شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۳
رویکرد هرمنوتیکی «چرخُشت فهمندگی» در اولین شرح موضوعی مقالات شمس تبریزی/ بخشی از این کتاب پاسخی به کتاب «ملت عشق» است

غلامرضا خاکی، نویسنده کتاب «خرقه صحبت» درباره شرح مقالات شمس با رویکرد هرمنوتیکی «چرخُشت فهمندگی» تاکید دارد که شمس تبریزی به مخاطبانی چون مولانا که به جهان او راه می‌یافتند خرقه صحبت می‌داد. وی همچنین معتقد است، نباید بدون توجه به اصل کلام عارفان از جمله شمس قاعده سازی ذهنی کرد آن گونه که در رمان «ملت عشق» انجام گرفته است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فرارسیدن نهم بهمن‌ماه، سالروز دیدار شمس و مولانا با انتشار کتاب جدیدی درباره شرح موضوعی مقالات شمس تبریزی به نام‌ «خرقه صحبت» توسط غلامرضا خاکی، محقق و پژوهشگر ادبیات عرفانی و نویسنده کتاب «خاتون خاطره» (سفرنامه به قونیه) همراه شده است. این همزمانی بهانه‌ای شد تا در گفت‌‌وگو با وی نگاهی به این اثر که دربرگیرنده سبکی نو در شرح مقالات شمس تبریزی است، داشته باشیم.

تا آنجا که من می‌دانم این اولین شرح موضوعی از مقالات شمس است. به عنوان کلام آغازین لطفا بگویید چرا نام «خرقه صحبت» را برای این اثر برگزیدید؟
شمس در مقالات جمله‌ای دارد که نام  کتاب از این جمله گرفته شده است. او می‌گوید «خرقه نیست قاعده من، خرقه من، صحبت است و آنچه تو از من حاصل کنی، خرقه من، آن است.» بر این مبنا حقیر تلاش کردم تا تار و پودها و تکه پاره‌های گسسته و درهم ریخته کلام شمس را روش‌مند در کنار هم بگذارم و نوعی وحدت موضوعی ایجاد کنم شاید که تصویری از گوشه‌هایی از دیدگاه شمس به هستی، خدا و انسان نشان داده شود.

آیا اصطلاح «خرقه صحبت» پیش از شمس مطرح بوده است؟
در بررسی‌هایی که کردم، ندیدم که کسی غیر شمس از آن بهره گرفته باشد؛ البته مفهوم صحبت و مجالست در تصوف ما مطرح بوده اما ترکیب خرقه صحبت به نظر، اصطلاح خاص شمس است.

آیا خرقه صحبت نوعی خرقه فیزیکی از پشم و پارچه است؟
نه این پوششی عرفانی و معرفتی است که جوینده معرفت بر اثر مصاحبت و متابعت شمس از آن برخوردار می‌شود و پوششی برای رهایی از برهنگی بی‌معنایی و رسیدن به پوشیدگان اهورایی است.
 
 
پس منظورش از خرقه صحبت، درس و سخنوری است یا چیز دیگر؟
گویی او از نوعی دگردیسی بر اثر انس و گفت‌وگو سخن می‌گوید که در آن شنونده باید قدر و حرمت کلامش را بداند. او از صحبتی سخن می‌گوید که در فهم نمی‌گنجد، «صحبتی که آن را دی و امروز و فردا نیست...»

شمس خرقه صحبت را از چه کسی گرفته است؟
او اشاره کرده که «هرکسی سخن از شیخ خویش گوید، ما را رسول الله علیه السلام در خواب خرقه داد، نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد و ژنده شود و در تون‌ها افتد و بدان استنجا کنند، بلکه خرقه صحبت.» او بر پایه چنین خلعتی از بشارتی اندرونی سخن می‌گوید.


با توجه به اینکه شمس از میان ما رفته، آیا هنوز امکان دریافت خرقه صحبت وجود دارد؟
اگر به دو جمله‌ باور داشته باشیم پاسخ، بله خواهد بود. اول این سخن شمس که می‌گوید: «چون گفتنی باشد بگویم و هر آینه اگرچه بعد هزار سال باشد، این سخن به آن کس برسد که من خواسته باشم.» و دوم آنکه نقل سپهسالار از مولانا را بپذیریم که می‌فرماید: «بعد از ما مثنوی شیخی کند و مرشد طالبان گردد و سایق و سابق ایشان باشد.» در معنای معمول نه شهودی آن، می‌توان مثنوی را حامل خرقه صحبت شمس دانست، مثنویی که سرنخ بسیاری از داستان‌ها و نکته‌هایش در مقالات فعلی وجود دارد.

آیا شمس اصطلاح عرفان را در کلام خود به کار برده است؟
تا آنجا که من دیده‌ام  شمس با وجود استفاده از کلمه عارف از کلمه عرفان استفاده نکرده است؛ البته بیشتر عارف هم در معنای عام آگاه به کار رفته است. به نظر می‌رسد که در گذشته عرفان ناظر بر نوعی آگاهی بوده نه دستورالعمل‌هایی برای سلوک عملی که در تصوف و درویشی مطرح بوده است .شمس در جایی می‌گوید:« این لفظ معرفت و درویشی هم مستعمل شده است به زبان هر کسی. از ایشان همین فهم کنند چو بشنوند.» در اینجا شاید منظور شمس از معرفت، عرفان باشد که آن را در کنار درویشی به مفهوم فقر وجودی آورده است.

لطفا به موضوع و ساختار کتاب «خرقه صحبت» اشاره کنید.
کتاب «خرقه صحبت» با هدف شناخت شمس و بینش درویشی او و ارایه رویکردی برای فهم سخنانش در دو بخش کلی تدوین شده است. بخش نخست آن به نام «آفتابی ز مشرق‌ها برون» از پنج ماتیکان تشکیل شده که در آنها ضمن نگاهی به مواضع فکری شمس تبریزی، راز نانوشتن وی توضیح داده و از رویکرد فهم مقالات بحث شده است. در بخش دوم نیز که «تاروپودهای قبایی از آتش» نام دارد 40 قطعه از مقالات که آنها را «متنک» نامیده‌ام با روش ابداعی هرمنوتیکی «چرخُشت فهمندگی» شرح داده‌ام.

چرا واژه ماتیکان را به جای فصل‌ها به کارگرفته‌اید؟
«ماتیکان»، واژه‌ای پهلوی و هم‌ریشه با مایه و مواد است‌. گویا نام ماتیکان در دوران ساسانی برای کتاب‌هایی مانند «ماتیکان مینوی خرد»، «ماتیکان گجستک ابالیش»، «ماتیکان هزار دادستان»، «ماتیکان شترنگ» و «ماتیکان يوشت فريان» به کار می‌رفته ‌است که قالب پرسش و پاسخ داشته و در آنها به پرسش‌هایی پاسخ داده شده‌ یا مسایلی در آنها حل می‌شده است.

