت و اسلام ظهور کرد.

ایرانیان در مبدا جهان و در تولد اهریمن که ابلیس باشد از اندیشه خداوند و اعجاب خداوند به عالم و در حقیقت کیومرث سخن‌هایی گفته‌اند که بسیار شگفت‌آور و حیرت‌انگیز است مانند این‌که گویند: خداوند در امر اهریمن حیران شد و پیشانی او عرق کرد و آن عرق را مسح کرد و به کنار ریخت و کیومرث از این عرق جبین آفریده شد. سپس کیومرث را به‌ سوی اهریمن فرستاد و اهریمن را مقهور کرد و بر اهریمن سوار شد و به‌گرد عالم بگشت تا آن‌که اهریمن از کیومرث برسید تو از چه چیز بیشتر می‌ترسی؟

کیومرث گفت اگر من به در دوزخ برسم بسیار خواهم ترسید و چون اهریمن در اثناء این‌که دور جهان می‌گشت و به در جهنم رسید چموشی کرده حیله‌ای به‌کار برد و کیومرث را زمین زد و اهریمن بر روی او افتاد سپس از کیومرث پرسید می‌خواهم تو را بخورم و از کجای اندام تو آغاز کنم؟ کیومرث گفت از پای من شروع کن تا آن‌که مدتی کم به حسن و خوبی جهان نظر کنم چه می‌دانست که اهریمن گفتار او را به‌طور واژگون خواهد به‌کار بست و این بود که اهریمن شروع کرد و کیومرث را از سر مشغول به خوردن شد. دو قطره از کیومرث به زمین ریخت و ریباس از آن رویید و مشی و مشیانه که به منزله آدم و حوا هستند از میان این دو بوته ریباس متولد شدند و برخی ملهی و ملهیانه گویند ولی مجوس خوارزم میشی و میشانه را مرد و مردانه می‌خوانند.

این حکایت را ابوالحسن آذر خورای مهندس و ابوعلی محمدبن احمد بلخی شاعر در شاهنامه همین روایت را که حاکی از بدو خلقت است طور دیگر نقل کرده است. پس از آنکه بزعم خود حکایت گفته شده را از روی کتاب سیرالملوک ابن‌مقفع و کتاب محمدبن جهم برمکی و کتاب هشام بن قاسم و کتاب بهرام بن مردانشاه موبد مدینه شاپور و کتاب بهرام بن مهران اصبهانی تصحیح کرده و بعدا نیز این اخبار را بزعم خود با آنچه بهرام مجوسی ارائه داده مقابله کرده است.



ابوعلی محمدبن احمد بلخی می‌گوید که کیومرث سه هزار سال که هزار سال‌های حمل و ثورا و جوزا باشد در بهشت درنگ کرد سپس به زمین هبوط کرد و سه هزار سال دیگر که هزار سال‌های سرطان و اسد و سنبله است به طور امن و امان در زمین گذرانید تا آن‌که به توسط اهریمن شرور، بدی‌ها آغاز به پیدایش گذاشت و بدین جهات کیومرث را کوشا می‌گویند که کو در لغت پهلوی به معنای جبل است و به‌اندازه‌ای ایزد تعالی کیومرث را حسن صورت و خوبرویی داده بود که چشم هر جنبده‌ای اعم از انسان و حیوان بر روی او نمی‌افتاد مگر این‌که مبهوت می‌شد و بیهوش می‌افتاد.

شاعر بلخی می‌گوید که اهریمن را پسری بود به نام خزوره و این پسر به فکر کشتن کیومرث شد و کیومرث او را بکشت تا آنکه اهریمن به خداوند شکایت از کیومرث کرد و برای حفظ عهدی که میان خدا و اهریمن بود خواست که از کیومرث خونخواهی کند و اولا عواقب گیتی و قیامت و... را به کیومرث نشان داد و کیومرث که یان امور را دید به مرگ مشتاق شد و خدا کیومرث را بکشت و دو قطره از پشت او در کوه دامداذ که در اصطخر است چکیده و از این دو قطره دو بوته ریباس که در آغاز ماه نهم اعضایی بر آن‌ها هویدا گشت رویید و در آخر ماه نهم اعضای این دو ریباس کامل شد و با هم انس گرفتند.

مشی و مشیانه این دو نفر هستند و پنجاه سال زندگی کردند و از طعام و شراب بی‌نیاز بودند و هرگز هیچ‌گونه غمی در دل نداشتند تا آن‌که اهریمن به صورت پیرمردی به آنان ظاهر شد و گفت میوه‌های درختان را بخورید و خود نیز شروع به خوردن کرد و نیز شرابی برای ایشان تهیه کرد و مشی و مشیانه آن‌را نیز آشامید و از آن روز از بلا و رنج افتادند و حرص در آن‌ها یافت شد و با یکدیگر همبستر شدند و از آنان طفلی پیدا شد و از حرصی که داشتند زاده خود را خوردند تا آن‌که خداوند در دل این دو رافت و مهربانی و شش شکم دیگر پس از این واقعه زاییدند و نام‌های آن‌ها در اوستا مذکور است و شکم هفتم سیامک و فراروک بودند که چون این دو تن با هم تزویج کردند هوشنگ از آن دو متولد شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها