در ابتدای این جلسه که به مناسبت انتشار کتاب «سیرهنامه امیرالمؤمنین» تألیف علی کورانی و توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل برگزار شد، محمدجواد محمدحسینی، مجری جلسه و مسئول روابط عمومی شرکت چاپ و نشر بینالملل در ابتدای نشست گفت: هدف جلسه این است که مشخص شود آیا فتوحات یک جریانی بوده که مورد تأیید ائمه علیهمالسلام بوده یا خیر؟ نقش ائمه در این جریان چه بوده و چه واکنشی داشتند؟ خصوصاً چند ماه پیش یکی از ائمه جمعه اهل سنت مطلبی در این زمینه گفت که حواشی زیادی ایجاد کرد.
محمد حسین رجبی دوانی، عضو هیئت علمی دانشگاه امامحسین علیهالسلام سخنران اول این نشست بود که در دور اول صحبتهایش گفت: تبلیغ در اسلام بر مبنای موعظه حسنه و ارزشهای اخلاقی است و ما هیچ موردی نداریم که پیامبر صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم فیالبداهه نیروهای نظامی اعزام کنند به جایی تا مردمانشان اسلام بیاورند یا با آنها بجنگند. تمام جنگهای عصر رسالت جنبه تدافعی داشت. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نیز، به عنوان وصی پیامبر، به دنبال گسترش اسلام با این روش نبوده و اگر گزارشهایی شده که ایشان به خلیفه دوم مشاورههای نظامی ارائه کرده است، نه از باب قبول داشتن این حرکتها، بلکه از باب عزت اسلام است؛ زیرا خلیفه تصمیم خود را گرفته بود که به دو ابرقدرت آن روز حمله کند و اگر شکست میخورد، تنها شکست خلیفه نبود، بلکه شکست اسلام بود. لذا مشاورهها بدون تأیید فتوحات و صرفاً برای آسیب ندیدن اسلام بوده است.
دلیل بر این ادعا هم این است که وقتی خود حضرت به حکومت رسید، جریان فتوحات متوقف شد. حضرت میتوانست برای خنثی کردن بسیاری از بحرانهای دوران حکومتشان، مردم را مثل زمان قبل سرگرم فتوحات کنند و مشکلی هم پیش نمیآمد؛ اما سیره ایشان این نبود و مثل پیامبر که به دنبال گسترش اسلام به این نحو نبودند، ایشان هم رویه پیامبر را دنبال کردند. اما در عالم اهل تسنن فتوحات بسیار ارزشمند است و حتی میگویند شما ایرانیها اسلامتان را مدیون خلیفه دوم هستید. در شیعه نیز برخی تحت فضاسازیهایی، فتوحات را عزت و اعتبار برای اسلام میدانند. من معتقدم گرچه به تعبیر استاد شهید مطهری ورود اسلام به ایران، برای ایران برکاتی داشت، اما اگر اسلام توسط امیرالمؤمنین علی علیهالسلام با روش غیر نظامی به ایران عرضه میشد، هزاران برابر بیشتر میتوانست ثمر داشته باشد. این هم گه گفته میشود امامحسن و امامحسین علیهالسلام در این فتوحات حضور داشتند، دروغی بیش نیست.
علی بهرامیان از مدخلنویسان موضوع تاریخ اسلام در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی در دور اول سخنانش در این نشست، گفت: به موضوع فتوحات از جوانب مختلف میتوان نگریست. ابتدا باید تکلیف برخی امور روشن شود تا بتوان به سوالات دیگر پاسخ داد. بطور کلی اطلاعات ما از فتوحات، مربوط است به قسمتی از روایات دوره اسلامی که زمانی به صورت شفاهی بوده و بعد مکتوب شده و بهدست مورخان قرون بعد رسیده است. جریان تاریخنگاری اسلامی چه به صورت نگارش سیره پیامبر و چه به صورت نگارش حوادث دوران خلفای بعدی، اثباتکننده این است که خلافت همان اسلام است. این مطلب را حتی در سیره ابناسحاق که طبق اطلاعات ما اولین سیرهنویس است و البته بخشی از سیره او در دست ما نیست، میتوان یافت. در این سیره پیامبری پیغمبر اکرم عَرَضی است و در واقع ایشان بنیانگذار خلافت است. جنگ در این روایتها کاملاً بر موضوعات دیگر غلبه دارد. آن «انک لعلی خلق عظیم» در این سیره نیست. قصد هم نبوده که بیاید. بیجا نبود که منصور عباسی ابناسحاق را خواست و به او گفت برای پسر من کتابی در تاریخ تألیف کن از زمان آدم تا الان. خلفا قصد داشتند بگویند این سلسله خلافت، بنیانگذاشتهشده توسط خود پیامبر است و ما دنباله او هستیم. نه فقط خلفای بنیامیه و بنیعباس، بلکه حتی حاکمانی که بعد از رحلت پیامبر روی کار آمدند، خواستند بگویند پیامبری و اسلامِ پیامبر تمام نشد و در ما ادامه یافت. این نقطه مقابل آن چیزی بود که امیرالمؤمنین علی بدان اعتقاد داشت؛ یعنی ایشان معتقد بود آن چیزی که خلیفه انجام میدهد، لزوماً اسلام نیست.
یک مثال میزنم: پیامبر در اواخر عمرشان خالدبنولید را که نبوغ نظامی داشت و سردار بزرگی بود، برای تبلیغ به یمن فرستادند. او رفت و بدون موفقیت برگشت. بعد پیامبر امیرالمؤمنین را فرستادند. ایشان موفق شدند و سران یمن به مدینه آمده و اسلام خودشان را عرضه کردند. در جریان فتوحات میبینیم که خالد (در حالی که در تبلیغ اسلام موفق نبوده) یکی از سران فتوحات است و امیرالمؤمنین (کسی که در تبلیغ اسلام موفق بوده) در خانه نشسته است. این، خیلی معنی دارد. اگر امیرالمؤمنین فتوحات را همان جهادی میدانستند که قرآن از آن سخن گفته، علی رغم اختلافات سیاسی در آن شرکت میکردند. اما نه تنها ایشان بلکه بسیاری از اصحاب ایشان که به زهد و تقوا مشهور بودند، نیز در فتوحات شرکت نکردند. البته برخی اصحاب ایشان شرکت کردند، ولی نقش اصلی را نداشتند. پس معلوم میشود تلقی «جهاد» از فتوحات وجود نداشتهاست. پس در پاسخ به این سوال که آیا فتوحات یک جریان اسلامی بود یا نه، باید دید آیا دستگاه خلافت هر کاری میکرده، اسلامی بوده یا خیر. البته معاویه پا را فراتر گذاشت و گفت من خلیفه خدا هستم نه خلیفه رسول خدا! پس باید دید آیا اطاعت از خلیفه، اطاعت از خدا بوده یا خیر؟
بهرامیان در ادامه این مطلب افزود: در فتوح البلدان بلاذری آمده که عمر قبایل عرب را به سمت عراق فراخواند و با انگیزه غنائم آل کسری آنان را ترغیب کرد. این حرف دیگر ربطی به اسلام و جهاد ندارد و جز غارتگری معنای دیگری نمیدهد. همانطور که دکتر رجبی گفتند در یک دورهای در ایران، برخی متفکران که تحت تأثیر «اسلام مصری» بودند و این «اسلام مصری» نقطه اوجش احیای خلافت بود، فکر میکردند، جریان فتوح یک جریان اسلامی است و فتوحات باعث مسلمان شدن ما بوده است؛ در حالی که مسلمان شدن ما ایرانیها سالها پس از جریان فتوحات اتفاق افتاده است. این تساویای که امیرالمؤمنین علی در بین عرب و غیر عرب برقرار کرد، خصوصاً از نظر مالی، در جذب ایرانیها مؤثر بود و ایرانیها در همین کوفه جزء اولین اقوامی هستند که با امیرالمؤمنین ارتباط نزدیک و دوستانه برقرار کردند.
سعید طاووسی مسرور، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، سخنران سوم این نشست بود و گفت: همانطور که اشاره شد، جریان خلافت حتی در مسئله فتوحات، پیامبر اکرم را مؤسس فتوحات مطرح میکنند؛ دلایلی هم ذکر میکنند؛ از جمله درگیریهای ایشان با روم (جنگهای موته و تبوک و سپاه اسامه)؛ اما همانطور که دکتر رجبی فرمودند، این تحرکات همگی از جانب دشمن آغاز شده است؛ آنها بودند که سفیر پیامبر را به قتل رساندند. آنها دولت به وجود آمده در مدینه را تهدید میکردند؛ اما فتوحات حسابش جداست؛ فتوحات، یک کار بدوی بود. همچنین روایاتی هم نقل کردند در تأیید فتوحات؛ از جمله اینکه در جریان جنگ خندق وقتی مسلمین میخواستند زمین را بِکَنند، به یک سنگ سخت رسیدند. طی ضرباتی به این سنگ، پیامبر فرمودند بشارت باد بر شما فتح ایران و یمن و... در صورتی که همین روایات در دوره فتوحات ساخته شده است. بنده در مقاله «انگیزههای سیاسی بر جعل روایات مدح و ذم بلاد» نشان دادهام عمده این روایات که در مورد شهرها نقل شده، ساخته دوران فتوحات است. مثلاً روایت کردهاند از پیامبر که قزوین دری است از درهای بهشت! پیامبر چرا باید در مورد قزوین صحبت کند؟! چهل حدیث در مورد قزوین داریم که راوی این چهل حدیث یک نفر است. تمام این تشویق به اقامت در قزوین بدین دلیل است که در قزوین یک پادگان هست برای فتح دیلمان.