با توجه به توضیحی که دادید دلیل به کار بردن اصطلاح  ماتیکان چه بوده است؟ چرا به جای فصل‌بندی‌های معمول، مطالب را در قالب پاسخ به پرسش‌ مدون کرده‌اید؟
قبل از ورود به بخش (ب) که شرح قطعات است برای نگارش و چگونگی تدوین مطالب مقدماتی شرح، بررسی‌هایی به عمل آوردم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که از روش شمس الهام بگیرم. او می‌گوید: «دی خیال تو را پیش نشاندم، مناظره می‌کردم که چرا جواب اینها را نمی‌گویی آشکارا و معین؟ خیالت گفت که شرم می‌دارم از ایشان و نیز نمی‌خواهم که برنجند. من جواب می‌گفتم... مناظره دراز شد. چه ماند که نگفتیم؟! نی، خود چه بود که گفتیم؟ خود، هیچ نگفتیم. یعنی نسبت به گفته‌های ناقصان، همه گفتیم و نسبت به گفت خویش، هیچ نگفتیم» گویی مولانا نیز به همین روش مناظره‌ای شمس توجه داشته است. او می‌گوید: «یکی می‌گفت: مولانا سخن نمی‌فرماید. گفتم: آخر این شخص را نزد من، خیال من آورد. این خیال من با وی سخن نگفت که چونی یا چگونه‌ای؟ بی‌سخن، خیال، او را اینجا جذب کرد. اگر حقیقت من او را بی‌سخن جذب کند و جای دیگر برد چه عجب باشد؟». لذا با توجه به این که در بخش (الف) هدف اصلی، حل ابهام‌هایی در باره شمس و سخنان او در قالب گفت‌وگو بود، شیوه گفت‌وگویی به کارگرفته شد تا هر خواننده‌ای با توجه به زمان و علاقه، مطالب مورد نظر خود را که پاسخ وی به پرسش‌هایی است که طی سالیان برایش مطرح بوده یا از او پرسیده‌اند پیدا کند؛ بنابراین به جای واژه فصل از ماتیکان استفاده شد.


در ماتیکان‌های بخش الف کتاب به چه پرسش‌های اساسی درباره شمس پاسخ می‌دهید؟
ماتیکان اول با نام « از که پرسم وصف حسنت؟» به پرسش‌هایی از جمله چرا شمس خود را درویش نامیده است و چه تلقی و برداشتی از مولانا داشته است؟ و دلایل و انگیزه‌های طرح اتهام علیه شمس چیست؟ پاسخ  داده می‌شود. در ماتیکان دوم به «راز نانوشتن شمس» پرداخته و توضیح داده می‌شود که چرا شمس از مولانا خواست که کتاب دیگران را نخواند؟ سبک سخن گفتن شمس چگونه بوده است؟ و چرا صوفیان و عارفان گزایش چندانی به نوشتن ندارند؟ در ماتیکان سوم به نام «آنچه تو از من حاصل کنی» بیان می‌شود که شمس در مقالات خرقه را در چند معنا به کار گرفته است؟ چرا شمس سخنان خود را خرقه صحبت نامیده است؟ و شمس به چه کسانی خرقه صحبت می‌داد؟ در ماتیکان چهارم نیز به نام «رسول آفتاب به طریق ترجمانی» تشریح می‌شود که نظر شمس درباره سخن گفتن مولانا چیست؟ مولانا ماموریت سخن‌گویی از سوی شمس را در چند مرحله انجام داد؟ و مولانا خاستگاه سخن خود را چگونه ارزیابی می‌کرد؟ در ماتیکان پنجم استدلال می‌شود مقالات، یک «متن» در معنای هرمنوتیکی آن است لذا به نوعی رویکرد هرمنوتیکی نیاز هست و برای این کار «چرخُشت فهمندگی» (روش‌شناسی فهم مقالات) مطرح می‌شود.

آیا می‌توان مقالات را یک متن قلمداد کرد؟
بر سر تعریف اینکه «متن» چیست دیدگاهی واحد وجود ندارد؛ اما به هر حال مقالات را می‌‌توان یک اَبرمتن دانست که قطعات گوناگون آن را متنک (متن کوچک) نامید. چیزی شبیه یک «خرقه» که از تکه‌های پارچه‌های گوناگون فراهم می‌آید. مقالات در برگیرنده سخنانی است که هرگز نه گوینده و نه مخاطب اصلی آن یعنی مولانا در نظر نداشته‌اند که به صورت کتاب مدونی در اختیار همگان باشد، زیرا نه مولانا نه حسام‌الدین چلبی و نه سلطان ولد نه خودشان و نه حتی از مریدی نخواستند آن را مدول کند و حداقل چیزی مانند «فیه مافیه» شود. ولی گویی دست تقدیر چیز دیگری بود و سخنان کسی که عادت به نوشتن نداشت به آیندگان رسید. این شبه کتاب پریشان و درهم ریخته، چونان معدن زغال‌سنگی است که باید رگه‌های الماسی را که در آن هست شناسایی کرد و از آن بهره گرفت. باری با همین وضع فعلی هم می‌توان گفت در متن عبارات، اشارات، لطائف و حقایقی وجود دارد که گویی در میان خش و خاشاک پنهانند. این وضعیت به دلیل ریشه‌های قرآنی، روایی و صوفیانه و تاویلات اوست و به نتیجه رسیدم که باید رویکردی ترکیبی برای فهم مقالات بسازم.

