سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بوشهر، بشیر علوی، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی: روزنامه سنگلاخ شنبه ۲خرداد سال ۱۳۳۲ سال سوم در شماره مسلسل ۹۵ اشعار بسیار زیبایی از شاعری به نام «احمد آل صفر» از بوشهر منتشر کرده است. این اشعار بسیار پخته، کامل و فنی است که به یقین خبر از شاعری کارکُشته و صاحبنام دارد. یکی از اشعار در مذمت انگلیس با ۴۰ بیت در قالب قصیده و شعر دیگری در جواب شعری از «جمشید امیر بختیار» است که در مذمت زن گفته و احمد آلصفر در رد این شعر و در تائید و منقبت زن، شعری با ۲۲ بیت در قالب مثنوی سروده و در روزنامه سنگلاخ چاپ میکند.
اشعار آل صفر بسیار زیبا و بینقص است که همین محدود اشعار، گواهی به طبع و قریحه خوب و عالی این شاعر ناشناس بوشهری میدهد. بدون تردید برای شناخت این شاعر باید به خاندان و چگونگی ورود آنها به بوشهر بپردازیم و از وضعیت اجتماعی و سیاسی این خاندان اطلاعاتی کسب کنیم که اطلاعات موجود در استان در مورد این خاندان تقریباً صفر بود و با کنکاش و پرس وجو و گشت وگذار دقیق و فراوان، به سختی توانستیم به فرزند احمد آل صفر -دکتر محمدجعفر آل صفر- ارتباط بگیریم. او انسانی بسیار خوشزبان، مؤدب، مبادی آداب و دوستدار رفتارهای پدرش است. ارتباط ما با او به صورت تلفنی برقرار شد و توانستیم با چند ارتباط تلفنی و مجازی اطلاعاتی از این خاندان و مرحوم احمد آلصفر به دست بیاوریم.
خاندان آل صفر از خاندان معروف و صاحبنام و ثروتمند و خیّر بوشهر هستند. نیاکان این خاندان از اعیان مشهور بوشهر بودند که به گفته فارسنامه ناصری، «سلسله این خاندان از اعیان مشهور بوشهر است. سلسله حاجی محمد علی صفر، جد اعلای آنها از شهر همدان به بوشهر آمده توطن نموده، مشغول معاملات تجارتی گردید و حاجی محمدعلی از درستکاری و راستگویی و امانتداری در تجارت عربستان و ایران و هندوستان مشهور آفاق اکابر گردید و سالها در بندر «مخا» و «حدیده» و «جده» و «بمبای» رایت تجارت افراشته تا اقصی بلاد چین و فرنگستان معاملات کلی مینمود و در حدود سال ۱۲۵۰ و اند وفات یافت و او را چهار نفر پسر است:
حاجی عبدالنبی تاجر بوشهری به کمالات ظاهری و باطنی آراسته، سفره ضیافتش پهن و کیسه احسانش فراخ، خانهاش منزل غربا و منزلش خانه فقرا بودی، چندین منزل برای مهمان فراهم آورده هر روزه و شبه چاشت و شام را به وجه لایق میرسانید و بیشتر اوقات خود را صرف کتابهای احادیث و ادب مینمود و از اشعار عرب و ایام عرب اطلاعی کامل داشت و در سال ۱۲۷۷ که نگارنده این فارسنامه در بندر بوشهر بودم او را در تجارت، شخص اول بوشهر میگفتند و در سال ۱۲۹۹ به رحمت ایزدی پیوست و اولاد امجادش آقا محمد رحیم و آقاجان و آقا محمد صادق در بندر بوشهر مشغول عمل تجارت میباشند.
پسر دوم حاجی محمد علی تاجر بوشهری است، حاجی عبدالرسول بیشتر اوقات به ریاست تجار بنادر «سخا» و «حدیده» و «جده» اشتغال داشت. پسر سیم حاجی محمد علی تاجر بوشهری است: حاجی محمد حسین تاجر بوشهری، سالها در بندر بمبای رحل اقامت افکنده صیت تجارتش به اقصی بلاد میرسید. پسر چهارم حاجی محمد علی است: حاجی محمد جعفر تاجر بوشهری که در درستکاری و امانتداری، گوی سبقت را از همگنان ربوده، به عزت و احترام در بندر بوشهر مشغول تجارت است و چندین خانه و کاروانسرا در بوشهر و چندین باغ و عمارات عالیه، در صحرای ریشهر فرسخی جنوبی بوشهر در تحت ملکیت خود دارد.» (حسینیفسایی، ۱۳۷۸: ۱۳۲۲))
این خانواده از بحرین وارد همدان شده و همراه با خانواده آلشریف به بوشهر سفر میکنند و در بوشهر ساکن میشوند. مدت زیادی از عمر این خانواده در بوشهر سپری شده است که بیشتر به شغلهای تجاری و بازرگانی مشغول بودند. در جریانهای سیاسی و اجتماعی نیز فعال بودهاند. این خانواده سالهای بعد از بوشهر به خوزستان و بغداد و کاظمین و بحرین حرکت کردند و تعداد زیادی از آنها در آنجا سکنی گزیدند.
