همانزمان هم مشخص بود كه او شاعر خوبی خواهد شد چرا كه استعداد و پشتكارش را داشت و امروزه يكی از شاعران خوب و مطرح و آتيهدار شعر فارسی و كُردی است و علاوه بر آن دستی در نويسندگی دارد.
حسين شكربيگی،«مصر و شكر»ش را به دست من رساند، چرا كه میدانست من به شعرهايش علاقهمندم. كتابش را نشر سيب سرخ در قطع رقعی و در 82 صفحه چاپ كرده است.
عنوان مجموعه يعنی مصر و شكر، بيانگر رازهايی است؛ اينكه مصر تداعيگر يوسف است و شكر نيز علاوه بر بار ايهامیاش به معشوق، اشارهای به نام شاعر هم دارد و اشارهای به اينكه قرار است در اين مجموعه شعرهايی عاشقانه بخوانيم و كاممان از كلام عشق شيرين شود؛ عاشقانههايی كه با اساطير مذهبی و سامی و جغرافيای كنعان و مصر پيوند خورده است.
زليخای شعر او چشمانی گيرا و دريايي و تني با گرماي مطلوب دارد و حضور مبهم و رازآميزش در همه جا احساس ميشود و البته بيش از اين نميتوان اطلاعاتي در باب او كسب كرد.
ابهامي كه در تصوير اين زليخا ديده ميشود شايد نشانگر آن باشد كه او به تصوير زني در نهانگاه روانش اشاره دارد، همانگونه كه هدايت هم در بوفكور، به زني از آنگونه اشاراتي البته روشن داشته است و لذا اين عدم وضوح در تصوير معشوق، به كل شعرهايش، فضايي ابهامآميز ميبخشد.
جغرافيای عشق او گذشته و آينده را در بر میگيرد و وقايع در فضايی مينياتوری اتفاق میافتد و اشارات او به اين كلمه يعني مينياتور بي سببی نبوده است.
استعاره عشق او زليخاست؛ زليخا دو رويه دارد، عشقي مجازي و آتشين و خاكی كه البته نهايتاً به حقيقت میرسد و او بيش از آنكه زميني و دستيافتني باشد، آسمانی است و دستنارس. شاعر در اين مجموعه علیرغم گرمگويیهايش از عشقهای امروزين، تمايلاتش را به افقهای برتر پنهان نمیكند.
جغرافيای عاشقانه او، چنان كه پيشتر هم اشارت رفت، سرزمين مصر و كنعان و نواحي پيرامونی مديترانه است، مخصوصاً سرزمين كنعان و مصر، كه بستر وقايعی است كه بر آل يعقوب گذشته است و مصر هم اگر چه در اين روايت جايگاهی اساسی دارد باز به اعتبار حضور يوسف و بعد هم موسی و بنیاسرائيل است.
اينكه چرا اين جغرافيا در ذهن شاعر نقش محوری دارد شايد به آبشخور مطالعاتی شاعر و خوانش متون مذهبی عهد قديم و عتيق و البته قرآن و نيز به پايگاه فكری او اشارتی داشته باشد؛ حال آنكه جغرافيای ملّی و ايرانی، كمتر در شعر شكربيگی نمود يافته و جز اشارتی تلميح وار به سهراب و سياوش، و يك بار ذكر نام ايران و چند بار اشاره به نام مناطقی از ايران جديد و قديم و نيز يكي دو بار اشارتی به زادگاهش، كمتر میتوان رد و نشاني از زيستبوم ملّي و محلياش را دريافت.
ابهام عاشقانه او باعث شده كه شعر از وقوعيات فاصله گرفته و به كلينگري روي آورد و اين نظرگاه راه ورود اساطير و تلميحات و كلانروايتهايي را به شعر باز ميكند كه البته همه جا شاعر كوشيده در اين تلميحات و كلانروايتها تصرفي كند كه عمدتاً با توفيق همراه بوده و توانسته رنگ كهنگي را از شعرهايش بزدايد.
مثلاً آنجا كه خواسته از داستان شيخ صنعان در شعرش بهره گيرد، گفته است:
مثل سابق چشم تو آتش زده در خرمن فرزانگان
تازگيها شيخ صنعان كرده گيسوي سياهت پاپ را
و البته ميكوشد و تعمد هم دارد كه عناصر تمدني جديد را در شعرش به كار بگيرد نظير: مد، ژورنال، بازاربورس، فشن شو، موبايل، لپتاپ، هيپ هاپ، كنياك، گارسيا ماركز، لوموند، ماكوندو و ... حتي در جايي عبارت «تتو كن» را در محل رديف شعر نشانده است كه همه حكايت از نوخواهي و تجددگرايي شاعر دارد.
با اين همه پايش سخت به سنّت بسته است و به آسانی نمیتواند خود را از سيطره آنها برهاند، چنانكه وقتی كه میخواهد زليخای شعرش را وصف كند آنها را به عناصر و اجزايی برگرفته از سپهر فكریاش تشبيه میكند و مثلاً تن را به قرآن، و زلف را به والليل و آرامش ديدارش را به سلام هی حتی مطلع الفجر و چشم را به زيتون و... تشبيه و حتی ادعا میكند كه خود نيز ذاتی الهی و رحمانی دارد؛ آنجا كه بعد از بيانی شطح گونه آورده است:
تو همين مقدار از من را بداني نيز خوب است
از من اين را: ذات بسمالله الرحمن الرحيمم
بسامد بالای اسرائيليات و اشارات قرآنی و شرعی در شعر شكربيگی بسيار بالاست. او پيوسته از اين تلميحات و اشارات و اساطير استفاده ميكند كه خود نشانگر تفكر مذهبی شاعر است، حتي اگر خواسته باشد و تعمد داشته باشد و فرياد بزند كه از قيد آنها رهاست.
يكي از نشانههای اصالت هر شاعری، داشتن تفكر و سپهر فكری و جهانبينی ويژه خود است و شكربيگی اين تفكر و جهانبينی را دارد و از زاويه فكری خود به جهان مینگرد؛ زاويهای كه در سطور بالاتر به آن اشاره شد و تأثيرات خود را در ذهن و زبان شاعر نشان دادهاست اما طرفه آن است كه شاعر گاه با هنجار شكنیهای زبانی و معنايی میخواهد تعلقش را به فضای شديداً سنتي انكار كند كه بيش از آنكه مخاطب آن را باور كند، حمل بر روحيه ملامتي و قلندرياش ميكند.
وجه غالب اشعار او تغزلی است اما اشارات حيرتآميز و اشراقی در شعرش كم نيست و البته گاه گريزهايی نه چندان گسترده و نه چندان روشن، به موضوعات اجتماعی زده است اما نه آنگونه كه بتوان خط و ربط فكری خاصی را در موضوعات اجتماعی پيدا كرد.
اگر از بحثهای محتوايی گريزی بزنيم به ساخت و اجرای شعرهای شكربيگی، بايد گفت كه قالب غزلی كه او به كارگرفته، در همان حوزه نوكلاسيك ميگنجد، قالبی كهن با الفاظ و ديدگاهها و حرفهای تا حد زيادی تازه. تنوع وزنی غزلها گسترده نيست و جز دو غزل چهلونه (ص72) و غزل پنجاه (ص73) كه از اوزان متفاوتتری استفاده شده، وزنها همان وزنهاي معمول هستند.
ضمن اين كه به نظر ميرسد مصراع دوم بيت اول، مصراع اول بيت چهارم و مصراع اول بيت آخر غزل پنجاه خالي از لغزشهای وزنی هم نيستند. در پايان بعضی از غزلها به رسم شاعران جوان زمانه، بيتی مستقل آورده، كه گاه خوب نشسته و گاه حشو مینمايد. در رديف و قافيه هم تنوع چشمگيری ديده نمیشود و البته گاه موارد تازهای ديده میشود، مثلاً آنجا كه «تتو كن» را رديف شعر آورده است.
اما آنجا كه غزلهای موقوفالمعاني گفته و درك معنی هر بيت را به بيت ديگر واگذار كرده، كارهايش بسيار خوب از آب درآمدهاند كه از اين جمله بايد به غزل سيوهفت، چهل، و پنجاهوپنج اشاره كرد و البته همه جا آخرين بيت هم در اين تعليق رها میشود و شايد میشد بيت آخر را به گونهاي آورد كه نقطه پاياني بر اين تعليق باشد؛ يكي از اين غزلها كه اتفاقاً از بهترينهاي اين مجموعه است، اين غزل ميباشد:
از كفر، نتها ميزدم، ياهو شدند و
آهونويسيهاي من آهو شدند و
باران دو سه پله يكي كرد و فروريخت
رگهاي خشك ناودانها جو شدند و
تا قطرهاي جوهر به روي صفحه لغزيد
گلهاي سرد و كاغذي شببو شدند و
باد صبا از مشرق كاغذ وزيد و
افشانههاي تاكها گيسو شدند و
از سبز، تنها برگها تن ميخريدند
خاشاك زرد فصلها جارو شدند و
من چند خط كشتي به درياها كشيدم
من چند خط، چندين لغت پارو شدند و
گشتم به دنبال كسي كه هيچكس نيست
ديدم كه اشيا آشكارا او شدند و ...
شكربيگی شاعری سپيدسراست و داستاننويس و با طيف وسيعی از واژگان و حرفهای تازه و نگاههای نو آشنا و دمخور است و میتوان جابهجا رد اين نگاه تازه و كلمات نو را در شعرهايش يافت و از اين حيث زبان نو و حرفهای تازه در كنار فكر مسلطی كه در ابتداي بحث به آن اشاره كردم، نشسته و آن فكر مسلط هم واژگان و تعابير خودش را دارد كه به فضای زبان شعری او، شكلي دوگانه يا چندگانه بخشيده است.
شعر او سنت و تجدد همنشيناند و ميتوان اين همنشينی را در مضامين، واژگان و حتی حروف اضافه و ربط هم رصدكرد. پيداست تجدد صرفاً با واژگان به دست نمیآيد؛ اين نگاه نوست كه واژگان را تازه میكند و لذا شاعر گرچه جسارت گذر از تابوهای زبانی و گذر از مرزهای عرفی را داراست، اما به نظر نمیرسد در غزلهايشان نگاه خيلی مدرنی را به نمايش گذاشته باشد.
در اينجا قبل از اينكه به نقاط قوت كتاب اشاره كنم، ناگزير از گفتن بعضي از ضعفهاي زباني و بياني هستم. گاه مطلع در غزلهاي اين مجموعه محكم و استوار نيستند و لنگهها دقيقاً با هم جور نشدهاند، مثل اين نمونهها:
مثل چشم خيس بر در ماندهايم
بادهی تلخ به ساغر ماندهايم
كاراكتري اصلي در يك رمان هستي
از قوم خونريز چنگيزخان هستي
تو به هر اندازه گندمگونتري آدمترم
من مگر از آسمان كه ماه دارد كم ترم
گاهي نيزخلل در لفظ است؛ مثلاً:
برسينهام بخواب چو رودي كه ناگزير
پا سست ميكندکه نه دريا كه در كوير
به جای: پاسست ميكند که نه در دريا كه در كوير
يا: از خودم بيرون دويدم، راه را، گمراه را
ميگذارم پشت سر هم ماه را هم چاه را
كه معلوم نيست، راه را، گمراه را چه نقشی دستوری و يا چه مفهومی دارند و اگر حذف هم شوند، خللی به جمله وارد نمیشود.
يا: اين باغ به جز تلخ به جز كال نبوده ست
يك شاخه بهارانه و خوشحال نبوده ست
كه بهارانه كه قيد است به جاي صفت به مفهوم بهاری به كار رفته است.
يا: از گنگ چه آوردی و از نيل چه داری
در پوست ز شبهای تئاويل چه داری
كه علاوه بر اينكه ارتباط دو مصراع خيلی مشخص نيست، و مصراع دوم هم به كلی گنگ است، واژه تاويل گويا به معنای جمع تاويل و در مفهوم تاويلات آمده كه چنين جمعي برساخته شاعر است چرا تا آنجا كه من جستم چنين جمعی از كلمهي تاويل مسبوق به سابقه نيست و شايد به قياس تفاسير آن را ساخته باشد.
و يا: گندم بده ما را كه ما از آل يعقوبيم
ده قرن بعد از آل عيساييم زيتون را
كه من معني مصراع دوم را واقعاً نفهميدم كه به چه معناست؛ چرا كه را يا نشانه مفعول است و يا نشانه حرف اضافه و البته كاركردهای شاید ديگری هم دارد.
و البته باز میتوان ابياتی از اين دست را يافت، همچون:
يك دين نو در هند، بوديستي در چين
يك بانوي مومن در نخجوان هستي
مينياتورتر از تاكي و انگور تن توست
موج، پيچيده به خود نيز كه پرشور تن توست
با سرانگشت من از پيش، ز اعصار پس پيش
آشنايي، به نسب كوردم و تنبور تن توست
ميتپي در مشت من گنجشكي و كمطاقتي
من عقابي پير هستم تو هماي دولتي
كه میتوان از حيث مفهومی بر آنها انگشت نهاد و خرده گرفت، اما اين ايرادات عمدتاً در غزلهاي آغازين كتاب هستند و هرچه كتاب را بيشتر ورق ميزنيم زبان پاكيزهتر و يكدستتر ميشود و درصد غزلهای خوب و عالی بيشتر میشود كه نشان از رشد شاعر در طی زمان دارد.
و نهايتاً به قول خواجه، عيب می جمله بگفتی هنرش نيز بگو. نوآوری در خلق معانی و هنجار بيان، جنون و جسارت، طراوت و تازگی و توان بالقوه شاعرانگی كه نويد روزهای بهتری براي شكوفايی بيشتر شاعر را میدهد و البته ابيات بسيار خوبي كه ذيلاً بعضي از اين ابيات ميآيد:
انگشت خيس كردن و قرآن ورق زدن
واليل جوي، زلف پريشان ورق زدن
آسمان را تيغها پر كردهاند
بيستاره، بيكبوتر ماندهايم
هميشه از تو جدايم به رغم همراهي
شبيه يك رقم كم كه در هزار گم است
گفت مرگ انتهاي جاده است
باشد! انتهاي ماجرا كه نيست
پامال شديم از گذر فيل سواران
اي صاحب اين خانه ابابيل چه داري؟
چشم تو به زيبايي تهران قديم و
بوسيدن تو حال خوش دورهي شاه است
مثل سابق چشم تو آتش زده در خرمن فرزانگان
تازگيها شيخ صنعان كرده گيسوي سياهت پاپ را
زير چتر مني و با توام و در دستت
دست من در نفس سرد زمستان گرم است
از اينكه ببارد، و ببارد و ببارد
از ابر بر اين پيكر غمناك تتو كن
گرچه در عشق اصل بر ويراني است و نيستي
من ولي چون زلزله از هر بنا محكمتر
من تشنه يك بوسه ز لبهاي توام، كاش
در گود گلوی تو «كيهنی» داشته باشم
كه كيهنی به معنای چشمه است.
حسين شكربيگی از شاعران طراز اول شعر فارسي و شعر كردي در ايلام است و مصر و شكرش آغازگاهی است كه بیشك به افقهای نوتر و وسيعتر و زيباتری ختم خواهد شد.
نظر شما