چرا از رویکرد هرمنوتیکی استفاده کرده‌اید؟
زیرا مقالات یک متن است لذا به روش‌های تفهمی نیاز هست. هرمنوتیک، داستانی دور و دراز از یونان باستان تا روزگار ما دارد. پس از ترجمه انجیل به زبان آلمانی، انجیل از انحصار کشیشان لاتین زبان خارج شد و همین مایه آشفتگی در تفسیر فهم کتاب مقدس شد. لذا کسانی به فکر قاعده‌مند کردن فهم انجیل افتادند که برجسته‌ترین آنها شلایرماخر بود و بعدها کار به هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر کشید و بعدها ریکور و دیگران. پس هرمنوتیک، دانش فهم متن است، متن به معنای تخصصی آن که نوشته‌ای لایه‌دار با ظرفیت فهمیدن‌های گوناگون است. مقالات به دلایل گوناگونی مانند ماهیت و ساختار خاص و همچنین وجود آثار مولانا نیازمند رویکردی ویژه برای فهم است و این کتاب افزون بر مسایل ساختاری و محتوایی که دارد به دلیل آن که گوینده آن، نقادترین و بی‌باک‌ترین عارف ایرانی- اسلامی است، نیازمند رویکرد ویژه‌ای برای فهم است، فهمی که نظام‌مندتر، سامان‌یافته‌تر و نزدیک‌تر به گوینده آن باشد و از سویی دیگر امروزی نیز باشد تا مخاطبان مشتاق صادق امروزی بتوانند به نوعی درک گویاتر گفتمان درویشی از شمس برسند و با زیست جهان خود پیوند دهند. رویکرد چرخُشت فهمندگی کمک می‌کند تا سخن به خانه فهمنده آن بیاید، به قول شمس: «چون شخص قابل سخن نیابد، سخن، به خانه خود رود، سر از بام فرو کند. اگر قابل آن سخن باشد سخن غیر را چون عاجز می‌آید از جواب گفتن».

اگر بخواهید تعریفی از چرخُشت فهمندگی -که اصطلاحی تازه است، ارایه دهید چه می‌گویید؟
گفته شد که بدون رویکردی نظام‌مند که متکی بر کندوکاو در کل مقالات و آثار مولانا باشد، بسیاری از نکات مقالات فهم دقیق نمی‌شوند و بسیاری از جملات آن می‌توانند پریشان‌ساز و مایه برداشت‌های نادرست ذهنی و عملکردهای ناهنجار شود. رویکرد ترکیبی ویژه پیشنهادی برای فهم مقالات «چرخُشت فهمندگی» نام گرفت. این چرخُشت را باید چون سامانه‌ای دانست که ورودی‌ها، فرایند و خروجی و پیامدهایی دارد. در نگاه تمثیلی هر سخن شمس می‌تواند به سه شکل غوره و انگور و کشمش مورد استفاده قرار گیرد. در این رویکرد یک فهمنده باید در فعالیت‌های «لهانش و چرخانش و چلانش»، نهفتگی انگورها را به شراب مبدل سازد  تا به قول شمس در معامله به مستی فهم ناشی از دیدار جلوه یار (وحدت شهود) برسد. این مرتبه حقایق بینی است که « ناگهان» رخ می‌دهد.
مگر ناگهان آن عنایت رسد/ که ای من غلام چونان ناگهان
بهره‌گیرندگان از چرخُشت فهمندگی برای فهم پیام قطعات مقالات بر سه دسته « ادبی- فلسفی» و «معنوی» و «درویشی» قابل تقسیم‌اند. گروه اول دنبال لذت از زیبایی‌های ادبی و ذهنی‌اند، اینها به سطح عام عبارات بسنده کرده و گاه تا حدودی در سطح عام اشارت جلو می‌‌آیند. گروه دوم سالکان و جویندگان معنویت در جهانند و در فرایند فهم به لطائف می‌رسند و گروه سوم نیز سالکان طریق حقند که به دنبال عمل در گفتمان درویشی شمس‌ هستند، آنان در سلوک عملی  بر پایه سرنخ شمس و ترجمان توسط مولانا رفته رفته شراب معنا دردگردیس وجودی در خم جانشان می‌جوشد و به «فهمنده رونده ربوده» مبدل شده و بنا به مراتب وجودی به سوی افق‌های ناشناخته وجودی کشیده می‌شوند.