احمد آل صفر سال ۱۲۹۹ شمسی در بغداد به دنیا آمد. نام پدرش حاج محمود و نام مادرش بتول است. وی در خانوادهای کمجمعیت به دنیا آمد. خواهری نداشت. فقط یک برادر به نام «عبدالامیر» داشت که او نیز از دنیا رفته است. روزنامه سنگلاخ نوشته است که «احمد آل صفر پشت چهارم حاجی محمدجعفر میباشد» (سنگلاخ، شنبه ۲خرداد ۱۳۳۲). به نظر میرسد که این سخن درست و مستند نباشد، زیرا حاجی عبدالنبی آلصفر که برادر بزرگتر حاجی محمد جعفر آل صفر است، سال ۱۲۹۹ از دنیا رفته است. خود احمد آل صفر نیز سال ۱۲۹۹ شمسی به دنیا آمده است.؛ یعنی سال تولد و وفات حاجی عبدالنبی آل صفر و احمد آل صفر همزمان است.
این درحالی است که محمدجعفر از حاجی عبدالنبی کوچکتر است. خب. با یک حساب ساده میتوان تخمین زد که احمد آل صفر نمیتوان پشت چهارم حاجی محمد جعفر آل صفر باشد. حتی اگر سال وفات حاجی عبدالنبی آلصفر را قمری در نظر بگیریم، باز این اتفاق نمیافتد. مگر اینکه منظور مجله سنگلاخ از واژۀ «پشت» فرزند و پسر باشد، یعنی منظور سنگلاخ این باشد که احمد آلصفر فرزند چهارم حاجی محمد جعفر آل صفر باشد که این نیز درست نیست، زیراکه احمد آل صفر فرزند حاج محمود است. به نظر میرسد در گزارش روزنامه سنگلاخ اشتباهی رخ داده است.
عموی احمد آل صفر در کاظمین تاجر پارچه بوده و در آنجا نام و نشانی از خود بر جای گذاشته است. تحصیلات نهایی خود را در آنجا گذرانده است. در آنجا به زبان عربی و انگلیسی مسلط شده است. احمد آل صفر به خاطر تمایلی که به تحصیل داشته و امکان ادامه تحصیل در بوشهر برایش فراهم نبوده، به کاظمین و بغداد نزد عموی خود رفته و در آنجا به زبان عربی و انگلیسی مسلط شده است. این عمو، در سیاسی شدن احمد آلصفر و آموزش و مطلع کردن وی به امور فرهنگی و علمی و سیاسی بسیار مؤثر بود.
این افراد با برگهای به نام «تذکره» که در حقیقت کارکرد گذرنامه امروز داشته است، به عراق و ایران رفت و آمد میکردند و در تجارت پارچه بسیار موفق بودند، منتهی در جریان جنگ ایران و اعراب، در عراق اموال خاندان آلصفر را توقیف کرده و همه ایرانیها را روانه ایران میکنند و آنها باز به سمت اهواز و بوشهر برمیگردند. احمد آل صفر نیز در این جریان از عراق اخراج میشود و همراه با عمو و دیگر اعضا خانواده به اهواز برمیگردند.
احمد در اهواز با دختری اصفهانیتبار به نام بتول ازدواج میکند. خانواده این دختر برای شغل و تجارت به اهواز رفته بودند و آنجا زندگی میکردند. این اصفهانی در گذشته در اهواز به شغل طلافروشی مشغول بوده است. در اهواز ازدواج احمد آل صفر با همسرش شکل میگیرد. احمد بعد از این ازدواج در اهواز مستقر میشود و بعد از اینکه ایران اشغال میشود، از آنجا که وی به زبان عربی و انگلیسی مسلط بوده، در هجده سالگی مترجم امریکاییها میشود.
