به تازگی سیدصادق حقیقت، رئیس دانشکده علومسیاسی دانشگاه مفید، به همت انتشارات سمت کتابی را با عنوان «حق تعیین سرنوشت و حقوق ملتها» تألیف کرده است و کوشیده تا در این اثر به پرسشهای فوق پاسخ دهد و ابعاد مختلف «حق تعیین سرنوشت» را به تحلیل بگذارد. از دیگر آثار او میتوان به کتابهایی چون «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی»، «سیاستاندیشی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی»، «نقد متون سیاسی»، «روششناسی علومسیاسی» اشاره کرد. وی در کنار تحصیلات حوزوی، فارغ التحصیل دکتری اندیشه سیاسی از دانشگاه تربیت مدرس نیز هست. زمینه مطالعاتی حقیقت، تبیین و فهم اندیشه سیاسی اسلام، روششناسی، شناخت انقلاب اسلامی و اسلام سیاسی است و علاوه بر عضویت در هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید و ریاست دانشکده علومسیاسی این دانشگاه، در دانشگاههای تهران و باقرالعلوم نیز در سطوح مختلف تحصیلی، به تدریس مشغول است. همچنین، وی سابقه تدریس در دانشگاه فلوریدا در سال ۱۳۹۵ را نیز در کارنامه علمی خود دارد. آنچه در ادامه میآید، ماحصل گفتوگو با او درباره آخرین اثرش «حق تعیین سرنوشت و حقوق ملتها» است که میخوانید:
چرا «تعیین سرنوشت» یک «حق» برای ملت شمرده میشود؟
«تعیین سرنوشت» در حقوق بشر، نه تنها به عنوان یک «حق» بلکه به عنوان یک «اصل» نیز شناخته میشود؛ به عنوان یک اصل، مبنایی برای گرفتن آزادی و استقلال یک کشور در مقابل کشورهای خارجی استعمارگر است. در دهه 1960 کشورهای مختلف جهان در مقابل استعمارگران قیام کردند و بسیاری از آنها به استقلال رسیدند؛ در این فضا، ما از «تعیین سرنوشت» به عنوان یک «اصل» یاد میکنیم.
اما درباره اینکه چه زمان از «تعیین سرنوشت» با عنوان «حق» سخن به میان میآید، باید گفت که تقریبا از دهههای 1980 به بعد است که جنبه حق بودن «تعیین سرنوشت» بر اصل بودن آن غلبه پیدا میکند؛ به این معنا که، ملتها و تک و تک افراد دارای این حق هستند که در بعد داخلی و در مبارزه با استبداد، سرنوشت خود را تعیین کنند.
بنابراین، در دوره استعمارستیزی؛ خصوصا در دهه 1960، تعیین سرنوشت یک اصل، برای مبارزه با استعمار و کسب استقلال بود که بیشتر وجهی خارجی داشت اما امروزه، «تعیین سرنوشت» به عنوان یک حق شمرده میشود و مقصود از آن، حق داشتن حکومت خوب، توسعه و حق بر ناحق بودن است؛ به تعبیری، انسانها بنا بر حیثیت جمعیشان میتوانند راه و مسیر جامعهشان را تعیین کنند و حکومتها باید به خواست انسانها ولو غلط احترام بگذارند.
وقتی از «حق تعیین سرنوشت» سخن به میان میآید، بیشتر «درکی سیاسی» از این مقوله به ذهن میرسد اما شما در این کتاب برای این حق، ابعادی «فرهنگی» و «اجتماعی» نیز قائل شدهاید. «حق تعیین سرنوشت» از نظر اجتماعی و فرهنگی چه مفاهیمی را پوشش میدهد؟
همانطور که به درستی اشاره کردید، در مقوله «تعیین سرنوشت»، بعد سیاسی غلبه داشته و اساسا این حق سیاسی است اما ابعاد فرهنگی و اجتماعی هم پیدا میکند؛ به عنوان مثال وقتی که یک ملت بنابر حیثیت جمعی، خواهان آزادیهای اجتماعی بیشتر شود، در بحث از آزادیهای اجتماعی میتوان به میزان دسترسی افراد یک جامعه به فضای مجازی اشاره کرد. بر اساس حق «تعیین سرنوشت» حق ملتها مقدم بر اراده حکومتها است و بنابراین، اگر مردم یک جامعه در میزان استفاده از فضای مجازی خواستهای دارند، آن خواسته مقدم بر اراده حکومتها است. حق تعیین سرنوشت به انسانها این حق را میدهد که به حقوق اجتماعی و فرهنگی خاص خودشان برسند.
جامعه نیازها و ارزشهای متنوعی دارد که ضرورتا همخوان هم نیستند. بنابراین چطور میتوان اینها را همگن کرد چنانکه «حق واحدی» را طلب کنند؟
حق تعیین سرنوشت اساسا، حقی جمعی است، بنابراین، وقتی آن را حقی جمعی بدانیم نهایتا به حقوق افراد هم سرایت پیدا میکند.
چنین دیدگاهی چقدر بهرهمند از نگرش «جماعتگرایان» است؟
در ادبیات سیاسی جدید؛ یعنی، بعد از قرارداد وستفالی (1648) مفهومی با عنوان «دولت- ملت» اختراع شد؛ دولت – ملتها عبارتند از حیطه جغرافیایی خاص که به واسطه مرزها از یکدیگر جدا شدهاند و یک جمعیت خاصی را در درون خودشان جای دادهاند که دارای حاکمیت و حکومت هستند، بنابراین، یک حکومت دارای چهار عنصر است؛ «سرزمین»، «حاکمیت»، «حکومت» و «جمعیت».
بر اساس نظریه دولت ملت، یک روح جمعی در بین ملتها حاکم است، این روح جمعی باعث میشود تا همه کسانی را که در درون مرزهای کشورمان قرار دارند را ایرانی بنامیم. هر ملتی دارای حقوق خاص خود است، البته در دهه 1980 به بعد مباحث پیچیدهتری حاکم شده است که سعی میکند حقوق اقلیتها و اقوام را در درون دولت – ملتها بهتر شناسایی کند.
اگر بخواهیم از زاویه جماعتگرایان به مقوله «حق تعیین سرنوشت» نگاه کنیم، آنان متمرکز بر مفهوم Community یا «جماعت» هستند و چه بسا در درون یک دولت- ملت، جماعتهای متفاوتی وجود داشته باشند که خود آن جماعتها دارای خواستهای خاصی باشند؛ برای مثال، در کشورهای مهاجرپذیر همچون استرالیا، کانادا و... جماعتهای متعددی پدید آمدهاند که نمیتوان از یک روح کلی حاکم بر آن ملت سخن گفت. بنابراین، روحهای متعددی در درون یک Nation state خصوصا در کشورهای مهاجرپذیر امروزه وجود دارد که جماعتگرایان سعی میکنند مباحث خودشان را در نقد لیبرالیسم در این خصوص مطرح کنند.
چگونه میشود که گاهی شهروندان یک جامعه نسبت به مشارکت دائمی و مستمر در اداره امور جامعه بیمیل میشوند؟
حق تعیین سرنوشت، حقی است که خداوند به همه انسانها عطا کرده است، این حق، مانند دیگر حقوق هم میتواند شکوفا و هم سرکوب شود. اغلب در کشورهای دموکراتیک سعی بر این است که حق افراد از ابتدای مدرسه احقاق شود. کسی که به شیوهای دموکراتیک از ابتدای طفولیت احقاق حق را آموزش دیده و تمرین کند، مسلما از حقوق اجتماعی خود، آگاهی داشته و آن را طلب میکند، در مقابل، در نظامهایی که حقوق انسانها را سرکوب میکنند همچون نظام های استبدادی، این حق، فرصت و بستری برای مطالبه پیدا نمیکند.
میخواهم بگویم «احقاق حق» و «حق تعیین سرنوشت» بحثی ساختاری است و مطالبهو آگاهی از آن به ساختارهای فرهنگی و فرهنگ سیاسی یک جامعه مرتبط میشود. اگر در فرهنگ سیاسیمان «حق محوری» را آموزش دهیم، باور به برخورداری از «حق تعیین سرنوشت» در جامعه نهادینه شده و به تدریج آثار آن هویدا خواهد شد و چنانچه این سطح از حقوق انسانی سرکوب شده و نادیده گرفته شود، از نظر فرهنگی، فرهنگ سیاسی، جامعه شناختی و روانشناختی آثار منفی به بار میآورد.
به عواملی که به شکوفا شدن حق تعیین سرنوشت منجر میشود، اشاره کردید؛ اما موانع شکوفایی «حق تعیین سرنوشت » را چه میدانید؟
در مقابل عواملی که به شکوفایی «حق تعیین سرنوشت» منجر میشود، به عواملی میتوان اشاره کرد که باعث سرکوب حق در میان انسانها میشود، این عوامل میتواند در سطح خانواده، جامعه و حکومت بروز پیدا کند.
همانطور که پیشتر هم اشاره شد، آگاهی و نحوه بهرهمندی از «حق تعیین سرنوشت» نیازمند آموزش است و در فرهنگ سیاسی یک جامعه ریشه دارد. بنابراین، خانواده، جامعه و حکومتی که عرصه را برای آموزش و اجرایی شدن این حق تنگ میکند، از شکوفا شدن این حق جلوگیری میکند.
پانوشت:
*در دوره استعمارستیزی؛ خصوصا در دهه 1960، تعیین سرنوشت یک اصل، برای مبارزه با استعمار و کسب استقلال بود که بیشتر وجهی خارجی داشت اما امروزه، «تعیین سرنوشت» به عنوان یک حق شمرده میشود و مقصود از آن، حق داشتن حکومت خوب، توسعه و حق بر ناحق بودن است؛ به تعبیری، انسانها بنا بر حیثیت جمعیشان میتوانند راه و مسیر جامعهشان را تعیین کنند و حکومتها باید به خواست انسانها احترام بگذارند.
*«احقاق حق» و «حق تعیین سرنوشت» بحثی ساختاری است و مطالبه آن و آگاهی از آن به ساختارهای فرهنگی و فرهنگ سیاسی یک جامعه مرتبط میشود. اگر در فرهنگ سیاسیمان «حق محوری» را آموزش دهیم، باور به برخورداری از «حق تعیین سرنوشت» در جامعه نهادینه شده و به تدریج آثار آن هویدا خواهد شد و چنانچه این سطح از حقوق انسانی سرکوب شده و نادیده گرفته شود، از نظر فرهنگی، فرهنگ سیاسی، جامعه شناختی و روانشناختی آثار منفی به بار میآورد.
نظر شما