وی با اشاره به روایاتی که مربوط به حضور ائمه در فتوحات نقل شده، گفت: در مورد حضور حسنین در فتوحات قبلاً چند جا صحبت کردهام که فیلمها و صوتهای آن موجود است. بنده نشان دادهام که این موضوع مربوط به یک روایت صحیح نیست که بگوییم شاید محقق شده باشد و شاید محقق نشده نباشد؛ این، کذبِ محض و محضِ کذب است و به هیچ وجه قابل اعتنا نیست. اساساً در مورد فتوحات باید عرض کنم که خلیفه اول با مسئله بحران مشروعیت روبهرو بود. بجز امیرالمؤمنین علی، افراد و گروههای دیگری نیز وجود داشتند که خلیفه را قبول نداشتند. اما در همین گیرودار فضایی به وجود آمد که اصل اسلام از سوی انبیای دروغین و مرتدان به خطر افتاد که اتفاقاً امیرالمؤمنین و یارانشان در این ماجرا مداخله کردند و ساکت نماندند و از اسلام دفاع کردند. حاکمیت دید که این فضا و سرگرم شدن مردم به آن، باعث میشود که بحث سقیفه و عدم مشروعیت، همگی به حاشیه برود. لذا فتوحات را شکل دادند. آقای دکتر زرگرینژاد در کتاب «تاریخ تحلیلی اسلام؛ از بعثت تا غیبت» خیلی جالب اشاره میکنند که هر کس را با انگیزهای تشویق میکردند که برود فتوحات. یکی را با انگیزه جهاد و گسترش اسلام، یکی را با غنائم آل کسری و یکی را با وعده کنیزان سرخ و سفید. امیرالمؤمنین هیچ تأییدی بر اصل فتوحات نداشتند و آن مشاورهها هم چنانکه اشاره شد، فرعی بودند.
رجبی دوانی در دور دوم سخنانش به تغییر ارزشهای جامعه بعد از رحلت پیامبر پرداخت و گفت: غارتگری و به اسارت گرفتن زنان و دختران، در عصر جاهلیت، جزء فرهنگ عرب بوده است. ایام العرب در ادبیات عربِ قبل از اسلام، شرح جنگهای بیهوده بودهاست. پیامبر بزرگوار ما زحمت فراوانی کشید تا این روح جنگجویی و غارتگری را تعدیل کند و عرب تنها برای دفاع از اسلام بجنگد. شما ببینید چرا در جنگ اُحُد، پیروزی تبدیل به شکست شد؟ بهخاطر اینکه هنوز همان روحیه غارتگری در عرب مسلمان باقی مانده بود. اما در اواخر عمر پیامبر، زحمات ایشان داشت نتیجه میداد. مسلمین وقتی میخواستند به جهاد بروند، دیگر زن و بچه اسیر کردن و غنیمت گرفتن، مطرح نبود. میگفتند میرویم برای نیل به احدی الحُسنَیَین؛ یکی از دو نیکی. یا پیروزی اسلام یا شهادت در راه خدا. همانطور که دکتر بهرامیان اشاره کردند، وقتی خلیفۀ دوم در جنگ جِسر از ایرانیها شکست سختی خورد، تا یک سال اسم حمله به ایران برای فتوحات را به زبان نمیآورد. چون ترسیده بودند؛ حال آنکه اگر فتوحات، جهاد در راه خدا بود، [ترس معنا نداشت]. اما ارزشها عوض شده بود. وقتی خلیفه میخواست مردم را تشویق کند، دندانهایش از ترس بهم میخورد و صدای بهم خوردن دندانها را مردم میشنیدند. با این حال هر چه گفت، مردم نمیرفتند تا اینکه طمع مادی و غارتگری جاهلی را در عربها زنده کرد. گفت تا کِی اینجا نشستهاید که گنجهای خسروان ایران و سرزمینهای مرغوب عراق در انتظار شماست. حُسنَیَین زمان پیامبر تبدیل شده به اینها! لذا امیرالمؤمنین که بر سر کار آمد، فرمود شما از راه پیامبر فاصله گرفتهاید.
در همان سخنرانی روز اول فرمودند: من میخواهم شما را برگردانم به همان اوضاع و احوال زمان پیامبر. یکی از همان فاصله گرفتنها این است که به اسم جهاد میرفتند برای غارتگری و اسیر گرفتن. از چیزهایی که حضرت امیر را در دوران حکومتشان بسیار آزُرد، همین بود که مردم یاد دوران قبل از ایشان را میکردند؛ یاد غنیمت گرفتنها و... و حضرت امیر را مانع آن کارهای خلاف میدیدند. همچنین امیرالمؤمنین در دوران حکومت، تمام تبعیضهای بین عرب و غیر عرب را برداشتند و لذا بهشدت مورد حمله قرار گرفتند؛ مثلاً ابو ساسان یکی از شرطه الخمیس و از بهترین یاران امیرالمؤمنین بود. حال آنکه عمربنخطاب حاضر نشد مسلمانان جدید را در ردیف عربهای مسلمان حساب کند. آنها شهروند درجه دو محسوب میشدند. برای همین در یک سخنرانی، اشعثبنقیس با وقاحت سخنان امیرالمؤمنین را قطع کرد و گفت تو حق و حقوق ما عربها را گرفتی و به اینها دادی. حضرت را متهم میکردند که عربها را از خود دور میکند و ایرانیان مسلمان را به خود نزدیک میکند. در حالی که حضرت عدل محض را پیاده کردند و البته ضربهاش را هم خوردند.
رجبی در پایان صحبتهایش گفت: دو نکته را باید عرض کنم: اول اینکه وقتی حضرت امیر در زمان خلیفه دوم در مورد چگونگی عملیات نظامی، مورد مشورت واقع شدند، فرمودند: ما در زمان پیامبر با قرآن تبلیغ میکردیم نه اینکه بخواهیم با شمشیر اسلام را تبلیغ کنیم. دوم سخن آن حضرت در زمان قدرتشان است؛ زمانی که خیلی از خواص و سرشناسان عرب با ایشان درافتادند؛ ایشان فرمودند: یکی از دلایلی که امروز عربها با من دشمن شدند، این است که من دختران ایرانی را که در زمان خلفای گذشته به اسارت درآمده بودند، به سرزمینشان بازگرداندم. پس حضرت اصلاً مشروعیت برای آن فتوحات قائل نبودند. لذا این فتوحات جای افتخار کردن ندارد؛ بلکه به نظر من به جریان انتشار اسلام ضربهای زد. اما ایرانیها حساب خود اسلام و اهلبیت را از حملهکنندگان به ایران، جدا کردند.
علی بهرامیان، معاون علمی ریاست دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، در دور دوم سخنانش گفت: قبل از ادامه بحث باید این تذکر را بدهم که تحقیق در تاریخ، کاری بسیار سخت و تخصصی است. فضای مجازی با همه حُسنهایش، عیب بسیار بزرگی هم دارد و آن این است که انسانهای مغرض و بیاطلاع که فکر میکنند با خواندن چند خط تاریخ را فهمیدهاند، در آنجا اظهارات خلافی میکنند. من بعد از سی سال کار روی این مباحث، عرض میکنم که بدون اطلاع از جریان تاریخنگاری اسلامی، ورود به این کار بسیار بسیار خطاست. اگر کسی نداند فرق بلاذری و طبری و مدائنی و واقدی چیست و اینها چه جور مورخانی هستند و چه جور تاریخ را نوشتهاند و چرا برخی آثارشان بدست ما رسیده و برخی بدست ما نرسیده، نتایج گمراهکننده خطیری خواهد گرفت. نگاه به تاریخ این دوره دست کم از زمانی که ما سعی کردیم رویکرد علمی داشته باشیم، هنوز آنطور که باید استوار نیست و تحت تأثیر جریانهای مختلف است. به همین دلیل هم هست که آدمهای مغرض در آن وارد میشوند. مثلاً در موضوع رابطه ایرانیان با اسلام از آغاز، با خلفا، با کارگزاران خلفا، با امیرالمؤمنین علی، به اندازه کافی کار نکردهایم.
وی پس از ذکر این نکته، بحث اصلی را ادامه داد و گفت: اولین کسانی که در کوفه ساکن شدند، ایرانیها بودند. دیلمیها بودند. ما حتی از طریق روایات تاریخی، تعدادشان را هم میدانیم. قسمت عمده جمعیت کوفه ایرانی بودند و امیرالمؤمنین کسی است که پایگاه خلافت را از مدینه به کوفهای منتقل میکند که قسمت عمده ساکنانش غیر عرب بودند. اینطور که از روایات برمیآید حضرت امیر با آنها کمترین مسئله را داشته است. در انساب الاشراف بلاذری آمده که در زمان حکومت ایشان دو زن خدمتشان رسیدند و گفتند وضع خوبی نداریم و از حضرت خواستند از بیتالمال کمکی به ایشان کنند. حضرت هم کمک کردند و پول نقد به آنها دادند. وقتی رفتند، یک از خانمها برگشت و به امیرالمؤمنین عرض کرد من عرب بودم و آن خانم از موالی بود و شما نباید بطور یکسان به ما کمک میکردید. راوی میگوید دیدم که امیرالمؤمنین یک مشت از خاک برداشت و فرمود: همه ما از این هستیم. این نکته بسیار مهمی است که به عقیده من روی شیوخ کوفه هم تأثیر داشت و [آنها بخاطر همین عدالت،] با امیرالمؤمنین مسئله داشتند، ولی با عمر موافق بودند.
بهرامیان در بیان این مطلب که آیا تأییدی از جانب حضرات معصومین نسبت به فتوحات هست یا خیر، گفت: امیرالمؤمنین فتوحات را قبول نداشت، ولی در مقابلِ یک عمل انجامشده قرار گرفته بود. به هر حال این کار قبل از ایشان انجام شده بود و وقتی ایشان به حکومت رسید، باید با کسانی که به جرگه اسلام درآمدهاند یا حتی درنیامدهاند، تعامل میکرد. در دوره ایشان تقریباً جریان فتوح متوقف بود و پیش نرفت؛ جز در قسمت سند و البته در آنجا هم معلوم نیست ایشان کسی را مأمور کرده بودند. متأسفانه در فضای مجازی همین روایتی را که دکتر طاووسی بدان اشاره کردند (حضور حسنین در فتوحات)، ترویج میکنند؛ حال آنکه این روایت حتی در زمان خودش هم روایت شایعی نبوده و با «قیل» بیان شدهاست. اما میگویند حسنین در طبرستان و جرجان کشتارها کردند و... اگر ائمه با این جریان موافق بودند، خیلی آشکارتر این موافقت را نشان میدادند؛ چه خود امیرالمؤمنین و چه اولاد ایشان. در حالی که چنین چیزی نمیبینیم. من حتی در مورد روایات مربوط به مشورت دادن امیرالمؤمنین به عمر هم تردید دارم؛ باید بررسی کرد. روایات این دوره باید نقد و بررسی شود که به چه نحو گفته شده و آیا شایعات بوده یا خیر.
وی در پایان سخنانش، به نقد نظر مؤلف کتاب «سیرهنامه امیرالمؤمنین» در مورد یکی از پیشروان فتوحات پرداخت و بیان کرد: مثنیبنحارثه شیبانی که در جریان فتوحات، مرزها را غارت میکرد، اصلاً معلوم نیست مسلمان شده باشد. حتی در کتابهای خود آقایان (اهل سنت) گاهی او را جزء اصحاب شمردند و گاهی نشمردند. لذا در اسلامش شک است، چه رسد به اینکه بخواهد شاگرد امیرالمؤمنین باشد.
طاووسی مسرور در بخش دوم سخنان خویش، ضمن تشکر از شرکت چاپ و نشر بینالملل برای ترتیب دادن این جلسه، از پژوهشهای صورتگرفته در مورد این موضوع سخن گفت: در تکمیل نکاتی که گفته شد، به کارهای خوبی هم که انجام شده، اشاره میکنم؛ از جمله کتاب تحلیلی از زندگانی سیاسی امامحسن از مرحوم سید جعفر مرتضی عاملی که در صفحات 168 تا 170 بهاجمال به فتوحات میپردازد و خلاصه مطلبش این است که اینقدر نگویید اگر عمر نبود اسلام گسترش پیدا نمیکرد؛ بلکه اتفاقاً خیلی بهتر گسترش پیدا میکرد. مگر مالزی و اندونزی و سنگاپور و چین و شرق هند، با جنگ فتح شدند؟ مقاله دیگری هم عبدالحکیم محمدی دارد با عنوان «بررسی دیدگاه امامعلی علیهالسلام درباره فتوحات». ایشان از دو روش تاریخی و فقهی در پژوهش خود استفاده کردهاست و نکته جالبی که مطرح میکند این است که: امامخمینی در کتاب البیع میفرمایند از مجموع ادله رضایت امیرالمؤمنین از فتوحات ثابت نمیشود. حالا یک شبههای پیش میآید که پس چطور حضرت در کوفه زندگی کردهاست؟ در حالی که زمین کوفه برای ساسانیان بوده است. امامخمینی در پاسخ میفرمایند: این اراضی انفال است و از باب اینکه امام معصوم ولایت دارد، اذن تصرف در این اراضی را نه فقط برای خودشان بلکه به همه دادهاند. زیرا در غیر این صورت عسر و حرج پیش میآمد. لذا نمیتوان نتیجه گرفت که فتوحات مشروع بوده است. ضمن اینکه این اراضی دیگر قابل برگشت هم نبوده است؛ دیگر ساسانیانی نبودند و ساسانیان هم برگزیدگان خدا نبودند، آنها هم یک خاندان ظالمی بودند.
وی در بخش دیگری از صحبتهایش به بیان مواضع سایر ائمه علیهمالسلام نسبت به فتوحات پرداخت و گفت: مسئلهای که دیدم، کمتر بدان پرداخته میشود، این است که معمولاً تنها به موضع امیرالمؤمنین و حسنین در فتوحات میپردازند و بعد میگویند چند نفر از صحابه مثل عمار هم آنجا رفتند و سپس نتیجه میگیرند که فتوحات مورد تأیید است. حال آنکه ما 12 امام داریم. باید دید مواضع سایر ائمه نسبت به فتوحات چه بودهاست؟ در روایات صادره از سایر ائمه سلاماللهعلیهم نکات خیلی جالبی هست. فردی به امامسجاد علیهالسلام عرض کرد که چرا شما هر سال به حج میروید؟ یک بار هم به فتوحات بروید. جهاد بروید. جهاد بهتر است یا حج؟ امام در پاسخ، اوصاف مجاهدان را برای سوالکننده ذکر میکنند. بعد میفرمایند آیا در روزگار ما مجاهدی میبینی؟ فرد میگوید خیر. امام میفرماید پس ما همان حج را میرویم، چون جهادی وجود ندارد. در روایتی امامرضا علیهالسلام دو توصیه به مأمون کردند: اول، به بغداد برگرد؛ شهر آباء و اجدادت که برای پایتختی بهتر از خراسان است. دوم، چرا اینقدر فتوحات میکنی؟ چرا به اصلاح امت محمد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم نمیپردازی؟ در روایت صحیحهای از محمدبنعبدالله اشعری که در کافی آمده، محمدبنعبدالله میگوید: به امام رضا عرض کردم پدرم حدیثی نقل کرده و از معصوم زمانش (که ظاهراً امامصادق علیهالسلام بوده) سوال کرده آیا این بشارتهایی که برای جهاد در قزوین دادهاند، درست است؟ اگر درست است ما هم برویم. امام هم در جوابش فرمودهاند این حرفها درست نیست. حرکت نظامیای که رهبرش یکی از اهل بیت نباشد، اصلاً مشروع نیست. محمدبنعبدالله میگوید از امامرضا پرسیدم آیا روایت پدرم مورد قبول و تأیید است؟ امام فرمودند بله. برخی فقهای ما به روایت اخیر فتوا دادهاند. مثلاً در صلاح العِباد و رشاد العُباد، درازی بهرامی (دراز از قرای بحرین است) فتوا میدهد که جهاد نیست مگر به امر امام معصوم. یا مرحوم محقق شوشتری صاحب قاموس الرجال در کتاب النجعة فی شرح اللمعة همین فتوا را دارند و مستندشان هم همین روایت است.
طاووسی در پایان این بخش با نگاهی تاریخی، مسئله حضور شیعیان در فتوحات را مورد بررسی قرار داد و گفت: به طور کلی شیعیان اصلاً در فتوحات شرکت نمیکردند. اگر ائمه ما فتوحات را قبول داشتند، لااقل برخی شیعیان آنجا میرفتند. ابنحزم هم همین را میگوید. او در کتاب الفِصَل فی المِلَل و الاهواء و النَحَل میگوید: این روافض (لقبی که مخالفین شیعه، به شیعیان میگویند) کسانی هستند که محض رضای خدا یک دهات را هم فتح نکردند و این ما بودیم که چنان و چنان کردیم. ابنحزم به این کار افتخار میکند. من در اصحاب ائمه هیچ کس را نیافتم که اهل فتوحات باشد. یک «بشیر رحال» پیدا کردم که علت تسمیه او به «رحال» این بود که 50 سفر از حج به غزو (فتوحات) رفت. گفتهاند این فرد از اصحاب امامباقر علیهالسلام بودهاست. من در رسالهام ثابت کردهام این فرد زیدی بودهاست و در قیام ابراهیمبنعبداللهبنحسن کشته میشود. نمونههای دیگری هم که مشهور به شرکت در فتوحات بودهاند، تمامیشان زیدی بودند نه امامی.
رجبی دوانی در دور آخر صحبتهایش در این نشست به نقد بخش فتوحات کتاب «سیرهنامه امیرالمؤمنین» پرداخت و گفت: در ارتباط با این کتاب، باید گفت که آقای کورانی زحمت کشیدهاند و خدمتشان را ارج مینهم، اما دیدگاه ایشان در مورد فتوحات را نقد میکنم و نمیپذیرم. همانطور که دکتر طاووسی گفتند، هیچ شیعهای در فتوحات حضور نداشته است؛ اما حتی اگر بپذیریم برخی شیعیان در فتوحات حضور داشتند، در زمان شرکتشان، جزء یاران حضرت امیر شناخته نمیشدند؛ مثلاً هاشم مرقال و حتی حجر بن عدی که در فتوحات حضور داشتهاند، بعدها که امیرالمؤمنین به کوفه میآیند و آنجا را مرکز حکومت قرار میدهند، جزء اصحاب حضرت میشوند. همینطور مالک اشتر. او هم از زمان حکومت حضرت امیر مطرح میشود. شیعه بودن اینها در زمان حکومت حضرت است. قبل از حکومت، ارتباطی بین مالک و حضرت نبودهاست. لذا اینکه گفته شود شاگردان حضرت امیر در فتوحات حضور داشتهاند و این، با تأیید حضرت بوده، نمیتواند صحت داشته باشد.
همچنین همانطور که آقای بهرامیان گفتند، مثنیبنحارثه شیبانی (متأسفانه در زمان صدام یکی از استانهای جنوبی عراق را به نام او کردند) یک فرد دزد و شروری بودهاست؛ یک نقل این است زمان ابوبکر برای ادامه غارتگریاش مسلمان شده و یک نقل ضعیفی هست که میگوید زمان پیامبر مسلمان شدهاست. او بعد از خسرو پرویز که شیرازه حکومت ایران از هم پاشیده بود، به مرزهای ایران حمله و غارت میکرد و بعد هم پیش ابوبکر رفت و به او گفت اگر افرادی به سمت ایران اعزام کنی، میتوان به پیروزیهایی رسید، همانطور که از سمت قلمروی روم پیروزیهایی حاصل شد. ابوبکر هم خالدبنولید را فرستاد. این آدم بد سابقه و شرور را نمیتوان یک شخصیت مثبت و کسی که راه نفوذ اسلام به ایران را باز کرده، قلمداد کرد. چنین فردی را نمیتوان جزء اصحاب و شیعیان حضرت امیر محسوب کرد. در مجموع، در کنار بحثهای خیلی خوبی که آقای کورانی درباره امیرالمؤمنین دارند، بخش فتوحات کتابشان قابل نقد است و به نظر من قابل پذیرش نیست.