وی بهخاطر آشنایی با زبان عربی، ۱۴ سال مدیر برنامه عربی رادیویی اهواز میشود که تمام اخبار جنگ سرد میان ایران و جمال عبدالناصر را ترجمه و گزارش میکرده است. این گزارش را هم به صورت عربی و هم به صورت انگلیسی گزارش و ترجمه میکرد و در اختیار دولت و ملت قرار میداد. توان بالای او در زبان عربی و انگلیسی و بهره هوشی بالای وی باعث میشده که در این کار کاملاً موفق عمل کند و به چهرهای مشخص و معلوم در این زمینه برسد. این رویکرد علمی و دانشی را در بغداد بهدست آورده بود. افزون بر حضور وی در رادیو عربی اهواز که تقریباً یک اجبار حکومتی بوده، وی کارمند رسمی شرکت نفت اهواز نیز به شمار میرفته و آنجا نیز مشغول بوده است.
درحال حاضر بسیاری از عموزادههای احمد آل صفر در بغداد استاد دانشگاه هستند که بسیاری از آنها از دنیا رفتهاند. خانواده آل صفر با خانواده آل شریف از بستگان دور هم هستند که تعدادی از هر دو خانواده در بحرین ساکن هستند.
احمد آل صفر در اهواز و بوشهر به شدت سیاسی میشود و تقریباً به عنوان یک چهره سیاسی شناخته شده در جامعه مطرح میشود. وی از طرفداران سرسخت دکتر مصدق و نهضت ملی نفت بود و زمانی با شاه سرسازگاری داشت که شاه با جبهه ملی و دکتر مصدق سرسازگاری داشت، در غیر این صورت با شاه کشور ناسازگار بود. حضور وی در اهواز و در رادیوی اهواز حول سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ اتفاق افتاده است.
وی بعد از کودتای ۲۸ مرداد در خرمشهر پرچم انگلیس را از سر در اداره نفت اهواز پایین میکشد و آتش میزند و بهخاطر این رفتار تا دوسال متواری بود. احمد اشعار زیادی در مورد دفاع از دکتر مصدق و مذمت انگلیس و وطنگرایی و نهضت ملی سروده که بسیاری از آنها از سوی بازماندگان وی از بین رفته است. همراه با اشعار وی، صندوقی پر از کتابهای نفیس نیز در این میان از بین میرود.
وی تمامی مقاطع تحصیلی خود را در بغداد گرفته و اکنون قاب عکس دیپلم وی که بسیار هم بزرگ و به اندازه یک در یک متر است، نزد فرزند وی موجود است. احمد آلصفر سرانجام یک سال پس از پیروزی انقلاب؛ یعنی سال ۱۳۵۸ در تهران به دلیل بیماری از دنیا رفت. وی دارای پنج فرزند بود. یک پسر به نام محمدجعفر و چهار دختر به نامهای فریده، فرزانه، فریبا و نسرین داشت. نسرین در امریکا و بقیه همگی در تهران زندگی میکنند. محمدجعفر آلصفر که نام اجداد وی بر او گذاشته شدهاست، اکنون در تهران با بیش از پنجاه سال ترجمه متخصص زنان و زایمان است که همه این نوشتهها و گزارشهای این متن را مدیون او هستم.
سدیدالسلطنه در مجله کاوه شماره ۹ فروردین ۱۲۹۱ شمسی مقالهای با عنوان «سیدجمالالدین در بوشهر» نوشته است و در آنجا اشاره میکند که سیدجمالالدین در نخستین سفر خود به بوشهر به منزل یکی از خاندان آل صفر به نام «حاجی عبدالنبی آلصفر» میرود و در آنجا اقامت میکند و در همانجا مردم و خواص را به حضور میپذیرفته است. اینکه چرا سید جمالالدین به منزل او میرود از سه جهت قابل بررسی است :۱) خاندان آل صفر از همدان به بوشهر آمدهاند و موطن نخست آنها بعد از بحرین در ایران همدان بوده و سیدجمال اسدآبادی نیز همدانی است. احتمال زیاد دارد که یا از قبل این خانواده را در همدان میشناخته یا اینکه از کسی در همدان توصیه گرفته که به منزل این خاندان در بوشهر برود.
