«شورش اشرافیت بر جمهوریت» از نخستین کتابهایی است که به موضوع انتخابات دهم ریاستجمهوری و حوادث پس از آن میپردازد. در این کتاب، تلاش شده است ریشههای ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی حوادث پس از انتخابات بررسی شود.
مولف با استفاده از نظرات؛ عبدالکریم سروش، حسین بشیریه و سعید حجاریان (که ایدئولوژی اصلاحات برآیندی از افکار و آرای آنها بوده) و رادیوها و تلویزیونهای بیگانه، کتاب را در 9 فصل تالیف و تدوین کرده است.
فصل نخست به طور اجمالی به شکلگیری، تطور و برخی مؤلفههای ایدئولوژی تجدیدنظر طلبانه، یعنی همان ایدئولوژی جبهه دوم خرداد پرداخته شده است. مولف در فصل نخست تاریخ شکلگیری این جریان را در دهه هفتاد جستجو کرده و در تشریح ایدئولوژی «اصلاحطلبی» آنها مینویسد: «دگرگونی سیاسی که جهتگیری خود را دستیابی به «توسعه سیاسی» و «جامعه مدنی» معرفی میکرد، بر دو راهبرد استوار بود: «فشار از پایین و چانه زنی در بالا» و «فتح سنگر به سنگر». ازنگاه آنان تمام مراکز قدرت باید یکی پس از دیگری به تصرف جبهه دوم خرداد و مؤمنان به ایدئولوژی اصلاحات درمی آمد.
به این ترتیب این ایدئولوژی منتقد تمامیتخواهی، عیار کاملی از انحصارطلبی با خود داشت و با پیگیری این رویکرد در طول هشت سال حکومت جبهه دوم خرداد به گسترش خشونتهای سیاسی و سیاست زدگی انجامید. اصرار بر این ایدئولوژی و راهبردهای عینت بخش آن، دولت اصلاحات را به گفته رئیس آن در هر نه روز با یک بحران مواجه ساخت و درنهایت ناکارآمدی آن را درپی داشت. بدین ترتیب، دولت مذکور در انتخابات ۸۴ شکست خورد و با رأی مردم و به اجبار جای خود را به فردی داد که در فهرست آخر انتظارات آنان قرار داشت.
از آن پس پیروان این ایدئولوژی که به حاشیه افتاده بودند و جایگاهی در مناصب نداشتند، با تفسیر جدیدی از دو راهبرد یادشده تلاش کردند خود را وابسته به جبهه مخالف احمدی نژاد درآورند. در انتخابات ۸۴ اختلافهایی در میان جبهه اصول گرا به وجود آمد که گروههایی از آن را به انتقاد از احمدینژاد واداشت. اما جریان تجدیدنظرطلب تلاش کرد از فرصت فراهم شده بهره ببرد و با فراموشی گذشته دشمنساز، صف جدیدی در آرایش نیروهای سیاسی داخلی ایجاد کند. به این صورت، جبهه اصلاحات که در دوره گذشته ادعای فتح تمام ارکان قدرت حکومت را داشت، طی سالهای ۸۴ تا ۸۸ به یک «طفیل سیاسی» تبدیل شد و مصلحت را در آن دید که در شرایط به وجود آمده به جای پیگیری دو راهبرد گذشته که حذف بیشتر آنان را درپی داشت، راهبرد «احمدینژادستیزی» را اتخاذ کند تا از این لحاظ خود را در برخی موضوعات با جریانهای سیاسی دیگر دارای مشترکات معرفی کند. این وضعیت تا آستانه انتخابات ۸۸ ادامه داشت و در تبلیغات انتخاباتی این جبهه نیز به راهبرد انتخاباتی تبدیل شد.
