بزرگ شدن در غزه برای شاعران الهامبخش است. زندگی در اینجا شعری است که تکهتکه شده و همه جا پراکنده است.
محمد موسی، شاعر فلسطینی مینویسد، وقتی دانشجوی ادبیات انگلیسی بودم و به دنبال رمان، مجموعه شعر و کتابهایی از سرتاسر دنیا میگشتم، «سمیر منصور» را با راهنمایی دوستانم پیدا کردم. اولین بار که وارد کتابفروشی شدم با دیدن دهها هزار جلد کتاب حیرت کردم و آنجا را با مجموعه شعری از محمود درویش، شاعر فلسطینی و یک رمان روسی که به عربی ترجمه شده بود ترک کردم. آنجا بزرگترین کتابفروشی غزه بود، اما حالا تنها چند کتاب باقی مانده. در میان آنها «بازگشت به حیفا»ی غسان کنفانی به چشم میخورد. داستان یک زوج فلسطینی که پس از جنگ سال ۱۹۶۷ به حیفا برمیگردند تا به دنبال فرزندی بگردند که در جنگ ۱۹۴۸ مجبور به ترکش شدند. چطور این کتاب از میان شعلههای آتش و آن همه دود نجات پیدا کرد تا حسرت شعلهور ما برای میهن گمشده را قلقلک دهد؟
صبح روز ۱۸ ماه می با این خبر بیدار شدم که کتابفروشی محبوبمان مورد اصابت موشک اسرائیلی قرار گرفته است. ذهنم پر شد از چهره دوستانی که با آنها به کتابفروشی میرفتیم؛ از اسم و جلد کتابهایی که آنجا خوانده یا خریده بودم. کتابهایمان داشتند میسوختند؛ خاطراتمان هم. مهمترین جاهایی که داشتیم، در حال نابودی بودند.
اولین شعرم را سال ۲۰۱۴ نوشتم؛ وقتی بمبهای اسرائیل بر غزه میبارید، گوشه اتاقم نشسته بودم و در سه ساعت برقی که روزانه داشتیم به رادیو و صدای بمبها، پهپادها و آمبولانسها گوش میدادم. کلمات را تایپ کردم -«من در غزه به دنیا آمدم»- میخواستم درباره آنچه در هیات یک شاعر یا دوستدار شعر از سر گذراندم بگویم. وقتی شعر تمام شد، آن را در شبکههای اجتماعی گذاشتم. روز بعد شاهد لایکها و اشتراکگذاریهای بی شماری بودم. پیامم رسیده بود.
بزرگ شدن در غزه برای هر کسی الهامبخش است، بهویژه برای شاعران. زندگی در اینجا شعری است تکهتکهشده که همهجا پراکنده است. در عروسیها، در زمان جنگ، در چشمان پیرمردی که مقابل مغازه کوچکش نشسته و برای مرگ فرزندش میگرید، در اشک چشمان عاشقی که معشوقش با کل خانواده در خواب کشته شدند، در کبودی سواحل غزه که مرا میبرد به جایی که میخواهم و برمیگرداند به جایی که بودم، به شعلههای بمبهایی که بر سر غزه میبارد؛ دلآزار و دلگرمکننده؛ این مکان قطعا میتواند شما را شاعر کند.
در سال ۲۰۱۸ اولین انجمن گفتاری را در غزه با نام «انجمن شاعران غزه» ایجاد کردم. جامعهای از شاعران جوان و مشتاق -تقریبا ۳۰ نفر- که برای تبادل ایده، به اشتراک گذاشتن کارها و ارتباط با دیگر شاعران در سایر نقاط جهان دور هم جمع میشویم.
برای ما شاعران، تماشای هدف قرار گرفتن «سمیر منصور» و سایر مراکز فرهنگی و آموزشی بسیار دشوار بود. از بعضی از آنها خواستم احساساتشان را به اشتراک بگذارند.
نادین مورتاجا: «ما بر شیشهخردههای پنجرههایمان قدم میگذاریم، ما بر سنگهایی که زمانی خانه بودند راه میرویم.»
وقتی نادین را که عضو انجمن شاعران غزه است در فیسبوک پیدا کردم، حالش را پرسیدم و او جواب داد: «هنوز زندهام.» برای دختر ۱۸ ساله حوالی «النصر» در مرکز غزه، نوشتن شعر راه فراری از روزهای جنگ است.