۲) خاندان آل صفر، خاندانی سیاسی بوده و با سیاست و علم و فنون و چمِ و خِم آن آشنا بوده و با این مؤلفه یقیناً سیدجمال را میشناخته و اسباب رفتن سیدجمال را به منزل خود فراهم کرده است و ۳) خاندان آل صفر افزون بر اینکه از تجار صاحبنام و متموّل بوشهر بودهاند، خاندانی خیّر و مهماننواز و مردمدار نیز بودهاند و براساس همین اتفاق، رفتن سید جمال به منزل این خاندان امری طبیعی و معلوم و پرتکرار است.
سدیدالسلطنه در مجله کاوه چنین گزارش داده است: «در سنه ۱۲۷۲ بود که از همدان به شیراز و بوشهر آمده و به هند رفتند. توصیهای چند از همدان بر حاجی عبدالنبی آلصفر از تجار بوشهر داشته و بر مومیالیه وارده شده، خانهای که در آن سال جایگاه سید بود و هنوز در حالت انهدام در محله کوتی برقرار است. خانوادۀ آل صفر که هنوز بقایای آنها در بوشهر باشند. سید فرمودند اجداد آنها از همدان به بوشهر مهاجرت کردهاند». در همان مقاله سدید مینویسد که سید جمالالدین اسدآبادی کتابخانه بزرگی داشته که آن را به بوشهر انتقال میدهد و در منزل حاجی عبدالنبی آل صفر به امانت گذاشته بود.
«سید کتابخانه خود را در سنه ۱۲۹۶ در چند گاوصندوق به بوشهر فرستادند و از آنجا پیدا میشود که قصد توطّن در وطن مألوف خود داشتهاند. کتابخانه در خانۀ مرحوم حاجی عبدالنبی متوفی سنه ۱۳۰۰ امانت بوده تا در سنه ۱۳۰۳ بعد از ورود خودخواسته و عدلبندی شده و با خود به داخل ایران بردند.»
از متن فوق معلوم است که سیدجمال اسدآبادی از بزرگان سیاسی یا تجاری همدان پیامی به حاجی عبدالنبی آلصفر آورده است. سدید معلوم نکرده که این پیام از نوع سیاسی، تجاری یا شخصی است؟. پس یکی از بهترین دلیلهای ماندن سید جمال در منزل آل صفریها همین ارتباطی که میان بزرگان همدان با بوشهر برقرار بوده و سیدجمالالدین حامل یکی از این پیامها بوده است. به نظر میرسد اگر پژوهشی از سوی تاریخدانانِ بوشهر در رابطه با ارتباط همدانیهای قدیم و بوشهر صورت گیرد، به شناخت تاریخ بوشهر و چگونگی و میزان ارتباط با این سرزمین کمک خواهد کرد.
چیز دیگری که از این یاداداشت برداشت میشود، محل اسکان خاندن آل صفر است. سدید اشاره میکند که سید در محله کوتی در منزل آل صفر ساکن میشود، خانهای که در محله کوتی بوده و اکنون [زمان سدیدالسلطنه] در حال انهدام بوده است. نکته سوم از این یادداشت، این است که خاندان آل صفر که با جد اعلای خود محمدعلی صفر پیش از سال ۱۲۵۰ در بوشهر مشغول تجارت بودهاند، این تجارت در این خاندان تا دهۀ هفتاد و هشتاد نیز ادامه داشته است.
این حاجی عبدالنبی آل صفر همان فرزند حاجی محمد علی صفر است که از همدان وارد بوشهر شده است. نویسنده کتاب فارسنامه ناصری نیز در زمان حضورش در بوشهر در منزل همین حاجی عبدالنبی مهمان بوده که از وی و خصایل حمیدهاش بسیار تعریف کرده است. حاجی عبدالنبی سال ۱۲۹۹ در بوشهر از دنیا رفته است، یعنی همان سالی که احمد آل صفر به دنیا آمده است. وی برادر محمدجعفر آلصفر است که این محمد جعفر آلصفر از اجداد احمدآلصفر است.
چگونگی شناخت و آشنایی نگارنده با احمد آل صفر با توجه به اشعاری بود که وی در مجله سنگلاخ منتشر کرده بود. شعر احمد آلصفر با توجه به همین اشعاری که تاکنون در دست داریم، پخته و شاخص است. احترام به ایران و وطن و نوعدوستی و بالاتر از آن، احترام به مقام شامخ زن از ویژگیهای اشعار باقیمانده از وی است. زن که در آن دوره، نادیده و حقیر و کوچک و بیقدر گرفته میشد، در میان فکر و شعر احمد آل صفر جایگاه ویژهای داشت.