حضور جریان اصلاحطلب در انتخابات سال ۸۸ و ماجرای نامزد این جریان در فصل دوم مورد بررسی قرار گرفته است: «در انتخابات ۸۸ خط قرمز جبهه دوم خرداد دستیابی دوباره احمدی نژاد به مقام ریاست جمهوری بود. برای دستیابی به این مقصود دو راه قابل تصور بود. نخست جلوگیری از حضور احمدی نژاد در رقابت انتخاباتی با پیش کشیدن مسئله «دولت وحدت ملی» بود و دیگر به میدان آوردن رقیبی جدی برای رقابت با او بود. پس از شکست برنامه «دولت وحدت ملی» که طرحی خام و نسنجیده و غیرواقعبینانه بود وبا مخالفت اصول گرایان مواجه شد، راهکار دوم از اوایل دی ۱۳۸۷ به طور جدی پیگیری شد. احمدینژاد در اواخر آذر ۸۷ با دعوت از رقیب برای رقابت با خود نشان داد که عزم محکمی برای شرکت در انتخابات دارد و طرح مذکور عملاً شکست خورده است. اما در میان تمام نامهای متفاوتی که برای حضور در انتخابات مطرح می شدند مانند قالیباف، عبدالله نوری، محمد خاتمی، میرحسین موسوی، حسن روحانی، عارف و… هیچ کدام به اندازه محمد خاتمی و میرحسین موسوی نظر تصمیم گیرندگان جبهه دوم خرداد را به سوی خود جلب نمیکرد.»
در فصل سوم راهبرد تبلیغاتی این جریان و گفتمان انتخاباتی موسوی مورد بحث قرار گرفته و «تز» احمدینژادستیزی را مورد توجه قرار داده است: «موسوی در انتخابات دهم ریاست جمهوری از گفتمان پارادوکسیکال «عدالت، اصلاحات» بهره برد و جبهه سیاسی همراه او نیز راهبرد تبلیغاتی «احمدی نژادستیزی» را برگزید. از نقطه آغاز فعالیتهای انتخاباتی موسوی تا روزهای نزدیک به ۲۲ خرداد از استدلالها و عقلانیت گفتمان یادشده کاسته می شد و بر مؤلفههای هیجانی و احساساتی آن افزوده میشد... ستاد موسوی به لحاظ کیفی و کمی بیشتر نیروی مادی و ذهنی خود را برای دگرگونهسازی از چهره احمدینژاد و سیاستهای او به کار برد و کمتر به برنامههای آتی خود پرداخت. تلاش این جبهه ایجاد فضای دوقطبی بود؛ بین ارزشهای مثبت که موسوی آن را نمایندگی میکرد و ارزشهای منفی که احمدی نژاد نماینده آن معرفی میشد، افراط ستاد موسوی در «احمدی نژادستیزی» که موجب شد دولتهای پیش از او تطهیر شوند و عملاً احمدینژاد عامل تمام مشکلات کشور معرفی شود، باورپذیری تبلیغات انتخاباتی موسوی را کاهش داد و «تز» احمدینژادستیزی در مجموع «آنتی تز» خود را آفرید.»
مولف در فصل چهارم کتاب سراغ گفتمان رقیب یعنی احمدینژاد از سوم تیر ۸۴ تا سال ۸۸ رفته است و گفتمان آنها را شرح میدهد: «سادهزیستی، مردمی بودن، سخت کوشی، تواضع در برابر مردم. سختگیری بر مسئولان و اطرافیان و شجاعت در برابر «نظام سلطه» از عواملی بود که احمدینژاد را به نمادی از گفتمان «عدالت، معنویت» تبدیل کرد. او همچنین برای تبیین رفتار خود از منطق و ادبیاتی ساده و همه فهم بهره می برد و همان گونه که در ایران نمادی از یک جریان و گفتمان بود، در عرصه جهانی هم به نماد مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم تبدیل شد. توجه رسانههای غربی به او، محبوبیت وی در جوامع اسلامی وعربی و استقبال نهادهای مردمی جهان از او در اجلاسهای متفاوت و از جمله «دوربان دو» که عملاً این اجلاس را با نام «احمدی نژاد» قرین ساخت، به همین دلیل بود.»
