در این جشنواره بیش از ۲۰۰ اثر از سراسر استان گلستان به دبیرخانه جشنواره ارسال شد که پس از داوری آثار در هفته جاری 10 نفر از شهرستانهای آزادشهر، رامیان، بندرگز و گرگان به عنوان نفرات برگزیده معرفی شدند که بهعلت شرایط ویژه کرونایی امکان برپایی آیین اختتامیه بهصورت حضوری میسر نشد و مقرر شد لوح تقدیر و هدایای برگزیدگان از سوی دبیرخانه به نشانی آنها ارسال شود.
در میان 10 برگزیده این رویداد فرهنگی، کیان مشکانی 9 ساله کلاس سوم دبستان و دانشآموز مدرسه پیوند 2 و زهرا سادات حسینی 10 ساله و کلاس چهارم ابتدایی و دانش آموزش دبستان دخترانه سما و عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از شهرستان گرگان در این جشنواره برگزیده شدند.
فرصتی دست داد تا با این دو منتخب گرگانی درباره هدفشان از شرکت در جشنواره «سلفی با کتاب»، علاقهمندیهایشان در حوزه کتاب و مطالعه و ... به گفتوگو بنشینیم که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
بچهها لطفا کمی درباره هدفتان برای شرکت در مسابقه بگویید؟
زهرا سادات حسینی: دلیل اینکه تصمیم گرفتم در این مسابقه شرکت کنم، بیشتر به خاطر این بود که دوست داشتم بقیه هم ببینند که من چه کتابهایی را خواندهام و آنها را با کتابهایم آشنا کنم.
کارن مشکانی: راستش من دلیلم برای شرکت در این مسابقه چیز دیگری است. چون من کتابهایم تمام و تکراری شده بود و گفته بودند به برندهها کتاب هم جایزه میدهند؛ تصمیم گرفتم در این مسابقه شرکت کنم و کتابهای جدیدی جایزه بگیرم و بخوانم.
کمی درباره کتابهایی که با آنها سلفی گرفتید و برای مسابقه ارسال کردید، بگویید.
مشکانی: کتابهایی از مجموعه داستانهای «ماکا موشی» و «چهار سابقهدار» بود. ماکا موشی قصه جرونیمو روزنامهنگار و موشی زرنگ و باهوش است که یک برادرزاده، یک خواهر و یک پسر عمو دارد که پسر عموش همیشه او را اذیت میکند.
همچنین «چهار سابقهدار» قصه چهار تا حیوان گرگ، کوسه، پیرانا و مار است که همهشان در اداره پلیس پرونده دارند و خلافکار هستند اما میخواهند آدمهای خوب و قهرمان بشوند. من چند تا کتاب از این مجموعه را از قبل از عید کم کم خواندم تا تمام شد.
حسینی: کتابهای زیادی را دوست داشتم اما برای سلفی کتابهای قصههای خوب برای بچههای خوب، قصههایی از شاهنامه، قصههای پندآموز بوستان و گلستان و مجموعه فسقلی را انتخاب کردم و با آنها عکس گرفتم. البته کتابهای کلیله و دمنه را نیز دوست دارم.
برای مطالعه در روز یا هفته معمولا چقدر وقت میگذارید؟
مشکانی: من معمولا روزی 20 صفحه کتاب میخوانم. آن هم بیشتر بعداز ظهرها وقتی که مامان و بابام میخوابند. چون در آن ساعت من نمیتوانم کاری انجام بدم و برای اینکه حوصلهام سر نرود، آرام میروم و کتاب میخوانم، البته سری هم به یخچال میزنم و هر چیزی که بود، مثل نوشابه برمیدارم و میخورم و کتاب میخوانم.
حسینی: زمانی که سنم کمتر بود بیشتر شبها کتاب میخواندم حتی گاهی وقتی مادرم برای نماز صبح بیدار میشد من هم پیش میآمد بیدار شوم و سرگرم کتاب خواندن شوم. در سنین کمتر تمام کتابهای کتابخانهام را بارها خواندم اما الان کتاب خواندنم بیشتر در زمانی است که کاری ندارم و وقتم آزاد است.
معمولا به چه کتابهایی علاقهمند هستید؟
مشکانی: من بیشتر کتابهای ترسناک، تخیلی و ماجراجویانه را دوست دارم؛ چون وقتی این جور کتابها را میخوانم، کلی سرگرم میشوم. بعضی از آنها برایم آن قدر جذاب است و ممکن است دوباره بخوانمشان؛ با کتابهای ترسناک حسابی حال میکنم و برایم هیجان دارد؛ البته فیلمهای ترسناک نگاه نمیکنم.
حسینی: من بیشتر، کتابهای قصهمحور دوست دارم، البته نه هر کتاب داستانی، بیشتر کتابهای داستانی که آخرش چیزی به آدم یاد میدهد. همیشه هم مادرم مشوق و راهنمای خوب من برای کتابخوانی است.
حسینی: مثلا من از وقتی به خاطر دارم، مامانم بهم میگفت کتاب بخوان چون چیزهای زیادی ازش یاد میگیری و من کم کم با خواندن کتابهای مختلف به کتابخوانی علاقه مند شدم و الان عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هستم و از آنجا هم کتاب امانت میگیرم.
مشکانی: منم مامانم مشوق اصلیام بود؛ آن هم به دو دلیل، اول اینکه با سواد میشوم و دوم اینکه (کمی فکر و مکث میکند) دومی نداشت، کلا همین یک دلیل باعث شده من به کتاب علاقه مند بشوم و کتاب بخوانم!
این روزها کرونا هست و احتمالا امکانش نبوده که سری به کتابفروشی بزنید؛ یادتان میآید آخرین بار کی و کجا به یک کتاب فروشی رفتید و کتاب خریدید؟
حسینی: آخرین بار من مشهد کتابفروشی رفتم و آنجا کلی کتاب خوب دیدم؛ البته الان به خاطر کرونا اینترنتی از فروشگاهها کتاب میخرم و حسابی راضی هستم.
مشکانی: من هم آخرین بار به کتابفروشی سرزمین کتاب در همین گرگان رفتم؛ یک کتابفروشی بزرگ که وارد که میشوی اول لوازم التحریر دارد و وقتی به طبقه بالا میروی آنجا کتابهای خوبی برای همسن و سالهای من است.
تا حالا پیش آمده منزل باشید و یکدفعه از والدینتان بخواهید شما را به کتابفروشی ببرند؟
مشکانی: یک روز داشتم کتاب «معمای موشالیزا» ماکاموشی را میخواندم که زود تمام شد، بعدش کمی خودم را سرگرم کردم اما واقعا حوصلهام سر رفت؛ والدینم هم خواب بودند و منتظر ماندم که بیدار شوند و وقتی بیدار شدند، فوری از آنها خواستم من را به کتابفروشی ببرند و من در آنجا دو، سه تا کتاب خریدم و در مسیر برگشت به منزل شروع به خواندن آنها کردم.
حسینی: بستگی به کتاب دارد؛ بعضی کتابها را که خیلی دوست دارم و در یک روز میخوانم و تمامش میکنم اما بقیه را ممکن است بیشتر طول بکشد؛ من برای نمایشگاههای کتاب و رفتن به کانون خیلی مشتاق هستم.
در میان دوستان و فامیل هم سن خودتان افرادی هستند که کتاب بخوانند و با آنها درباره کتابها حرف بزنید؟
مشکانی: یکی از دوستان من به نام «حسام» پسر کتابخوانی است؛ من گاهی به خصوص کتابهای ترسناک را از حسام قرض میگیرم و میخوانم و دربارهاش حرف میزنیم.
حسینی: من هم دوستی به نام «ریحانه» دارم که ساکن بیرجند است و هر زمان که پیش همدیگر باشیم، از کتابهایی که خواندیم، حرف میزنیم و یا از راه دور به همدیگر درباره کتابهایی که میخوانیم یا خواندهایم میگوییم.
