مصطفی سلیمانی، نویسنده، روانشناس و دانشآموخته فلسفه اخلاق، در یادداشتی، به تحلیل ریشهای «خرافه» پرداخته و توضیح میدهد اگر عقلانیت بر امور آدمی مسلط نباشد، هیچچیز، حتی ظهور علوم جدید نیز، نمیتواند او را از بند خرافه برهاند.
به طور کلی، برخی رویکردها و عوامل مرتبط با خرافهگرایی وجود دارند که موجب پدیدآمدن عقاید و رفتارهای خرافی میشوند. این عوامل عبارتند از:
1. تقدیرگرایی
بیثباتی شرایطِ زندگی، برخی انسانها را به این باور میرساند که عوامل مرئی و نامرئیِ بسیاری، جز اختیارِ شخصی، در سرنوشت آنها دخیلاند. پیامد حتمیِ زندگیِ نامنظم، ناملایم و نامطمئن، منصرفشدن از برنامهریزی و تلاش است (خودمداری ایرانیان، حسن قاضیمرادی، ص 169-166). اگر فرد حوادث را خارج از کنترل خودش ببیند، یأس بر روحیه او غالب میشود؛ خودش را تسلیم شرایط میکند و برای قسمت و تقدیر انتظار میکشد. در چنین موقعیتی، چنگانداختن به هر چیزی که ادعای بهبود وضعیت را دارد، امری طبیعی است.
برخی از تقدیرگرایان، به مشیّت بخت، زمان، دهر و سرنوشت معتقدند. آنان هیچ چیزی را خارج از مشیت تقدیر نمیدانند و به همین دلیل، خودشان را به طور کامل تحت تأثیر حوادث بیرونی قرار دادهاند (تأثیر زروانیسم بر ناصرخسرو قبادیانی، جلیل نظری و ذبیحالله فتحیفتح، ص 73-55؛ بنمایههای تفکر و فلسفه زروانی در شاهنامه فردوسی، معصومه کریمیان، ص 115-96).
برخی دیگر از تقدیرگرایان، کاملاً مخالف تفکر و تعقل آزاد هستند؛ آنها خودشان را ملزم به عمل بر اساس احکام فقهی و شرعی میدانند و بر این اساس، خودشان را مملوکِ اراده بیچونوچرای پروردگار (ظالمانه) میدانند (مکتب کلامی: مذهب اشاعره، یوسف فضایی، ص 1000-995).
عدهای دیگر از تقدیرگرایان، وارثانِ سنتهای خرافی و تقدسیافته پدرانشاناند و در لحظات حساس و بحرانی، بر اساس همان احساسات ریشهدار عمل میکنند (نظریههای جامعهشناسی، جمال محمدیاصل، ص 46؛ زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، لوئیس کوزر، ص 513).
2. موقعیت طبقاتی
در کتاب «روانشناسی خرافات» نوشته گوستاو جاهودا، نویسنده بر این باور است که «اعمال خرافی، در حقیقت، اعتقادات، باورها، افسانهها و فرهنگ یک ملت به شمار میروند که امروزه معانی اصلی خود را از دست داده و فقط عملِ بدون اعتقاد آنان باقی مانده است». از این منظر، انسانها با توجه به تغییرات سنی، دینی، قومیتی و طبقه اجتماعی، با تغییرات بنیادینی در سیستم باورها و ارزشهای شخصیشان روبهرو میشوند. تزلزل در باورهای پیشین، غالباً اهداف مادی جدیدی را نیز، فراروی افراد ترسیم میکند؛ حال اگر اهداف جدیدِ ترسیمشده، با امکانات موجودِ کنونی مطابقت نداشته باشند، فرد به جای حرکت در مسیر درست، در یک مسیر تخیلی قرار خواهد گرفت (روانشناسی خرافات، گوستاو جاهودا، ترجمه محمدنقی براهنی، ص 156؛ بررسی میزان گرایش به خرافات در بین شهروندان تهرانی، علی فروغی و رضا عسکریمقدم، ص 171).
3. فرافکنی
در این رویکرد، افراد، فرایندهای ذهنی و عوامل تهدیدزای درونی خودشان را به جهان بیرونی فرافکنی میکنند. در واقع، آنها طی یک واکنش جبرانی، خواستههای نامطلوب، ناکامیها و شکستهای خودشان را به عواملی غیر از خودشان نسبت میدهند. (روانشناسی خرافات، فاطمه شعیبی، ص 21؛ روانشناسی خرافات، گوستاو جاهودا، ترجمه محمدنقی براهنی، ص 97).
4. تقویت رفتار
اگر یک تجربه رفتاری، که فرد آن را مبتنی بر شانس (بدون وجود رابطه علت و معلولی) میداند، به طور مکرر تکرار شود، فرد به وجود آن پدیده باور پیدا میکند؛ رفتارهای خرافی از این دستهاند. علاوه بر این، فرهنگ حاکم بر جامعه نیز میتواند، بدون وجود رابطه علت و معلولی میان محرک و پاسخ (مثلاً خوشیمن دانستن یک اتفاق خاص)، تکرار رفتار تصادفیِ خرافیِ یک فرد را تقویت کند. (روانشناسی خرافات، فاطمه شعیبی، ص 19).
5. همشکلی با گروه مرجع
اگر فردِ معتقد به خرافه، رفتار و عقیده خرافی خودش را بر اساس فشار جمع و به منظور هماهنگی با الگوی دیگران تکرار کند، احتمال انجام رفتار خرافه بیشتر میشود. (بررسی میزان گرایش به خرافات در بین شهروندان تهرانی، علی فروغی و رضا عسکریمقدم، ص 172).
6. تسلطبخشیِ دروغین
وقتی فرد به کمک خرافه سعی میکند از بدشانسی دوری کند، به مطلوب خودش بیندیشد، سرنوشت خودش را خوشیُمن کند و توضیحی برای اسرار پیرامونی و وجود خودش بیاید، در واقع، در حال تلاش است که به نوعی، احساس امنیت را به خودش برگرداند، عزت نفس از دست رفتهاش را بازیابد و به این ترتیب، شخصیت خودش را یکپارچه کند؛ اما حقیقت این است که توسل به خرافه، با دور کردن فرد از عقلانیت، تنها میتواند اعتماد به نفس دروغین و احساس امنیت کاذب ایجاد کند. (روانشناسی خرافات، فاطمه شعیبی، ص 14).
7. وادارکردن به انجام امور خاص
برخی افراد، به دلیل وجود برخی باورها در وجودشان، بایدهایی خرافی را برای خودشان و دیگران تعریف میکنند و معتقدند که عمل کردن بر مبنای آن باورها، برخی نحوستها را دفع، و سود و منفعتی را متوجه خودشان و دیگران میکند. این برآوردها، یکی از عوامل اصلی وادارکردن خود و دیگران به انجام خرافات است (باورهای مردم کرمان، محمدرضا صرفی، ص 111-18).
8. بازداری کردن از امور خاص
احساس ناامنی و اضطراب سبب میشود که فرد از انجام برخی رفتارها، که گمان میکند عامل ایجادکننده اضطراب و ناامنی او هستند خودداری کند. در این راستا، فرد ممکن است اموری را مخلِ آرامش خودش بداند که به واقع تأثیری در مضطربکردن او نداشته باشند؛ چنین امور غیرمرتبطی، همان امور خرافهای هستند که فرد به گمان خوشیُمنی یا بدیُمنی به آنها تمسک میکند و ترک آنها را مساوی با ضرر و زیان خودش میداند. (باورهای مردم کرمان، محمدرضا صرفی، ص 111-18).
9. تسکین
بشر در مواقع رویارویی با مرگ، بیماری و پیشامدهای ناگوار، همواره با اضطراب مواجه میشود. هر چیزی که قابل توجیه عقلانی و منطقی نباشد، میتواند به دلیل قابل پیشبینی و محاسبه نبودن، عاملی برای ایجاد تشویش ذهنی و واهمه باشد. در چنین شرایطی، خرافه مسکنی است که میتواند آرامش نسبی را برای فرد ایجاد کند. (تجزیه و تحلیلی از آل و امالصبیان بر مبنای روانشناسی، غلامحسین ساعدی، ص 18).
10. بلاگردان
بشر برای آسودهشدن از چنگال بلا و درد و رنج، غالباً به دنبال یک راه گریز است. کتاب «شاخه زرین: پژوهشی در جادو و دین» نوشته جیمز جرج فریزر، در اصل چهار کتاب است که تحت عناوین «فرمانروای بیشهزار»، «کشتن خدایان»، «بلاگردان» و «شاخه زرین» تقسیم شده است. نویسنده در فصل دوم و سوم این کتاب، با تکیه بر این مطلب که «همه ادیان در اصل، آیینهای باروری، متمرکز بر گرد پرستش و قربانیکردنِ ادواری فرمانروای مقدس بودهاند»، توضیح میدهد که انتقال شر و بلاگردانهای دوران باستان چگونه بودهاند. با توجه به مطالب گفتهشده مشخص میشود که خودخواهیِ آدمی چطور موجب میشود که او برای راحتیِ خیالِ خود، در این اندیشه باشد که بلا و رنجی را که متوجه خودش میداند، به دیگری انتقال بدهد. این راه که در جوامعی مثل ایران، با عناوینی مثل بلاگردان (اعم از انسان، حیوان و اشیا) نمود پیدا میکند، تدبیر خرافهای است که توسط انسانهای غیر متمدنِ خودخواه، برای رفع شر، شومی و نحوست به کار گرفته میشود (شاخه زرین: پژوهشی در جادو و دین، جیمز جرج فریزر، 596-593).
اسلام حقیقی خودش را اسلام برهان و عقلانیت معرفی میکند و بر همین اساس هیچگونه خرافهای را برنمیتابد. اسلام به عنوان یک دین، مدعی است که تمامیِ بایدها و نبایدهایی که تعریف کرده است، پشتوانه عقلی و علمی دارند و بر همین مبنا، هر چیزی را که ناشی از جهل است و از خلأ روحی برمیخیزد خرافه میداند. خرافهگرایی و کجاندیشی در تمام اعصار سبب شکلگیری جنبشهای نوپدید دینی، معنویتگراییهای دروغین و عرفانهای کاذب شده است و ریشه تمامی آنها هجران از معرفت و عقلانیت است. حس حقیقتجویی بشر و خلأهای روحی و روانی فراوان او، موجب میشود که به راحتی در دام خرافههای سنتی و مدرن بیفتد و بدون اینکه به ریشههای معرفتشناختی دین توجه کند، به سراب خرافهها گرفتار شود.
نظر شما