بهرامیان هم در دور آخر صحبتهایش در تکمیل مطلبی که در مورد «اسلام مصری» گفته بود، خاطر نشان کرد: آنچه در مورد اسلام مصری گفتم، منظورم گروههای اِحیائی بودند که طی 150 سال اخیر، اسلام را مساوی عربیت معنی میکردند و دشمنی با ایران و تشیع در آنها بارز بود. یعنی شما اگر سرسلسلههای بزرگترین جنبشهای احیائی را ببینید، مثل عبده و دیگران، یک جنبهای که در آنها هست، ضدیت با تشیع و بطور خاص با ایرانیت است. اما در ایران در دهههای چهل و پنجاه، ترجمۀ کتابهای آنها رونق داشتهاست و آنها این را جا انداختند که اگر ما فتوحات را زیر سوال ببریم، اسلام را زیر سوال بردهایم.
وی در مورد اسلام آوردن ایرانیان هم گفت: یک مغالطهای هم شکل گرفته است: بعضیها فتوحات را مساوی اسلامی شدن در نظر گرفتهاند، حال آنکه اصلاً اینطور نیست؛ فتوحات و تصرف ایران یک مسئله است و اینکه مردم ایران کمکم از چه زمانی با اسلام آشنا شدند تا به سمت آن گرایش پیدا کنند، یک مسئله دیگر. نکته دیگر اینکه ما اصلاً برای فتوحات به چه روایتهایی استناد میکنیم؟ راوی بسیاری از روایتهای فتوحات، سیفبنعمر است که درباره او بحث زیاد است. باید مشخص شود که او افسانه و دروغ سر هم کرده یا خیر. هویت خودش چیست؟ اگر سیفبنعمر را از طبری برداریم، مطالب دیگران در مورد فتوحات شاید بیست صفحه هم نشود. سیف در روایاتش مقاصدی داشته و روایت او از نظر تاریخی قابل استناد نیست و کسانی مثل بلاذری او را میشناختند [که از او روایت نکردند.] به هر حال در باب گرایش مردم ایران به اسلام، باید سراغ روایتهایی غیر از روایتهای فتوح رفت؛ مثل کتابهای رجالی.
در الارشاد فی معرفة علماء الحدیث خلیلی قزوینی روایتی از اواخر دوره بنیامیه ذکر شده است که زُهری فقیه بزرگ اهل سنت که به بنیامیه هم نزدیک بود، دید یکی از موالی دارد حدیث نقل میکند؛ گفت: «نستجیر بالله! لقد صار العلم الی الموالی»؛ به خدا پناه برد که علم حدیث دست موالی افتاده! فقیه بزرگ اهل سنت از اینکه یک ایرانی حدیث نقل کند، به خدا پناه برد. اینها چنین قومی بودند [که دوست نداشتند احادیث دست ایرانیان بیفتد. لذا] اینکه ما بگوییم عمر برای اسلام به ایران حمله کرد و مردم ایران هم با جان و دل پذیرفتند، غلط است. نه او برای اسلام حمله کرد و نه مردم ایران بلافاصله با اسلام آشنا شدند که آن را بپذیرند. مثنیبنحارثة شیبانی که جفای بزرگی است اگر او را از یاران امیرالمؤمنین بدانیم، در کتابهای تاریخی مثل فتوح البلدان در مورد او آمده: «یغیر علی السواد»؛ مثنی، سواد (عراق فعلی) را غارت میکردهاست. تعبیر غارت بکار رفتهاست. ما در این روایت علامتی از گسترش اسلام میبینیم؟! خود او هم دنبال اسلام نبود؛ فهمیده بود که آن زمان اوضاع ایران چگونه است و فرصت را برای سرازیر شدن مناسب دید. اگر غارت کردند، اگر کشتار کردند، مربوط به اسلام نیست؛ اگر فضلی در این چیزها میبینند [و بدان افتخار میکنند]، مربوط به خلافت است.
طاووسی مسرور هم در دور آخر سخنانش بهتفصیل بخش فتوحات کتاب «سیرهنامه امیرالمؤمنین» را نقد کرد و گفت: در خصوص کتاب سیرهنامه امیرالمؤمنین و هر کتاب دیگری، یکی از مباحثی که باید به آن دقت کنیم، اعتبار منابع است. مثلاً در این کتاب، گفته شده خالدبنسعیدبنعاص برای فتوحات شامات انتخاب شدهاست و منبع این سخن، فتوح ابن اعثم است. از حیث مأخذ، ابن اعثم کلاً داستانپرداز بودهاست. همچنین از حیث محتوایی هم این گزارش نمیتواند درست باشد. زیرا در همین گزارش حضرت امیر به ابوبکر میگوید یا خودت به آنجا برو یا کسی را به آنجا روانه کن. در حالی که طبق گزارشهای دیگر حضرت امیر در مشورتی که به عمر دادند، فرمودند: تحت هر شرایطی خودت نرو. چطور ایشان در یک جا خلیفه را تشویق به شرکت در میدان کردند و در جای دیگر خلیفه را نهی کردند؟ از حیث منطقی مشکل است. همچنین نویسنده در بخش فتوحات مکرراً به فتوح الشام منسوب به واقدی استناد دادهاست؛ در حالی که این کتاب نمیتواند از واقدی باشد؛ واقدی اهل نقل اخبار مرسل و اسانید نامأنوس نیست. اگر کسی مغازی را ورق زده باشد، میبیند واقدی از مشاهیر صحابه و حتی از اسامی خانوادگی و خاندانی استفاده میکند. اگر بخواهد از عبدالرحمنبنعوف چیزی نقل کند، نوه یا نتیجهاش را پیدا میکند و از او میپرسد؛ نه اینکه یک کتاب دراماتیک و حماسیِ بدون سند بنویسد. بروکلمان میگوید این کتاب در زمان جنگهای صلیبی نوشته شدهاست تا باعث روحیهبخشی به نیروها گردد و آن را به واقدی نسبت دادهاند.
وی با اشاره به جمله نویسنده: «فاتحان ایران، علی و شیعیانش بودند»، گفت: اگر علی و شیعیانش اینقدر امکانات داشتند که ایران را فتح کنند، حکومت را میگرفتند! حال آنکه مکرر گفتهایم که حضرت امیر یاری نداشت که حق خود را بستاند.
طاووسی مسرور در تأیید نکتۀ رجبی در باب تشیع افراد حاضر در فتوحات، گفت: برخی افرادی که در کتاب نامشان برده شده، سالها بعد با حضرت امیر آشنا شدند. هاشم مرقال فامیل سعدبنابیوقاص است. اینها در آن زمان ربطی به تشیع نداشتند. هاشم مرقال نزد ما احترام دارد و شهید صفین است، اما از همان روز اول که شهید صفین نبوده!
پایانبخش سخنان طاووسی مسرور در این نشست، موضوع اسلام هرمزان بود که در مورد آن گفت: وقتی در یک مورد، گزارشها متعدد، متنوع و متفاوت است، برای ترجیح یک گزارش بر بقیه، باید دلیل اقامه کرد. آنچه مشهور است و در طبقات ابنسعد هم آمده، این است که هرمزان یک کاسه آب گرفت و به عمر گفت قسم بخور تا این کاسه آب را نخوردم، مرا نکشی. عمر هم قبول کرد. هرمزان آب را زمین ریخت و گفت چون قسم خوردی، دیگر نمیتوانی مرا بکشی. عمر او را نکشت، ولی وادارش کرد که اسلام بیاورد. یعنی به اجبار اسلام آورد. در کتاب سیرهنامه امیرالمؤمنین گفته شده اسلام او خالصانه بود و هرمزان آنان را برای فتح بقیه ایران یاری کرد. اصلاً مگر هرمزان چقدر زنده ماند که بخواهد در فتح ایران مشارکت کند یا نکند؟ هرمزان بعد از مرگ عمر توسط پسر عمر کشته شد. در جمعبندی، عرض میشود که ممکن است کتاب سیرهنامه امیرالمؤمنین در بخشهای مختلف خیلی قابل استفاده باشد، ولی ما صرفاً بخش فتوحات را محل بحث قرار دادیم.
در پایان نشست، علی بهرامیان به مناسبت آورده شدن اسم هرمزان گفت: من در مورد هرمزان خیلی تحقیق کردم و به نظر من فوقالعاده آدم مهمی بوده است. من فکر میکنم نقطه آغاز اینکه ایرانیها فهمیدند امیرالمؤمنین با بقیه فرق میکند، قضیه هرمزان بود. با هرمزان به بدترین نحوی رفتار شد. یک سردار ایرانی را عمربنخطاب اسمش را عوض کرد و یک اسم تحقیرآمیز روی او گذاشت و بعد راوی میگوید من در ایام حج دیدم هرمزان روی سر عمر سایهبان گرفته بود! سردار بزرگ ایرانی را تبدیل به چنین کسی کردند و بعد پسر عمر با نهایت قساوت هرمزان را کشت. امیرالمؤمنین سر این موضوع ایستادگی کرد و گفت باید پسر عمر قصاص شود. اینها چیزهایی نبود که از چشمها دور بماند.
«سیرهنامه امیرالمؤمنین: از ولادت تا ایفای نقش در فتوحات»، تألیف علی کورانی عاملی، با ترجمه سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)، در 816 صفحه، با شمارگان 1000 نسخه و قیمت 165 هزار تومان، توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل روانه بازار شده است.
نظر شما