دکان عموپرویز تمیز است و حالخوبکن. او به کامواها میرسد و برایش مهم است که خوشحال باشند. تصاویر کتاب هم این را میگوید. سحر رضائیهزاد همپای قلم مونا جوان، جلو میآید و رنگ میپاشد به خنده و شادی کامواها، سبیل کلفت فروشندهطوری میگذارد برای عموپرویز و خلاصه حسابی داستان را تحویل میگیرد و به کلمات کمک میکند تا خودشان را بیشتر در ذهن مخاطب جای دهند.
روزی، روزگاری بالاخره کامواهای زرشکی هم فروخته میشوند، به دخترکی که با مادرش به دکان آمده بود و میخواست لباس گرمی داشته باشد، شاید هم یک شالگردن زیبا و حتی چیزی دیگر؛ چون در داستان فرصت به دخترک نمیرسد که به دنیایش وارد شویم. او در اتوبوس هنگام برگشت به خانه حواسش نیست و کامواها از دستش میافتند و حالا دردسرهای این سه کاموای زرشکی ترسیده، نگران و ناراحت شروع میشود. دردسرهایی که برای هر کاموایی کابوس است؛ خیس شدن، گِلی شدن و پرت شدن زیر صندلیها و گیر کردن زیر پای آدمها. نویسنده با کلماتی ساده، اضطراب کامواها را برای تنهایی و تردید از سرنوشتشان نشان میدهد؛ آنجا که میگوید «زرشکیها فکر کردند دیگر عمرشان تمام شده، آن هم بدون اینکه به آرزویشان برسند. ناامید شدند و به یاد روزهای خوب دکان عموپرویز افتادند و گریه کردند. با خودشان گفتند اگر توی دکان مانده بودند بهتر از این بود که زیر دست و پای رهگذران، له شوند.».
کامواها سردرگماند؛ اما ما یاد گرفتهایم که صبوری نتیجه خوبی میدهد. فرقی هم ندارد یک مرد سبیلدار که در دکانش نشسته صبور باشد، یک زن معلم که پای تخته کلاس ایستاده، یک بچه اخمو که گرسنهاش است یا حتی سه کاموای زرشکی که خیس و گِلیاند و خسته و غمگین از نوع زندگیشان. نویسنده کتاب با این گزاره که صبوری نتیجه خوبی میدهد کامواها را به سمتی میکشاند که چیزی فراتر از تصورشان به دست میآورند؛ سرنوشتی قشنگتر و مفیدتر از رخت گرم شدن بر تن یک آدم. چه سرنوشتی؟ بقیهاش را خودتان بخوانید.
داستان «دکان کاموافروشی»ای که مونا جوان نوشته راحتخوان است و ایرانی؛ چه حالوهوای شخصیتهای انسانی و غیرانسانی داستان و چه موضوع آن که به یک گزاره سنتی و دینی اشاره میکند؛ صبوری نتیجه خوبی دارد. درونمایه کتاب درآمده است و اینطور به نظر نمیرسد که در سیر داستان رها شده است. ابتدا، میانه و انتهای این داستان کودکانه، سرعت روایت خوبی دارد؛ ابتدایی که با توصیف حالوهوای عموپرویز و دکانش شروع میشود، میانهای که گرهخوردگی زندگی کامواها را نشان میدهد و سرانجامی که کلاف سردرگمشان وا میشود و آنها میمانند و یک جایزه قشنگ برای صبوریشان.
یکی دیگر از موارد جالبتوجه در این اثر، جملات کوتاه آن است که کاملا با درجه سنی مخاطب کتاب که «ب و ج» است هماهنگ میشود و خوانش و درک داستان را برایشان راحت میکند؛ حتی برای بزرگسالان هم خواندن چنین جملاتی راحت و بهتر است؛ زیرا معنای متن سریع سُر میخورد در ذهن خواننده.
آیا خواندن این داستان را به کودکان پیشنهاد میکنم؟ بله؛ چرا که نه. داستانهای ایرانیای که فضای کاملا قابل درک دارند و بچههایمان آن را میفهمند حتما گزینه مناسبی برای مطالعه هستند؛ آن هم داستانهایی که خیالانگیزی حسابشدهای در آن جریان دارد. پس قصه کامواهای زرشکی دکان عموپرویز را بخوانید و مطمئن باشید صبوری نتیجه خوبی دارد.
نظر شما