وی در شعر خود طرفدار ایران است. یک وطنگرای کامل بود. حمله به انگلیس و تفکرات پلید وی در شعر وی نمایان است. شعری ۴۰ بیتی در مذمت انگلیس میسراید و در مجله سنگلاخ منتشر میکند و نیز در جواب کسی که شعری در مذمت زن در همان مجله منتشر کرده، شعری در شخصیت و ارزش زن چاپ میکند که در نوع خود و در دوره خود این شعر کمنظیر است.
شعراحمد آلصفر، روان و ساده و صمیمی است و با همین اندک باقیماندههایی از شعر وی معلوم است که به فرم و ساختار شعر آشنایی کامل داشته و به زیبایی عروض را میدانسته و از جست و خیز قافیه و وزن و دیگر زحافات عروضی شعر به سادگی و با مهارت کامل عبور کرده است. قصیده طولانی که با ردیف «آمد همی» در مذمت انگلیس سروده، گویای توانایی وی در تولید زبان و مفهوم است که در این شعر بهخوبی نشان داده است. یقیناً در تعیین این نوع ردیف به شعر زیبای با «کاروان حله» از رودکی نیز که با ردیف «آید همی» توجه داشته است و این خود گویای شناخت وی از ادبیات کهن کلاسیک ماست. وی در ارسال این اشعار به مجله سنگلاخ خود را از بوشهر معرفی میکرده و از این بابت معلوم است که در دهه سی در بوشهر ساکن بوده است.
تاریخ را میدانست و آن را خوانده بود. به اخبار و جریانهای روز دنیا آشنا بود، زیراکه در تعریف از ایران و دسیسیههای انگلیس بهخوبی تاریخ را مطرح کرده و اشارههای ارزشمندی به گذشته این دو کشور داشته است. با انگلیس به شدت سرناسازگاری داشت.
با توجه به اشعار به جامانده از وی، معلوم است که او شعر اجتماعی را میشناخته و از ارزش شعر برای ارسال تمایلات سیاسی و اجتماعی آگاه بوده است. شعر را محملی برای ایفای نقدهای اجتماعی و رویکردهای مردمداری خود کرده است. در شعر، روانی و سادگی را برای درک همگان از اشعار خود پیریزی کرده و در این مسیر موفق بوده و اشعاری ساده و روان و همهفهم ارائه داده است. ادب و متانت و نزاکت در اشعار وی نشانگر رفتار اجتماعی و نزاکت ذاتی وی است. در رد و نقد شعر جمشید امیربختیار، بسیار با نزاکت و ادب برخورد کرده، به وی توهین نمیکند و او را از رفتار ناشایستش در مورد زن آگاه کرده است.
به ترتیب دکتر مصدق، حاجآقا غروری و احمد آلصفر
وی رابطه بسیار صمیمی و مستقیمی با دکتر مصدق داشته است. در عکسی که در منزل دکتر مصدق از وی جامانده با آیتالله غروی همراه بوده و نشستی صمیمی وی با دکتر مصدق در آن عکس دیده میشود. ارتباط وی با مصدق و شناخت وی با تاریخ ایران، وی را تبدیل به یک وطنگرای ارزشمند و انگلیسستیز دوآتیشه کرده است.
گفته شده که وی رابطه خوبی با خاندان پهلوی نداشته و همواره آنان را مورد نقد قرار میداده است و همین جریان نیز افزون بر جریانهای دیگر باعث شده که وی به سمت و سوی دکتر مصدق کشانده شود.
وی را میتوان از انگلیسستیزهای دوره معاصر معرفی کرد. کسی که در دورهای که انگلیس بر این مملکت چمپاته زده است، به نبرد انگلیس و تفکرات ناپاکش میرود. از زمره افرادی است که ختم ماجرا میدانسته و پیه آن را به تن خود مالیده بود و در آخر همان شد که شد. بعد از کودتا وی به همراه خانوادهاش به شدت مورد آزار و اذیت عمال پهلوی و شاهدوستان قرار میگیرند تا جاییکه خانواده و همسر او نیز از هیچ رفتار آزاردهندهای در امان نمیمانند.
