به یمن فرارسیدن ۴۴ سالگی انقلاب اسلامی، مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری بنا دارد تا در پروژهای به نام «باغ رمان ایرانی» امکانی فراهم کند تا ۴۴ داستاننویس مستعدی که کمتر فرصت بروز استعداد به آنها داده شده، زیر نظر مربیان داستاننویسی به نگارش رمان بپردازند تا صدای ایرانِ امروز بیش از پیش شنیده شود.
در این پروژه بزرگ از تجارب ارزشمند مدرسان داستاننویسی زیر استفاده خواهد شد: محمدکاظم مزینانی، کامران پارسینژاد، بهزاد دانشگر، ابراهیم اکبریدیزگاه، سارا عرفانی، مهدی کفاش، اسماعیل حاجیعلیان، حامد جلالی، علیرضا ارسنجانی، سیده عذرا موسوی، مهدی زارع، خسرو عباسیخودلان، حمید بابایی، امید شیخباقری، حسین عباسزاده، وحید حُسنی، داود خدایی و تیمور آقامحمدی.
کاری که فقط «رمان» میتواند بکند
به همین مناسبت تیمور آقامحمدی، دبیر اجرایی پروژه «باغ رمان ایرانی»، یادداشتی در ماهیت رمان نوشته است:
اجازه بدهید تفاوت انسان و حیوان را نه «ناطق»بودن آن، بلکه «قصهگو»بودنش بدانیم؛ چرا که بی هیچ اغراق و تعارفی، انسان بدون روایت و قصه، دیگر تفاوتی با یک شیء نخواهد داشت. از زمان خلقت و حتی پیش از آن تا انتهای هستی، بشر نیازمند روایتِ داستانی است. چگونه میتوان انسان را بدون امرِ روایی تصور کرد؟ به دنیا میآید، عاشق میشود، مادری میکند، پدر میشود، میجنگد و در نهایت میمیرد. کجا را میتوان یافت که او بیقصه میتواند پیش برود؟ او همواره در زندگی میکوشد خود را بیان کند و منظری به مناظر جهان بیفزاید؛ مهمترین یاریگر او بیشک امکانهای روایی است.
بارها گفتهام «رمان» شگفتانگیزترین و پیچیدهترین شکلِ روایتی است که ما تاکنون میشناسیم. میخواهم ادعا کنم که با پدیدار شدن رمان، انسان گامی بلند در افشای خود برداشت و جهان به ساحت بالاتری صعود کرد، اگر نگویم عروج. یکی از مهمترین پدیدههایی که انسان را از سطح اُبژگیِ دوران رمانتیسم به مقام سوژگیِ ادوار کلاسیسیسم و مدرنیسم ارتقا داد، همین رمان بود؛ همو بود که در میانه واسطههای ادبی، پرچم خودبنیادی و استقلال را برافراشت. رمان بود که به اندیشیدنمان شکلِ تر و تازهای داد و ما را در مرتبه نوتری از خود قرار داد.
هر وقت نوشتنِ رمانی را شروع میکنم، خود را در معرضِ شکوهِ رمان میبینم و به خودم میگویم نشستن بس است، حالا زمانِ قیام است؛ حالا وقتِ خیره شدن به چشم هستی است، برخیز و روایت کن! آنوقت است که عظمتِ رماننویسی و کاری را که قرار است من، به نمایندگی از تمام دقایق زندگیام انجام دهم، مو بر تنم سیخ میکند. زمانِ روایتِ من، جهان سراسر گوش میشود و این منم که باید درستترین و جسورانهترین و سنجیدهترین و بهترین قصهای را که بلدم روایت کنم. باور دارم که جهانِ بخشنده، جهانِ مهربان به من فرصتِ قصهگویی داده و بر من است که با تمام توان قدرِ فرصتم را بدانم.
من پیش از شروع ساختِ پیرنگ و بنای شخصیتها و ماجراها از خودم میپرسم: در بین تمام گونههای روایی آیا رمان هم گونهای ادبی است که میتواند اندیشههای نویسنده را به نمایش بگذارد؟ آیا در نگاهی مدیوموار، من میاندیشم سپس رمان مینویسم و بعد کسانی آن را میخوانند که سر از تأملاتِ من دربیاورند؟ آیا کار رمان و رماننویس این است؟ یا بهتر است روشنتر بپرسم: کاری که فقط رمان میتواند بکند چیست؟ در طول تاریخ ادبیات، رمان چه کرده است که هنوزاهنوز اینگونه سترگ و باشکوه باقی مانده است؟
فکر میکنم چشم اسفندیار رماننویسی ایرانی در ماجرای کارکردشناسی آن است. من بسان میلان کوندرا باور دارم که جدا کردن اندیشههای نویسنده از فرم بهعنوان عناصری بیگانه و دخالتهای اندیشمندانه در امر روایتگری، حاصلی جز فروکاستن رمان به نمایشِ صرفِ فرضیههای نویسنده نداشته است؛ این یعنی حقیرشمردن امر رمان؛ یعنی نویسنده خود را یک سوژه (فاعل شناسا) میپندارد و رمان هم ابژه (متعلَّق شناسایی)ای بیش نیست. نتیجهاش متنی است که از رمانبودگی، فقط عناصر آن را دارد، خالی از روحی که بیش از دویست سال است رمان را رمان کرده است.
وقتی پدر زوسیما ناگهان به پای دیمیتری کارامازوف افتاد، چرا نتوانستم رمان را نبندم و ادامه دهم؟ مأموران دادگاه نه یوزک کا. بلکه من را بدون دلیلی روشن از اتاقم بیرون کشیدند و با خود برند. وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در برابر دستۀ سربازانی که قرار بود اعدامش کنند، ایستاده بود، بعدازظهر دوری را به یاد آورد که پدرش دست من و او را گرفت و برای کشف یخ با خود برد. من جزو دستة گلمحمد بودم و این تیرِ رضاخانی بود که سینهام را شکافت. زمانی که جنازة یوسفِ زری را شبانه در صندوق عقب ماشین خان کاکا به گورستانی در شیراز بردند و بدون نماز میًت، در گوری بینام و نشان دفن کردند، من ایستادم و بر جنازهاش نماز کردم.
این کاری است که رمان با ما میکند؛ دست ما را میگیرد و نگه میدارد، میگوید حالا وقت رفتن نیست، موقف ایستادن، زمان اندیشیدن است. باور دارم که رسالت اصلی مدرّس رماننویسی، افزون بر شناساندن زیر و بمهای ساختاری و محتوایی به هنرجو، نشاندادن جانِ کلام رمان است؛ رمانهایی که فقط مدیومی برای اندیشیدن نیستند بلکه خود اندیشندهاند.
چیزی که فقط رمان میتواند بگوید، کاری که فقط رمان میتواند بکند، یگانگی نویسنده و اثر در ساحتِ اندیشگی است. من میاندیشم و رمانم هم سودای اندیشیدن دارد. ما جدا از هم نیستیم، ما یکی هستیم. گرچه نویسنده میکوشد اندیشه خود را مخفی نگه دارد، اما نمیتوان آن را به حاشیه راند چرا که تنیده در جان شخصیتها و ماجراهاست. اندیشه نه بلندتر از زندگی آنهاست و نه کوتاهتر؛ بلکه خودِ آنهاست. نه فقط نویسنده بلکه رمان هم میاندیشد و این عینِ حیات است.
علاقهمندان برای شرکت در پروژه «باغ رمان ایرانی»، میتوانند «طرح رمان» خود را با موضوعات آداب و رسوم محلی، تاریخ و اعتقادات ملّی، هویت و خانوادة ایرانی به همراه «سوابق ادبی» تا ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ به نشانی bagheroman44@gmail.com بفرستند. برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۲۱۹۱۰۸۸۴۷۷ تماس بگیرید.
نظر شما