فصل پنجم هم به تحلیل گفتمانی نتیجه انتخابات دهم ریاست جمهوری اختصاص دارد: «در انتخابات دهم ریاست جمهوری، گفتمان «عدالت، معنویت» احمدی نژاد با ویژگیهایی که از خود بروز داد توانست بر گفتمان «عدالت، اصلاحات» موسوی غلبه یابد. نقطه عطف غلبه گفتمانی احمدینژاد بر موسوی به مناظره سیزده خرداد بازمیگردد. تا پیش از آن مناظره، موسوی با پوشیده نگاه داشتن تعارضهای درونی گفتمان خویش و با بهره گیری از خلأ تبلیغات ستاد انتخاباتی احمدینژاد توانسته بود با رسیدن به غلبه گفتمانی موضوع بحث جامعه و رسانهها را تعیین کند. اما پس از آن مناظره، تعارضهای موجود در گفتمان محافظهکارانه موسوی که گفتمانی معطوف به طبقات بالای شهری بود، آشکار شد. پس از مناظره، گفتمان موسوی به ضعف و انفعال گرایید و گفتمان احمدینژاد توانست تعیینکننده موضوعات و پرسشهای جامعه باشد. به عبارت دیگر، احمدینژاد توانست گفتمان خود را به جامعه منتقل سازد که نتیجه آن جلب آرای اکثریت به سوی خود بود.»
در فصل ششم مولف به استناد دلایل متعدد نشان داده که جریان آشوبآفرین پس از انتخابات خود به سلامت انتخابات آگاه بوده است و با علم به سلامت انتخابات دست به اغتشاش زده است که این دلایل را برشمرده است: «۱- آگاهی به پیشتازی احمدینژاد بر موسوی در سراسر کشور در پیش از انتخابات؛ از طریق روشهایی مانند نظرسنجیهای وابسته به آن جبهه./ ۲- صدور برخی نامهها و بیانیههایی که به وضوح بیان گر تلقی شکست از انتخابات پیش رو بود./ ۳- نفس حضور در انتخابات./ ۴- نداشتن مدرک در عین داشتن بیش از ۴۰ هزار نماینده در پای صندوقها./ ۵- اقرار به عدم تقلب./۶- عدم پیگیری قانونمند و همراهی نکردن با شورای نگهبان./۷- اعترافات مطبوعاتی./ ۸- اعترافات در دادگاه./۹- سکوت و مواضع چند پهلوی خواص./۱۰- تحلیلهای روشمند از نتیجه انتخابات توسط کارشناسان سیاسی جبهه دوم خرداد.»
اهداف اصلی مورد نظر جریان فتنه در فصل هفتم مورد توجه قرار گرفته و به طور عمده از «انقلاب مخملی» مورد نظر «رادیکالیسم سبز» سخن گفته شده است: «درواقع رفتاری که از سوی جبهه دوم خرداد و جریان تجدیدنظرطلب پس از انتخابات سر زد به طور کامل با مدل انقلابهای رنگی در کشورهای آسیای میانه انطباق داشت. افزون بر آن روایتهایی که برخی از نیروهای جریان تجدیدنظرطلب و برخی متهمان این حوادث اظهار داشتند به روشنی اهداف انقلاب مخملی و به عبارت بهتر آنارشیسم مخملی در این حوادث را آشکار ساخت.»
فصل هشتم نیز به رفتارشناسی بازیگران خارجی حوادث پس از انتخابات میپردازد و از ائتلافی سه ضلعی میان بازیگران داخلی (تجدیدنظرطلبان)، بازیگران خارجی و اپوزیسیون سخن میگوید.
در انتهای کتاب و در فصل نهم نیز به دلیل آن که جریان فتنه پس از انتخابات با هدایتها و راهبریهای رهبر معظم انقلاب شکست خورده است به بیان اقدامات و مواضع ایشان میپردازد: «عبور از بحران پس از انتخابات ریاست جمهوری بدون رهبری حضرت آیتالله خامنهای ممکن نبود. عبور از این فتنه سنگین و پیچیده نیاز به مؤلفههایی نظیر ایمان، صبر، بصیرت و شجاعت داشت تا در برابر آنچه که رخ میدهد بهترین تصمیم اتخاذ شود و در اجرای آن تردیدی وجود نداشته باشد و شجاعانه تا رسیدن به نتیجه، بردباری شود. شناخت دقیق و پرداخت مبسوط به شیوههای رهبری انجام شده برای عبور از فتنه در این گفتار ممکن نیست. مهمترین مانع در این طریق حجاب زمان است. زمانی میتوان ابعاد گوناگون این فتنه و ظرایف رهبری انجام شده برای اداره کشور را فهم کرد که دست کم سال ها از آن گذشته باشد.
نظر شما