در بخش پایانی این یادداشت، یکی از شعرهای احمد آلصفر را در مذمت انگلستان با هم میخوانیم:
«آفتاب انگلستان در زوال آمد همی
امپراطوری عظمی در خیال آمد همی
هند رفت و مصر رفت و کرمۀ سودان برفت
نوبت آزادی اکنون بر صحال آمد همی
بود آقایی وی وابستۀ نفت عجم
نفت جم ملی شد و عهد وصال آمد همی
ملت محروم ایران از حقوقش بهرهمند
در ره آزادیش با صد جلال آمد همی
آنکه قرنی بود خار راه استقلال ما
ریشه کن گردیده و شوریده حال آمد همی
نقشههایش گرچه شیطانیست دنیاخوانده است
شیر او اندر جهان همچون شغال آمد همی
بس که انگشت پلیدش در خفا تحریک کرد
در جهان، او باعث جنگ و قتال آمد همی
هرکچا چنگال نحس انگلستان گیر کرد
ظلم و بدبختی برون از اعتدال آمد همی
گانِدی در هند مقبول است وز فتواش به مصر
فیصل و غازی فدای این مقال آمد همی
مصر زیر بار سنگینش کمانقد گشته است
قامت مردان ز جورش همچو دال آید همی
گرچه او اندر سیاست همچو روباه است لیک
حقههایش جمله توأم با ضلال آمد همی
گرچه در ظاهر به پیروزی ز جنگ آمد برون
در خفا زین جنگ او خالی جوال آمد همی
جنگ دوم بُرد از او زور و زَر حتی کلاه
چون مقام ورشکست و بیمثال آمد همی
بس که در دنیا به ظلم و جور شد مشهور عام
عاقبت در ظلم و جورش پایمال آمد همی
بس که بر ایرانیان آقایی بیجا فروخت
عاقبت آقاییاش بر وی وبال آمد همی
وی چنین پنداشت این ایرانی پیشین بود
میتوان در مکر و خُدعِه در جدال آمد همی
خائنین باید از این پس احتیاط خود کنند
زانکه دور خائنین در انحلال آمد همی
آنکه در لندن به حمّالی نکردنش قبول
اندر این کشور به معدود رجال آمد همی
جملۀ ایرانیان اندر برش موری بُدند
آن زمان و عهد در خواب و خیال آمد همی
او توقع داشت نامش جملگی صاحب برند
در خیالش این لقب از ذوالجلال آمد همی
مال ملت را به یغما نیم قرنی خورد و برد
رشوه داد و از ره بذلالریال آمد همی
ناجوانمردانه شهریور به کشور حمله کرد
دست بر دست حریفانِ شمال آمد همی
کرد با ما آنچنان¬که گرگ با میشی کند
من چه گویم چون زبانم گنگ و لال آمد همی
من چه گویم از جنایتهای این روبهصفت
گر بخواهم شرح وافی ماه و سال آمد همی
عدهای زایرانیان کردند چون خدمت به او
بهر آنها منصب و جاه و مدال آمد همی
لیک آن ایرانی مسکین که شد میهنپرست
با همین جرم از برایش انفصال آمد همی
من حکایت میکنم از جور این نابخردان
نی شکایت جمله از بهر مثال آمد همی؟
خاطرم آمد در اینجا من چه شیرین نکتهای
زین معما خاطرم شاد و زلال آمد همی
علت آن چیست دنیا بر علیه انگلیس
متحد گردیده طردش ایدهآل آمد همی
موشکافی کردم و حلاج این مطلب شدم
ناگهان یزدان پاکم در خیال آمد همی
چون سروشی خواند برگوشم به آواز جلی
که انگلستا زاو گرفتم الجال آمد همی
دوره آنها گذشت و دور ایران میرسد
دور نابودی پس از دور کمال آمد همی
چون سفالین بعد پختن هست قابل بر شکست
ورنه خاک نرم علوی زین خصال آمد همی
چون قمر بعد از تکامل رو به نقصان میرود
تا محاق خود رسید و چون هلال آمد همی
انگلستان را سیاست، کهنه و پوسیده شد
واین سیاست همچو پوسیده دوال آمد همی
همت مردان ایران گر شود با هم یکی
وصف همت را نگر، قلعالجبال آمد همی
کن اراده راه مرد و اجنبی بیرون فکن
مشکلت آسان زحیّ لایزال آمد همی
این نهال اجنبی از مملکت بیرون فکن
حکِم حق جاری به قطع این نهال آمد همی
مملکت از اتحاد ملتش پیروز شد
ملت جم فارغ از عهد ملال آمد همی
مملکت از اتفاق خلق دارد قدرتی
باد ایران جاودان ختم المقال آمد همی»
نظرات