نادین میگوید: «دو سال پیش فهمیدم واقعا به شعر علاقه دارم. پس از آن با هرچه در زندگی مواجه میشدم روی کاغذ ثبتش میکردم؛ اشکهایم، و فریادهایی که از شعرهایم میآمد. شعر برایم به یک راه فرار بدل شد -دنیایی از آن خودم، فرسنگها دورتر از دنیایی که در آن زندگی میکنم.»
او حتا زمانی که آتش جنگ شعلهور است مینویسد. در یکی از آخرین حملات اسرائیل به غزه، نادین این شعر را نوشت:
آنجا، در آن سو،
زمان تغییر میکند، ساعتها میگذرند و تاریک میشود
آسمان لباس تیرهاش را بیرون میآورد، و بعد صبح میرسد
اما اینجا که من زندگی میکنم، و نفس میکشم، زندگی همواره لباس سیاهش را به تن دارد،
تا برای مشقتهای سرزمینم
که مدتهاست ادامه دارد
سوگواری کند
اینجا، ساعت اتاقم خراب است
نه فقط اینیکی، ساعت همه آدمهای اینجا خراب است
در این سرزمین مقدس ما با صدای بمب و شلیک میخوابیم و بیدار میشویم
بدینسان اولین نور روز، عصرها طلوع میکند
آسمان را با خون شهیدان روشن میکند
اینجا مرگ جایی نه چندان دور از ما میخوابد
همه ما به سمت آزادی، به سمت امید میرویم
ما بر شیشهخردههای پنجرههایمان قدم میگذاریم
بر سنگهایی که زمانی خانه بودند راه میرویم
داستانها و رازهایمان را با خود میبریم
با جیغ کودکان و ناله مادرها راه میرویم
که بارها و بارها در گوشهایمان میتپد.
نادین خود را فردی تودار توصیف میکند که صحبت کردن درباره احساساتی که دارد و تجربیاتی که از سر میگذراند، برایش دشوار است. نمیداند آیا به همین دلیل است که شعرهایش پرطنین، واقعبینانه و اندوهبار است؟
شاعر محبوب او «محمود درویش» است؛ شاعر فلسطینی که چندین نسل از فلسطینیان کتابهایش را در مدارس خواندهاند و شعرهایش را بر نقاشیهای دیواری اردوگاههای پناهندگان دیدهاند. کلام او بخشی از وجدان فلسطین است. نادین میگوید: «هر بار شعرهایش را میخوانم، خود را غرق در کلماتش مییابم. همیشه میخواستم وقتی شعر مینویسم مثل او به لایههای عمیقتر بروم. از شیوه در هم آمیختن واقعیت با احساساتش که شعرهایش را چنین قدرتمند میسازد لذت میبرم.»
نادین معتقد است زندگی در غزه به شاعری که امروز هست کمک کرده اما میگوید: «نوشتن نمیتواند تحت تاثیر شرایط باشد، زیرا شاعر از هرچه بگذرد، همیشه به دنیای خود که نوشتن است باز میگردد.»
پیام او به جهان این است: «حتا اگر فلسطین مساله ملی یا سیاسیتان نیست، فراموش نکنید که در وهله اول این یک مساله انسانی است.»
ماها جارابا: «تنها یک پنجره کوچک برای عبور نور وجود دارد.»
ماها جارابای ۲۲ ساله از اردوگاه پناهندگان النصیرات در «دیرالبلح» میگوید: «در غزه مفرّی جز شعر وجود ندارد. شعر تنها وسیلهای است که روحمان را هرکجا که بخواهیم میبرد. اردوگاهی که او در آن ساکن است، بیش از ۸۰هزار نفر را در خود جای داده، کسانی که در زمان مهاجرت دستهجمعی فلسطینیها در سال ۱۹۴۸ (به اصطلاح رایج اعراب، «نکبت») با فرزندان خود به آن پناه بردند.
ماها میگوید: «ما در میان تاریکی و اندوهیم. تنها پنجره کوچکی برای عبور نور به درون سینههایمان، خالی کردن احساس خشم و خلاص شدن از مشکلات برایمان وجود دارد و آن نوشتن شعر است.»
همه چیزهایی که ماها را احاطه کرده، الهامبخش او برای نوشتن است. شعر تنها راهی است که از طریق آن میتواند در غزه احساس آزادی کند. او میگوید: «فکر نمیکنم اگر در شهری غیر از غزه به دنیا میآمدم شاعر میشدم. تلخترین و تاریکترینِ زندگیها تنها اینجا وجود دارد. مشکلاتی که با آن روبهروییم، یا احساسات درونمان هیچ جای دیگری وجود ندارد. و این احساسات چیزی است که ما را شاعر کرده است.»
