فیض شریفی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به شعر تازه سیدعلی صالحی پرداخته است.
چند پارادوکس (هیاهوی بی هودهی خاموشان)، (ملامت مشغول)، (ملامت مجبور)،
قافیههای سماعی (خاموش و مشغول)، (مجبور و ناگزیر)، (عظیم و مبهم)، (تاریک و تلخ)»
همین واژهها و موتیفها و ترکیبها مضمون را لو میدهند.
راوی در میان همین همهمه به جبر تن داده و انگار پذیرفته که در این جا، (شادمانی اندک) را هم از آدمی دریغ میکنند و باید بپذیرد.
آیا این عدالت است که در این برکه چون لاکپشتی میان این همه سنگ و این همه (عزای عظیم) گرفتار شویم؟
این عزای عظیم تاریخی و اسطورهای حتا کبوتر را علامت ممنوع میزنند. اینها کبوتران صلح و عشق و آشتی را در (شرارهی سووشون) گونهی خویش خاک و خاکستر میکنند.
از خون سیاوشان آن گونه که فردوسی سرود، گل و گیاه و درختی تا فلک برخاست و ابری عظیم و عزایی عظیم رویید و افراسیابیان را در جنگی خانمانسوز سوزاند.
این (شرارهی سووشون) جانب دوگانهای دارد. هم خودی را میسوزاند و هم کینه توزان را دود و خاکستر میکند.
راوی در میان شرارههای سووشونی مانده و به (حضرت هزار لهجه شیراز) یا شاید حافظ شیراز پناه میبرد. پیش از این هم صالحی در شعری در کتاب (انیس آخر این هفته میآید) به حافظ پناه میبرد. چون حضرت حافظ هیچ وقت به او دروغ نگفته است.
او از حافظ شیرازی میخواهد که (آخرین پرده ی این شعر ناتمام) را تمام کند چون از دست او کاری برنمیآید.
راوی تلخ است و تاریک.
او هیچ وقت این همه تاریک و تلخ نبوده است.
شاید او از حافظ شیراز میخواهد که به سوی دیو محن ناوک شهاب) بیندازد.
متن شعر سیدعلی صالحی به شرح زیر است:
«سخت است این همه سکوت،
خاصه به هیاهویِ بیهودهٔ خاموشان،
خاصه به این همه ملامتِ مشغول،
ملامتِ ناگزیر
ملامتِ مجبور.
مجبورا...مجبورا...!
مگر ما چه خواسته بودیم
جز شادمانیِ اندکی
که شایستهٔ عدالتِ آدمیست.
مگر ما چه کرده بودیم
جز عزایی عظیم
برای عبورِ کبوتر از شرارهٔ سووَشون.
مگر ما چه گفته بودیم
جز اشارهای مبهم
به مُعَبرانِ علامتِ مشغول،
علامتِ ناگزیر
علامتِ مجبور.
یا حضرتِ هزار لهجهٔ شیراز
کمکم کن!
کشیدنِ آخرین پردهٔ این شعر ناتمام
غیر ممکن است،
خاصه این همه تاریک
خاصه این همه تلخ...!»
نظر شما