تا به حال پیش آمده کسی از همسالان خودتان را به کتابخوانی دعوت و تشویق کنید؟
مشکانی: راستش من این کار را نکردم؛ لااقل از زمانی که کرونا آمده پیش نیامده با کسی درباره کتاب حرف بزنم و قبلش هم بیشتر با دوستانم سرگرم بازی هستم و گاهی با هم کتاب میخوانیم اما توصیه نمیکنم؛ چون افرادی که با آنها ارتباط دارم، بیشترشان کتاب میخوانند و لازم نیست آنها را به کتاب خواندن تشویق کنم. اما پیش آمده کتابی را نداشتهام اما از پسرداییام قرض گرفتهام.
حسینی: من اگر احساس کنم کسی علاقهمند به خواندن است، حتما او را تشویق به خواندن میکنم، حتی پیش آمده کتاب هم به آنها قرض بدهم. همچنین پیش آمده بچههای کوچکتر از خودم به خانه ما آمدهاند و سراغ کتابخانهام رفتهاند و از کتابی خوششان آمده و من آن را برایشان خواندهام.
حسینی: من در سفری که به مشهد داشتم، به یک فروشگاه بزرگ کتاب با کلی کتاب قشنگ و جذاب رفتم، آن روز خیلی برایم خاطرهانگیز بود چون در آنجا با کتاب «قصههای خوب برای بچههای خوب» آقای مهدی آذریزدی آشنا شدم. در آنجا چند صفحهای از کتاب خواندم و خوشم آمد و باعث شد مشتاق شوم و بقیه این مجموعه کتاب را بخرم و بخوانم.
مشکانی: من هم خاطرهای از همین کتابفروشی «سرزمین کتاب» دارم. یکی از کارمندهای کتابفروشی از دوستان پدرم بود، آن روز من کتابی را میخواستم که در قفسه نبود اما وقتی در کامپیوتر جستجو کردريال دید که کتاب را در انبار دارند و هنوز به قفسهها منتقل نکردهاند؛ در آن لحظه کلی اعصابم خرد شد و چون دوست بابام بود، به اصرار من رفت و انبار را جستجو کرد و کتاب را برایم آورد و من کلی خوشحال شدم و در مسیر برگشت به خانه و در ماشین نصف کتاب را خواندم.
خُب بچهها دوست دارید کمی درباره تجربه کتاب خواندن بگویید و یا توصیهای به همسن و سالهای خودتان دارید؟
مشکانی: تجربه خاصی نیست که بخواهم بگویم؛ من کتاب را بیشتر برای سرگرمی میخوانم تا مشغول باشم و حوصلهام سر نرود. البته از کتاب هم خوشم میآید مثلا کتابهای بهلول و ملانصرالدین را هم دارم، البته از بهلول خوشم نمیآید اما ملانصرالدین را دوست دارم.
حسینی: من هم برای سرگرمی میخوانم هم برای یادگرفتن مطالب جدید و بیشتر مواقع برای همین چیزها به سراغ کتاب خواندم میروم.
در کنار لوح تقدیر و کتاب، شما هدیه نقدی هم جایزه گرفتهاید. تصمیم دارید با این پول چه کار کنید؟
مشکانی: حتما کتاب میخرم. چند جلد جدید از مجموعه «چهار سابقه دار» آمده، آنها را میخرم. البته همه پول هدیه را کتاب نمیخرم و خوراکی هم حتما میخرم.
حسینی: راستش من اگر بخواهم کتاب بخرم، حتما کتابی میخرم که ارزش پولی را که بابت جایزه گرفتهام، داشته باشد. چون برنده شدهام و این جایزه را دوست دارم، به همین خاطر ترجیح میدهم کتابی را بخرم که برایم خاطره شود، البته نمیدانم با پول جایزهام کتاب میخرم یا نه.
نظر شما