چرا در بخش دوم به شرح برگزیده‌ای از مقالات شمس در قالب چهل قطعه پرداخته‌اید؟
گوینده پاره‌ای از جمله‌های نامانوس و مشکوک و رکیک بسیار شخصی در نسخه‌هایی از مقالات نامشخص است و معلوم نیست با چه هدفی گفته شده‌اند و کاتبان ناشناخته چرا آنها را ثبت کرده‌اند. این جمله‌ها گاهی چنان بر اساس عرف اخلاقی روزگار ما ناپسند، پیش پاافتاده، بی‌ارزش و معمولی‌اند که نیاز به هیچ توجه و شرحی ندارند. معلوم نیست این جمله‌های درهم ریخته و ساده را که بی‌نیاز از توضیح هستند، کدامین کاتبان ناشناخته و با چه انگیزه‌ای ثبت کرده‌اند؛ لذا می‌توان گفت شرح کامل و متوالی تمام آنچه در مقالات آمده توجیه و ضرورت منطقی ندارد. بر این پایه در بخش (ب) کتاب، چهل قطعه مهم و موثر از مقالات بنا به معیارهایی برگزیده شده‌اند تا در چرخُشت فهمندگی انداخته شوند تا با فهم این قطعه‌ها آموزه‌هایی از آنها استنباط و استخراج کرد، آموزه‌هایی که پاسخی نظری و روشی عملی به فهمنده ارایه دهند. این آموزه‌ها امکان آن را فراهم می‌آورند تا با آنها بتوان به خویشتن، جهان و جهانیان از زاویه‌ای دیگر نگریست و در جهت اصلاح و بهبود گفتار و کردار خود و دیگران عمل کرد.

شیوه و رویکرد کار شما در تدوین بخش (ب) چه بوده است؟
برای بخش (ب) کتاب «خرقه صحبت»، نام تاروپودهای قبایی از آتش را برگزیدم که اشاره ظریفی دارد بر اینکه خرقه صحبت شمس از جنس آتش است. مولانا می‌گوید:
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش/ در آن آتش جهانی را چو خورشیدی بیارایم
خود شمس نیز می‌گوید: «اگر بشنوند آتشی انداختم و رفت، آنکه سوخت، سوخت و آنکه ماند، ماند». عدد چهل به دو دلیل انتخاب شد از سویی عدد مقدسی است و از سویی دیگر این بخش همچنین پاسخی به کتاب «ملت عشق» است که با چهل جمله ساخته نویسنده رمان که نسبت صحیحی با اصل سخنان شمس ندارند خوانندگان ساده و علاقه‌مند به سیر و سلوک را به این باور اشتباه می‌رساند که با عمل به چهل جمله «ملت عشق» عارفی می‌شوند آن گونه که شمس گفت. این بخش، چهل عنوان از مولف را شامل می‌شود که هر یک سخنی از مقالات را (متنک) درخود گنجانده، سپس از آن شرحی ادبی شده و دگرمتنک‌هایی از مقالات آورده شده‌اند که با متنک (قطعه برگزیده برای شرح) مرتبط هستند تا شرط هرمنوتیکی «درک جز در کلیت» حاصل شود و نیز هر قطعه به داستانکی مرتبط از مقالات و دیگر منابع مانند مناقب، رساله و غیره برای فهم بهتر سخن  پیوند یافته‌اند و بازتاب‌های معنای مورد بحث نیز در آثار مولانا جست‌وجو شده است. در ادامه من در مقام فهمنده، فهم خود را از سخن شمس آورده و آن را «فهمک» نامیده‌ام و در پایان آموزه‌هایی را بر اساس اصل هرمنوتیکی «از آن خودکردن »( به تصاحب آوردن) مطرح کرده و در نهایت با شیوه‌ای پست مدرن خواننده را دعوت کرده تا او هم آموزه‌های استباطی خود را مطرح و یادداشت کند.

