جورکش منتقدی سختگیر، فنی و خلاق بود و در نوشتههایش با دقت و وسواسی ستودنی، به سمت ایدهها و طرح بحثهایی میرفت که دیگران کمتر به آن نزدیک میشدند. این مسئله، انتخاب شاپور جورکش برای ورود به موضوع نقد ادبی بود و به همینخاطر هم چه آنگاه که درباره نیما و هدایت سخن میگفت، چه وقتی درباره منوچهر آتشی و احمدرضا احمدی نقد مینوشت، از چیزی لایهبرداری میکرد که دیگران کمتر به آن توجه داشتند.
او پیش از ورود به بحث درباره یک شاعر، نویسنده یا کتاب، طرحی منسجم در ذهن میپروراند و گزارههای انتقادی خود را به مثابه یک سیستم نظاممند و پویا بر روی کاغذ میچید و پیش روی مخاطب میگذارد؛ از این رو نیز در نوشتههای او خبری از تعارفات معمول و جملات احساسی و عبارات و تعاملات رابطهمحور نیست؛ هر چه هست، رهیافتها و دریافتهایی است که با دقتی بالا، اخلاقی پژوهشمحور و با کمترین علاقه به حاشیهگرایی و حاشیهسازی نوشته شده است.
از آنجا که در بحث نقد ادبی، اوج کار شاپور جورکش را باید در دو کتاب پژوهشی او با رویکرد نقد ادبی، یعنی «بوطیقای شعر نو» و «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت» جستوجو کرد، در این یادداشت میخواهم اهمیت و ارزش کار جورکش را در نحوۀ مواجهۀ او با دو قلۀ شعر و داستان فارسی (نیما و هدایت) بازخوانی کنم.
او در این دو کتاب، از نیما و هدایت بهعنوان دو آغازگر و دو قلۀ شعر و داستان معاصر فارسی چهرهای به نمایش میگذارد که در نوشتههای دیگر منتقدان ادبی و از جمله نیما/ هدایتشناسان کمتر به آن توجه و پرداخته شدهاست؛ تمرکز بر وجوهی مغفول و کمتردیدهشده در کار این دو شاعر و نویسنده و تشریح و بهویژه تبیین فنی پیشنهادات و دستاوردهای تئوریک آنها که راهگشا و آموزنده است.
جورکش در کتاب «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت» با نگاهی تازه به بوفکور و دیگر نوشتههای هدایت، تلاش کرده آنچه از دید مفسران و منتقدان هدایت دورمانده، پرورش و در الگویی انتقادی ارائه دهد. در واقع، ارزش کار جورکش در این کتاب، دستکاری فنی او درباره هویتی است که برخی از منتقدان بهواسطۀ دریافتهای نادرست و ناقص از آثار هدایت برای او و آثارش ایجاد کرده بودند.
تلاش جورکش در این کتاب، آشناکردن مخاطب با هدایتی است که شباهت اندکی به صادق هدایتی دارد که تاکنون از او شناختهایم؛ هدایت جورکش، هدایت پیشساخته را پس میزند و وی را در الگویی هستیشناسانه قرار میدهد؛ الگویی برخاسته از تلاقی سه ضلع هندسۀ معرفتی، معماری فکری و نظامی نمادین که همسو با سایر اجزای متن هدایت، عمل میکنند.
جورکش برای نخستینبار و با دقتی قابل تحسین، کوشیده تا برخلاف منتقدانی که با ترکیب نمادهای متناقض در آثار هدایت دچار تفسیرهای نادرست شده و با تحلیل اشتباه بوفکور، «راوی» و «نویسنده» این اثر را یکی دانسته و برچسبهای تندی از جمله «پوچگرا»، «مرگاندیش»، «وسواسی»، «هذیانگو»، «جبرگرا»، «تاریکاندیش»، «ناشی» و... به او بچسبانند، از تنزل نقدش به چنین تصورات و توهماتی جلوگیری کند و نشان دهد که نهتنها «صادق هدایت» با «راوی» بوفکور یکی نیست که از آن فاصلۀ جدی (و گاه انتقادی) دارد.
جورکش در بخش دیگری از این کتاب، پرده از دیدگاه هدایت نسبت به زنان برمیدارد و آن را برخلاف دیگر منتقدان، خوشبینانه و گاه جانبدارانه میداند؛ اما این، تمام آنچه جورکش در کتاب «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت» دنبال میکند نیست؛ او با تحلیل فنی بوفکور، به رازوارگی و ناشناختگی برخی از تکنیکهای این اثر در ایران اشاره میکند و ضمن مرور تحلیلها و برداشتهای تعدادی از منتقدان درباره این کتاب، به بازنمایی و ترسیم منظومۀ معرفتی هدایت در بوفکور و تداوم و ترسیم شاخههایی از آن در دیگر آثار او میپردازد تا تجربۀ فنی هدایت در بوفکور را منحصربهفرد بنامد و به روح اصلی بوفکور نزدیک شود.
در کتاب «بوطیقای شعر نو» جورکش نیز دقیقاً با چنین رویکرد و منطقی در زبان و بیان مواجهیم. جورکش اصول تحولزای انقلاب نیما در شعر را فنی، دشوار و ناهموار میداند و از همین رو نیز معتقد است حتی آنها که نیما و انقلاب او را درک کردهاند، عمدتاً بهواسطۀ خلقیات و روحیات ایرانی، انتخابشان این بوده که از خیر نیما و نظریۀ ادبی او بگذرند و بوطیقای او را دور بزنند تا بتوانند راحتتر به شعرشان برسند.
جورکش شعر نیما و نظریۀ ادبیاش را شعر و نظریهای پاسخگو میداند؛ با این حال از دید او دلیل اصلی اینکه شاعران معاصر از آن پرهیز میکنند، کمحوصلگی شاعران است که ریشه آن را باید در فرهنگ ایرانی جستوجو کرد. با این توضیح، اهمیت جورکش در زمینه نیماشناسی، نه در آغازگربودن او در زمینۀ معرفی نیما و شعر و نظریهی او، بلکه در دقیقبودن وی در ارائۀ تعریفی فنی از انقلاب ادبی نیما و پایبندبودنش به روش پژوهشی و بررسی خلاقانه و ساختارمند شعر نیما و نظریۀ اوست.
از این رو نیز هر چند کتاب جورکش در تشریح و تبیین بوطیقای شعر نیما حداقل نیمقرن بعد از تولد شعر نیمایی منتشر شده، بیشک – اگر نه بهترین- یکی از بهترین کتابها در این زمینه است؛ کتابی که نمیتوان گفت تمامکنندۀ مباحث نیماشناسی است، اما نقطۀ عطفی است در الگودهی و کیفیت مواجهه با شعر و نظریات نیما و یا دیگر شاعران جریانساز معاصر.
از این منظر، باید گفت جورکش اولین کسی است که تفکر ساختاری نیما را روایت میکند؛ نخستین کسی که وقتی درباره نیما حرف میزند، به جای تکرار مولفههای کلیشه و آشنا، سراغ گزارههایی چون ابژکتیویته، سوبژکتیویته، میدان دید تازه و روایتهای نو در شعر نیما میرود و منطق نمایشی و دیالوگی شعر نیما را میکاود.
جورکش وقتی از سیستمسازی نیما حرف میزند، الگوی نیمایی را فراتر از جابهجایی مصرعها و اوزان میداند و از پس آنچه جورکش نوشته، شاعری برمیخیزد که بیش و پیش از آنکه شعر مدرن بگوید، تفکر مدرن دارد؛ از این رو اصل حرف جورکش در «بوطیقای شعر نو» را میتوان در این گزارۀ مفهومی خلاصه کرد که نیما به دنبال شعری نمایشی بوده، شعری دارای پرسوناژ، با تغییر زاویۀ دید و تغییر صدا و لحن در شعر با منطق نزدیککردن زبان شعر به طبیعت خود؛ هم از این روست که جورکش بارها با صدای بلند در نوشتهها و گفتههایش فریاد میزند که پیشنهاد اصلی نیما، فراتر از ارائۀ یک قالب شعری، دگردیسی هستیشناسانه در ماهیت شعر و ادبیات فارسی بوده است.
به نظر میرسد ما در ادبیات معاصر، بهویژه در زمینه پژوهش و نقد ادبی، به منتقدانی مانند شاپور جورکش با چنین نگاه دقیق، زبان فنی، رویکرد روشمند و روحیۀ سختگیرانه مدیون و بیش از پیش نیازمند هستیم.
نظر شما