این نویسنده شیرازی در زمینه نقد عکس تجربههایی کسب کرده و در ماهنامه ادبی «چوک» دو سال مقالاتی در خصوص نقد عکسهای مشهور و تاریخی مینوشت. یکی از داستانهای کتاب «انباشت بیهودگی» برنده جایزه ادبی زنان در سال 1399 شده است و کتابی که در زمان کودکی بسیار دوست داشته، «قصههای خوب برای بچههای خوب» از مهدی آذریزدی بوده است. این بانوی نویسنده شیرازی همچنان به شیراز عشق میورزد و میگوید: «اولین کتابی که خواندم، ماهی کوچولوی سیاه صمد بهرنگی بود».
مجموعه داستان «انباشت بیهودگی» نخستین تجربه مریم پژمان در حوزه نویسندگی است که در 96 صفحه با بهای 23 هزار و 500 تومان به تازگی ازسوی نشر «سیب سرخ» روانه بازار نشر شده است. بهبهانه انتشار این کتاب با او به گفتوگو نشستیم.
چه شد که به وادی شعر و ادبیات علاقهمند شدید؟
اتفاق خاصی به طور ناگهانی باعث علاقهمندی من به ادبیات نشده است و در خانواده انس با کتاب و مطالعه امری آشنا بود و من از کودکی به انبوهی از کتابها دسترسی داشتم. اما از زاویه دید دیگری میتوان گفت این عشق و جوشش درونی را مدیون شهری هستم که در آن بزرگ شدم. شیراز همواره شهر شعر و شعور و کلمه بوده و قرابت و عشق خاصی که مردم شیراز نسبت به حافظ و سعدی همیشه داشتند، قطعا در ناخودآگاه من تاثیر بسیار زیادی داشته است. شیراز بهدرستی شهر اهل دل نامیده شده و من در مشاغل مختلف، تعداد بسیار قابل توجهی شاعر و نویسنده دیدم. هرچند که اثرهای از جان برآمدهشان را در دفاتر شخصی و کنج خانههایشان نگهداری میکنند و بهصورت حرفهای در این وادی قدم نگذاشتند. این احترام عمیق مردم به شعر و روایت در ذهن من جلوه درخشان و قابل تحسینی از اهالی قلم را ثبت کرد.
از انتشار اولین کتابتان چه حسی دارد؟
مسلما حس شیرین و منحصر به فردی است؛ خیلی از نویسندهها کتاب را فرزند کاغذی خود مینامند که به نظر من هم تعبیر جالبی است. بنابراین کتاب اول مشابه فرزند اول است یعنی فرزندان بعدی امکان دارد زیباتر یا باهوشتر باشند ولی لذت مشاهده اولین گامها و رشد فرزند اول خاص و منحصربهفرد است. من فکر میکنم این مثال خوبی برای توصیف حس اغلب نویسندهها نسبت به کتاب اولشان باشد.
این کتاب برای زنان است یا درباره زنان؟ راوی داستانها اغلب زن هستند و مردها در حاشیه. چرا؟
هیچکدام. من قصدی برای جمعآوری یک مجموعه داستان برای زنان یا با موضوع زنان نداشتم. بحث به حاشیه راندن شخصیت مرد در داستان هم نیست. در هر صورت داستان یک شخصیت اصلی و شخصیتهای فرعی دارد که مسلما من به دلیل آنکه زن هستم و ذهنیت و احساسات زنان برای من قابل درکتر است، در ذهن و تخیلات من داستان از دیدگاه یک شخصیت زن شکل گرفت و به آن پرداختم. شاید تنها داستانی که موضوع خاص زنان در آن مطرح باشد داستان «رنج متبرک» است که من هم همین داستان را جهت شرکت در جایزه ادبی داستان زنان فرستادم.
برای رسیدن به شخصیتها چقدر از تخیل و چقدر از آدمهای اطراف خود الهام گرفتید؟
نویسنده برای نوشتن داستان نیازمند تجربه، مشاهده دقیق و قدرت تخیل است بنابراین تخیل، نیرو محرکه ذهن یک نویسنده محسوب میشود. ایدههای داستان لحظاتی هستند که توسط نویسنده شکار میشوند یعنی همان چیزی که تمام مردم در زندگی روزمره میشنوند یا میبینند ولی یک جمله یا خبر ذهن نویسنده را برای نوشتن یک داستان تحریک میکند که البته به زندگی زیسته او وابسته است. مسلما ممکن است به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه از رفتار شخصی حقیقی الهام گرفته شود ولی مسلما داستان مثل گزارش یا خاطره نویسی نیست که به طور کامل به آن شخصیت وفادار باشد. مثلا نویسنده در طراحی یک شخصیت وسواسی ممکن است از چند شخصیت حقیقی وسواسی اطرافش بهره گرفته باشد که برای من این اتفاق افتاده و شخصیتها و اتفاقها ساخته دنیای ذهنی خودم هستند.
کتاب نزد مخاطبان با چه بازخوردهایی روبهرو شده است؟
کتاب در اواسط بهمن به مرحله انتشار رسید ولی در همین مدت کوتاه بازخوردهایی که داشتم، خوشبختانه مثبت بوده و بیشتر از همه این موضوع را مطرح کردند که احساس همذات پنداری داشته و شخصیتهای داستانها برایشان ملموس و قابل درک بود ند. این کتاب اثر اول بود و مسلما خوانندگان هنوز از شخص من سابقهای در ذهن ندارند و تحت تاثیر تبلیغات هم نبودند بنابراین نظرشان مسلما از خلوص بیشتری برخوردار است که برای من بسیار ارزشمند است.
آیا باید انتظار داشته باشیم که مریم پژمان در آینده همچنان به داستان کوتاه پایبند بماند یا رماننویسی را تجربه خواهد کرد؟
داستان کوتاه، داستان بلند و رمان از یک خانواده هستند و من تعصبی روی برتر بودن هیچ کدام ندارم. گاهی طرحی به ذهن نویسنده میرسد که برای یک قالب مناسب نیست ولی در دیگری جواب میدهد. بنابراین دوست دارم هر سه را تجربه کنم. ولی داستان کوتاه در کشور ما و یا حتی جهان هنوز جایگاه حقیقی خود را پیدا نکرده و بسیاری هنوز به اشتباه آن را کم ارزشتر و آسانتر از رمان میدانند که من دوست دارم همچنان بخوانم و بیاموزم و بنویسم تا بتوانم در داستان کوتاه حرفهایی برای گفتن داشته باشم.
نقش شیراز در این مجموعه بسیار کمرنگ است یا اصلا نیست. علت خاصی دارد؟
داستانهای این مجموعه عملا به شهر خاصی وابسته نیستند و فکر میکنم فقط در یکی از داستانها اسم دو تا از خیابانهای تهران برده شده و بنابراین عملا در فضای خیلی از شهرها میتواند اتفاق افتاده باشد. در هر صورت از نظر منطقی لزومی ندارد که نویسنده به مکان خاصی متعصب یا وابسته باشد ولی از نظر احساسی من خیلی دوست دارم از شیراز بنویسم ولیکن داستان شیراز برای من نام بردن از حافظیه و بازار وکیل و... نیست که خواننده بتواند براحتی در ذهنش آن را مثلا با بازار تجریش و چهارباغ جابهجا کند و در مجموع داستان همان باشد. من فکر میکنم کسی که از شهر خودش دور میشود بهتر میتواند تفاوتها و خصوصیات را درک کند. من حتی تفاوت فال گرفتن کتاب حافظ را هم در شیراز و غیر آن درک میکنم و از آنجا که دنیای نویسندگی مورد علاقه من آدمها هستند، دوست دارم شخصیتهایی در داستان خلق کنم که خصوصیات مردم شیراز را داشته باشند. مدل حرف زدن، تکیه کلامها، منشها و.... که از نظر خودم هنوز نیاز به دقت و بازبینی بیشتری داشتم و برای اثر اول ترجیح دادم که اینکار را نکنم تا ازواکنشهای مخاطبان و بویژه همشهریهای عزیزم از کتاب انباشت بیهودگی تجربه بیشتری را هم کسب کنم ولی قطعا علاقهمندی بسیاری به نوشتن از شیراز و حضرت حافظ دارم.
نظر شما