این افزودن «ک» برسر لغت‌ها مانند متنک و آموزک برای چیست؟
تقلیدی از سبک شمس و اندکی بیان تواضع است.

خود شما با توجه به مراتب چهارگانه در چرخُشت فهمندگی در این کتاب تا کجا آمده‌اید و عقیده دارید که برای توسعه بهر‌ه‌گیری کاربردی از کلام شمس چه باید کرد؟
شاید بتوان گفت در فهمک و آموزک‌ها پاره‌ای از مراتب اشارات شمس دیده شده باشد؛ اما مراتب سوم و چهارم موضوع فرانوشتنی است‌.

سخن آخر؟
بنده بر این باورم توجه ره‌ جویانه به مقالات، (یعنی یافتن دستورالعمل از سخن او) روز به روز مایه آشفتگی و سرگردانی بسیاری از علاقه‌مندان به معنویت شده است. پاره‌ای سخنان شمس جذاب است؛ اما از مقالات چارچوب مشخص عملی بیرون نمی‌آید. با تک جمله‌ها کاری از پیش نمی‌رود. شمس در توضیح صحبت کردن خود که گزارش مهم اوست می‌گوید «اگر صحبت خواستمی کردن همه دقایق لفظی و معاملتی را بدیدمی.» باید بپذیریم شمس اعتقادی به بیان دیدگاه از طریق کتاب نداشته وگرنه می‌نوشت؛ اما واقعیت این است که امروز کتابی به نام مقالات هست و عده‌ای به آن می‌پردازند. بر این پایه به اجبار باید در پی آن بود تا مانع سوء برداشت از او شد و آموزه‌هایی از سخنان شمس استخراج کرد. آموزه‌هایی که بتوان آنها را به قدر ظرفیت خود برای تعالی نظری و عملی زندگی به کار گرفت. من معتقدم نباید خود را یکباره به دریای طوفانی شمس سپرد؛ زیرا هم نویسنده برای ما سخن نگفته است و هم آنچه گفته برای مولانا بوده و هم آنچه رسیده اعتبارش قابل تامل است. پس چه باید کرد؟ باید به حضور «شیخ مثنوی» رسید که خرقه‌پوش سخن شمس است. آنچه بزرگان مکتب قونیه خواستند به ما برسد در این کتاب است.
مولانا می‌گوید:
نقش و اندیشۀ من از دم توست/ گویی الفاظ و عبارات توام
شمس اگر می‌خواست حرفش به صورت کتاب به ما برسد تا ما آن را شرح کنیم و درس بدهیم آن را می‌نوشت یا تقریر می‌کرد. او سخن خود را «پلنگ طبع » می‌داند، بنابراین مولانا پاره‌ای از این معانی را در قفس کلام ابیات مثنوی اسیر کرده و حتی به هزل نیز متوسل شده است. باید سراغ تشریح معقول سامان بخش خرقه صحبت شمس را در مثنوی گرفتو تلاش من اصلاح بدآموزی‌ها از پیام شمس و نقد دکانداری به نام او است و خواسته‌ام بگویم شمس خرقه‌ای نداشته که به پاره‌ای رسیده باشد تا مدعی جانشینی‌ وی باشند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها