دوست واقعی کیست؟ دوستی است که در بیشتر مواقع زندگی یعنی چه شادی و چه غم در کنار ما باشد. منظور از کنار ما بودن تنها حضور فیزیکی نیست؛ یک دوست واقعی حتی با یک تماس تلفنی از راه دور هم میتواند در لحظههای ما شریک باشد. اصولا دوستهای واقعی در زندگی هر فردی نشأت گرفته از دوستیهای دوران کودکی است. دوستیهایی که بیآلایش و بدون توقع زیادی از یکدیگر ادامه داشت.
در زمان کودکی و به خاطر آزاد بودن وقتمان، تمام وقت در حال بازی کردن با بچهها و دوستانمان بودیم؛ چون تنها وظیفهای که برعهده ما بود، بازی کردن و لذت بردن از دوران کودکی بود؛ بنابراین دوستیهای عمیقتری را تجربه کردیم. دوستی تنها این نیست که با یک شخص بازی کنیم؛ دوستی یعنی دو نفر در زندگی هم تأثیرگذار باشند و به هم در مراحل سخت زندگی کمک کنند. شاید این حس را همه ما تجربه کرده باشیم که در زمان مدرسه، دوست داشتیم با شاگرد اول کلاس دوست شویم؛ شاید چون احساس میکردیم دوستی ما با آن نفر اول کلاس، در درس ما هم تأثیر میگذارد؛ همانطور که دوستی با یک بچه نامرتب یا بیانضباط در نظم ما هم تأثیر میگذارد؛ البته که تا حدودی درست فکر میکردیم.
یکی از نکتههای مثبت دوستیها این بود که به راحتی و بدون خجالت، احساسات خودمان را بیان میکردیم. اگر از چیزی ناراحت بودیم به راحتی کنار هم گریه میکردیم یا اگر خوشحال بودیم، ساعتها با صدای بلند میخندیدیم. اگر احساس ترس داشتم به راحتی ابراز میکردیم و حتی برای برطرف کردن این حس از دوستمان کمک میخواستیم. بهترین دوستان تا پایان در کنار هم هستند. آنها مانند خط مستقیمی هستند که منحرف نمیشوند. آنها تا ابد به هم اعتماد میکنند و مهم نیست که از هم دور باشند یا در کنار هم، زمانی که بر زمین میافتی، کمک میکنند تا بلند شوی.
مجموعه پنججلدی «سلام جوجه تیغی» به قلم و تصویرگری نورم فیوتی با ترجمه ساناز منصوریان که بهتازگی از سوی انتشارات کتاب چ (کتابهای کودک و نوجوان نشر چشمه) منتشر شده است از دوستی میگوید. داستان این مجموعه درباره دوستی جوجهتیغی و سگ است. نکته خیلی جالب در این کتاب این است که هر دوی آنها یعنی جوجهتیغی و سگ درباره احساساتشان در هر لحظه به خوبی و واضح صحبت میکنند، در خیلی از مواقع از هم کمک میگیرند، اسباببازیهایشان را با هم شریک میشوند و... . در ادامه به مرور این پنج جلد میپردازیم:
داستان این جلد در یک روز گرم تابستانی اتفاق میافتد. روزی که به شدت گرم است و جوجهتیغی حوصلهاش سر رفته است؛ او تصمیم میگیرد به همراه دوستش هری (سگ) به شنا برود. جوجهتیغی تمام وسایل مورد نیاز برای شنا را جمع میکند و با هری به شنا میرود؛ اما متأسفانه هری شنا بلد نیست.
در این جلد هری، ترسش از آب را به راحتی با جوجهتیغی عنوان میکند و میگوید که شنا بلد نیست؛ جوجهتیغی هم به جای اینکه او را مسخره کند به او کمک میکند که شنا کردن را یاد بگیرد. علاوهبر این، در حین شنا کردن یک ایده جالب به ذهن هری میرسد که همین ایده باعث تولید یک بازی جدید میشود و خیلی به آنها خوش میگذرد.
امروز وقت دکتر دارم
این جلد از مجموعه هم داستان هری و دکتر رفتن اوست. هری صبح که بیدار میشود متوجه میشود که وقت دکتر دارد؛ اما دوست ندارد به دکتر برود چون نمیداند چه چیزی در انتظارش است و همچنین از آمپول میترسد. جوجهتیغی با استفاده از کیف ابزار پزشکیاش، هری را برای جلسه دکتر آماده میکند و درد آمپول را به یک نیشگون تشبیه میکند.
در جلد «امروز وقت دکتر دارم» نهتنها هری بلکه همه بچهها با دکتر و روند معاینه یک پزشک آشنا میشوند که همین موضوع باعث پذیرش بهتر آنها میشود. همچنین جوجهتیغی سعی نمیکند به هری بگوید آمپول درد ندارد؛ بلکه میگوید درد دارد ولی درد آن مانند نیشگون است. این موضوع هم برای بچهها جالب است؛ چون احساس میکنند درک میشوند.
جلد سوم این مجموعه درباره دوچرخه خریدن جوجهتیغی است. جوجهتیغی یک دوچرخه میخرد و از هری میخواهد که سوار آن شود و با هم بازی کنند. اول هری طفره میرود و میگوید وقت ندارد و بهانهتراشی میکند؛ اما مشخص میشود که هری دوچرخهسواری بدون چرخ کمکی را بلد نیست و خجالت میکشد که به جوجهتیغی بگوید.
در این جلد هم هری بعد از بهانهتراشیهای زیاد، تصمیم میگیرد واقعیت را به جوجهتیغی بگوید. او اول خجالت میکشد مسئله را بگوید؛ اما بعد واقعیت را میگوید. مهمترین نکته برخورد جوجهتیغی با اوست. جوجهتیغی برخلاف تصور هری، اصلا او را مسخره نمیکند؛ بلکه حتی از او میخواهد که دوچرخه خودش را که چرخ کمکی دارد بیاورد و با هم بازی کنند. جوجهتیغی حتی به خاطر هری کمی آرامتر دوچرخهسواری میکند تا هری در کنار او باشد و با هم بازی کنند. علاوهبر این، نکته مهم دیگری که در این جلد بیان شده، ابزار دوچرخهسواری است؛ در این داستان جوجهتیغی و هری بدون کلاه، دوچرخهسواری نمیکنند.
داستان این جلد درباره ماشین کنترلی جدید هری است. هری از ذوق سریع پیش جوجهتیغی میرود و ماشینش را به او نشان میدهد؛ اما اینقدر این ماشین را دوست دارد، دوست ندارد دست از بازی بکشد و نوبت را به جوجهتیغی بدهد؛ اما بعد از گذشت زمان طولانی، جوجهتیغی خسته میشود و مشغول مطالعه میشود. هری میبیند که بازی تنهایی به او مزه نمیدهد؛ بنابراین تصمیم میگیرد ماشین کنترلی را به دست جوجهتیغی بدهد.
نکته آموزنده در این جلد این است که نوبتی بازی کردن هری و جوجهتیغی باعث میشود به ذهن هری یک ایده جالب برسد و به آنها بیشتر خوش بگذرد. همچنین در این داستان بچهها یاد میگیرند که تنهایی بازی کردن هیچ هیجان و لذتی ندارد و برای اینکه بتوانند با دوستشان بازی کنند باید اسباببازیهایشان را با او شریک شوند.
در جلد آخر این مجموعه جوجهتیغی و هری تصمیم میگیرند یک شب در چادر و بیرون خانه بخوابند؛ اما هری از این موضوع که قرار است چادر بیرون خانه باشد اطلاعی ندارد و وقتی میفهمد که قرار است در چادر آن هم بیرون خانه بخوابند، میترسد. باز هم مثل چهار داستان قبلی جوجهتیغی متوجه این ترس میشود؛ اما برای مقابله با ترس هری و بدون اینکه به روی هری بیاورد، راهکار جدیدی به ذهنش میرسد.
در این جلد هم ترسیدن از خوابیدن در چادر آن هم بیرون از خانه را مسئلهای عادی قلمداد کرده است؛ چرا که ممکن است برای هر بچهای پیش بیاید. علاوهبر این نویسنده، لابهلای داستان به بچهها نشان میدهد که برای یک اردو به چه وسایلی نیاز دارند و نشان میدهد که ممکن است وسایلی موردعلاقه ما باشد ولی به هیچ عنوان در اردو به کارمان نیاید پس نباید آنها را ببریم.
نظر شما