ماها در برابر سختیها و بیرحمیهایی که فلسطینیان متحمل میشوند -حملات مداوم به غزه، زندگی در محاصره، محروم بودن از حقوق اولیه، به قتل رسیدن کودکان- سکوت را جایز نمیداند. او معتقد است جامعه جهانی صدای فلسطینیان را نمیشنود اما او ساکت نمیماند. میگوید: «تنها چیزی که ما را از شر مشکلات جنگ رها میکند شعر است. وقتی بمبها آوار میشوند، مینویسم. وقتی مرگ مردمم را میبینم، باز هم مینویسم.»
آخرین شعری که ماها نوشت، شعری بیقافیه و بیانگر این بود که از تکهتکهشدن و مردن وحشت دارد. از اینکه حتا نتواند از عزیزانش خداحافظی کند، چون دیگر قابل شناسایی نیستند. وقتی شعرش را مینوشت، با کل خانواده در یک اتاق نشسته بودند و به صدای افتادن بمبها گوش میکردند. با خود فکر کرد شاید این آخرین شعرم باشد. نوشت: «از ذهنم گذشت بگریزم، به جانپناه زندگی، که زندگی نشد، امروز اینجایم، فردا آنجا، و بین من و آنچه خواهم بود، ترس است که جاری است.»
او میگوید: «نوشتن همان زندگی است که ما از دست دادهایم و غزه چیزی است که ما را شاعر میکند، چیزی که به شعرهای اشکآلودمان قلم میدهد. نوشتن تنها داروی رایگان این شهر است.»
وقتی از او میپرسم پیامش به دنیا چیست میگوید: «میخواهم دنیا بداند که ما اینجاییم، که رویاهایی داریم. میخواهیم فردای بهتری داشته باشیم تا تنها سهممان از درد را نگیریم، سهممان از زندگی را هم بگیریم.»
عمر موسی: «در میان دشواریها، واقعیت گلی در حال قد کشیدن است و آن گل شعر است.»
سفیدی چشمانش آخرین فرم را به خود میگیرد
بعد چکه میکند و شکل کاغذ میشود.
با گلوله، دهان هواپیماهای جنگی را خرد میکند
و دندانهای کشتار و ویرانی را بیرون میکشد.
با گلوله
مرزهای محاصره را در هم میکوبد:
و دیوارهای جهان را که بر خودخواهی خود خم شدهاند.
با گلوله و خون، وطنی آزاد ترسیم میکند
و یک خط ساحلی ممتد و بیمرز
برای به خواب رفتن خاطرات.
عمر موسی شاعر، روزنامهنگار و عضو ۲۳ ساله انجمن شاعران غزه است که در اردوگاه جبالیا، بزرگترین اردوگاه پناهندگان در غزه زندگی میکند.
عمر میگوید: «عموما نوشتن ادبی، به فرمهای مختلفش، دریچهای میگشاید که اجازه نفس کشیدن به ما میدهد، خصوصا وقتی صحبت از چیزی در میان است که درونمان میگذرد. و وقتی مینویسیاش، آرام میشوی.»
عمر معتقد است هیچ راهی برای فرار از جایی مثل غزه وجود ندارد، حتا نوشتن شعر. او میگوید: «اگر شعر را دروازهای برای فرار از غزه ببینیم، به نظر چیز لوکسی میآید که مردم غزه ندارند. واقعیت واقعیت است، نمیتوانی از آن در بروی و نوشتن شعر تنها راهی برای کلاه گذاشتن سر واقعیت است. اینجا و آنجا مرگ، آوار و تنها کمی زندگی جاری است، اما در میان دشواریها، واقعیت گلی در حال قد کشیدن است و آن گل شعر است.»
برای عمر شعر تلاشی برای تبدیل شدن است، تا واقعیت را از پای در آورد یا واقعیتی جدای از آن چیزی که در آن زندگی میکنیم خلق کند.
شاعران محبوب او، محمود درویش، پابلو نرودا، شاعر شیلیایی، امل دنقل، شاعر مصری و احمد بخیت هستند. میگوید: «بدون هیچ دلیل خاصی، میبینی که به نوع خاصی از شعر علاقهمندی و به بقیه علاقه چندانی نداری.»
وقتی از عمر میپرسم آیا امیدوار است شعرش به گوش مردم خارج از غزه برسد میگوید: «شاید شعرهایم را بخوانند، اما تنها کاری که من باید بکنم نوشتن است. اگر بخواهم پیامی به دنیا بفرستم میگویم، آدمهایی هستند که با وجود تمام مرگهای دور و برشان هنوز زندگی میکنند.»
نظر شما