درباره مصطفی صدرزاده؛
شهیدی که رهبری از او یاد کرد را بهتر بشناسیم / جوانان موتور پیشران کشور و نظام هستند
به تعبیر مقام معظم رهبری، شهید صدرزاده زمان رحلت حضرت امام(ره) سه سال بیشتر نداشت، اما بعدها به یکی از شهدای نهضت خمینی و مثالی در پویایی راه امام(ره) تبدیل شد. کتابهایی درباره این شهید وجود دارد که همگی در دسته خاطرات و تاریخ شفاهی جای میگیرند.
سیدابراهیم به روایت پدر
به روایت پدرش: «مصطفی با ابوحامد آشنا شده بود. و میگوید میخواهم با بچههای فاطمیون به سوریه بروم. ابوحامد به او کُد میدهد که حیف شد اگر افغانی بودی میتوانستی. از همان جا این فکر در ذهن مصطفی جرقه میزند که خب میروم افغانی میشوم و برمیگردم. خیلی سریع و کمتر از دو ماه لهجه افغانستانی را یاد گرفت. به مشهد میرود تغییر چهره میدهد و، چون استعداد خوبی در یادگیری لهجه داشت خیلی سریع و کمتر از دو ماه لهجه افغانستانی را یاد گرفت. اتفاقا لهجهای که یاد میگیرد لهجه بچههای شیعه افغانستان نیست و همین برایش دردسر میشود. آنجا بچههای افغانستانی فکر میکنند شاید نفوذی باشد و از او روی برمی گردانند. اما از اقبال مصطفی ابوحامد میآید، او را بغل میکند و میگوید او از خودمان است.»
در سوریه او را به سید ابراهیم میشناختند. با انگیزه و خستگیناپذیر بود و آنقدر از خودش لیاقت و شجاعت نشان داد که فرماندهی یکی از گردانهای لشکر فاطمیون، موسوم به گردان عمار را به او سپردند. در چند نبرد مهم حضور داشت و چند بار جراحتهای کوچک و بزرگ برداشت. سرانجام در نخستین روز از آبان ماه ۱۳۹۴جایی در حومه حلب، در درگیری با داعشیها به شهادت رسید. شهادتش به تاریخ قمری با ظهر تاسوعا مصادف شد. در نگاه خیلیها، این همزمانی برای اویی که پرورشیافته و دلبسته فرهنگ عاشورایی بود به قبولی مجاهدتهایش در پیشگاه پروردگار تعبیر شد. مادرش روزی در محضر حضرت آقا، زمانی که نام این شهید به میان آمد گفت: «من پسرم را، وقتی که خردسال بود و حادثهای برایش پیش آمد، نذر حضرت ابوالفضل کردم. آن روز که این نذر را میکردم نیز ظهر تاسوعا، دقایقی مانده به اذان بود. از حضرت ابوالفضل خواستم پسرم را به من برگرداند تا سربازش باشد.»
صدرزاده از شهدای نهضت حضرت روحالله به شمار میرود
حضرت آقا در دیدار ماه رمضان امسال با دانشجویان، در بحث درباره نقش جوانان به عنوان موتور پیشران کشور و نظام، از شهید صدرزاده در امتداد نام بزرگانی مثل شهید آوینی و شهید تهرانی مقدم و شهید شهریاری یاد کردند و او را نمونهای از جوان مسئولیتشناس خواندند. همچنین نام شهید مصطفی صدرزاده یک بار دیگر نیز در سخنان مقام معظم رهبری برده شد. این بار نه در محفلی کوچک، که در سخنرانی به مناسبت سالروز ارتحال حضرت امام خمینی(ره) بود که ایشان این شهید را مثالی برای اثبات پویایی و جوشش میراث امام(ره) توصیف کردند، شهیدی که زمان رحلت حضرت امام(ره) فقط سه سال داشت اما اکنون شهیدی از شهدای نهضت حضرت روحالله به شمار میرود.
ناگفته نماند خانواده این شهید بزرگوار نیز اخیراً در نامهای به مقام معظم رهبری، ضمن اعلام بیعت مجدد و دعای خیر برای ایشان، فرزند شهیدشان را «سرباز کوچک شما» توصیف کردند و قدردان لطفی شدند که حضرت آقا در مورد این شهید داشته و دارد. اشاره حضرت آقا به نام شهید صدرزاده باعث شد که رسانهها به او توجه کنند و دربارهاش بنویسند، اما مدتها پیش از این رسانهها، چند نفر از نویسندگان کشور ما این شهید را شناخته و از او نوشته بودند.
نگاهی به چند عنوان کتاب درباره شهید صدرزاده
معمولاً هنگامی که نام شهید مصطفی صدرزاده به میان میآید، از کتاب «اسم تو مصطفاست» یاد میشود. این کتاب که به قلم راضیه تجار تألیف شده، قصه زندگی شهید صدرزاده را از زبان همسرش روایت میکند. این کتاب، از آن دسته کتابهاست که اگر خواننده با روایت ارتباط برقرار کند به دل تجربهای معنوی میرود و با راوی در غمها و شادیها و تنهاییهایش سهیم میشود. در همان جملات آغازین کتاب میخوانیم: از خانهمان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشمهایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جایجایش لکههای خون بود و شلوار سبز لجنی ششجیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!» گفتم: «مگه نه اینکه هروقت میخواستم جایی برم، همراهیام میکردی؟ حالا میخوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانهبهشانهام آمدی.
نیز چند فصل مهم از زندگی شهید صدرزاده در کتاب «سید ابراهیم» نوشته مهدی گودرزی بازخوانی میشوند. این کتاب مجموعهای از خاطرات داستانی درباره این شهید است و بر برخی خطوط فکری و دغدغههای او درنگ میکند. همچنین ناگفته نماند ماجرای نذر مادر شهید به حضرت ابوالفضل نیز در نخستین فصل این کتاب روایت میشود. «سرباز روز نهم» نیز کتابی در همین حالوهوا، البته با تفاوتهایی در مضمون و محتوا است و عنوانش نیز به روز شهادت این شهید اشاره دارد. این کتاب را در دسته آثار تاریخ شفاهی جبهه مقاومت جای میدهند و کوشش مولفانش این بوده که شهید مصطفی صدرزاده را همانگونه که واقعاً بود ابتدا بشناسند و بعد، به دور از هرگونه اغراق و گزافه یا لغزش به سمت ارائه تصویری تکبُعدی، به واقعیترین شکل ممکن به مخاطبان نشان دهند. از جمله مزایای این کتاب، توجه به زندگی شهید صدرزاده در بستر حوادث زمانه است و همین مزیت است که شخصیت این شهید را برای خواننده ملموستر میکند.
فاطمه ساداتافقه نیز در کتاب «قرار بیقرار»، شهید صدرزاده را در میان خاطرات کسانی که او را از نزدیک میشناختند جستجو میکند و میکوشد حقایقی را پیدا و بیان کند که معمولاً در روایتهای مرتبط با شهدا ناگفته میماند. در این کتاب، در بخشی از روایت عیادت شهید سلیمانی از شهید صدرزاده میخوانیم: گویا به پرستارها اعلام کردند که سردار سلیمانی برای دیدار مصطفی آمده. یکی از پرستارها آمد پیش مصطفی و گفت: «من میدانم تو شخصیت مهمی هستی!» مصطفی هم با بیتفاوتی جواب داد: «من و تو مثل همیم و هیچ فرقی با بقیه نداریم!» پرستار گفت: «ولی میدانم که سردار سلیمانی به دیدنت آمده.» مصطفی هم جواب داد: «ایشان هم یکی مثل من و تو.» همیشه همینطوری بود. نه فقط آنموقع، قبل از آن هم برایش مهم نبود که آدم شناختهشدهای باشد یا نه. اگر کاری انجام میداد اسم و رسم برایش مهم نبود.
نظر شما