به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «موقعیت اللهوکیل» مجموعه خاطراتی است که به شکل داستان نگاشته شده است. کتاب «موقعیت اللهوکیل» خاطرات شفاهی حاج رمضان اللهوکیلی، فرمانده پشتیبان و لجستیک تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم است که از ابتدای جنگ در جبهههای مختلف حضور داشته و پس از جنگ نیز در سمتهای متعدد کشوری فعالیت داشته است.
نویسنده با خلاقیت خاصی کتاب را به این نام انتخاب کرده است؛ چراکه نکتهی جالب این است که اللهوکیل در عربی نیز سوگندی به معنای «خداوکیلی» است و تکرار واژه «موقعیت اللهوکیل» عراقیها را به این اشتباه انداخته بود که برای ایرانیها مشکلی پیش آمده که مدام یکدیگر را قسم میدهند.
در این کتاب میخوانیم:
عصر روز گذشته رژیم اشغالگر صهیونیستی که از مقاومت سرسختانه و دلیرانه جنبش مقاومت اسلامی حماس و ایستادگی مردم مظلوم غزه به ستوه آمده، در راستای استراتژی نظامی حذف فرماندهان شاخص مقاومت، این بار دست به یکی دیگر از اقدامات وحشی گرایانه، تروریستی و خلاف عرف و قوانین بینالمللی زد و با هدف قراردادن ساختمان کنسولگری ایران در سوریه، سردار رشید اسلام؛ محمدرضا زاهدی (فرمانده نیروی قدس سپاه در جبهه سوریه و لبنان) را به همراه چند تن از همرزمانش به شهادت رساند.
شهید محمدرضا زاهدی از ابتدای جنگ تحمیلی رژیم بعثی علیه ایران با پذیرش مسئولیتهای مختلف یگانی در سپاه پاسداران رشادتها و جانفشانی های زیادی را از خود نشان داد.
رمضان الله وکیل، جانشین تدارکات تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم (ع) در دوران دفاع مقدس و از فعالان تدارکات و پشتیبانی جنگ، در کتاب خود با عنوان «موقعیت الله وکیل» به بیان خاطرهای از یکی از فداکاریها و ازخودگذشتگیهای این سردار بیادعا و دلاور در بحبوحه عملیات بدر و در قامت فرماندهی تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) پرداخته که به مناسبت شهادت این مجاهد خستگیناپذیر جبهههای دفاع مقدس و محور مقاومت منتشر میشود:
هدف ما در این عملیات، رسیدن به دجله بود. برای این کار نیروها میبایست مسافتی را در آب حرکت میکردند تا به خط ابتدایی پدافندی عراقیها برسند. پسازآن قرار بود از این خط جدید پدافندی هم عبور کنند و خود را تا رودخانه دجله برسانند.
در این عملیات تیپ ما (۴۴ قمر بنیهاشم) میبایست کمی به سمت شمال و بالاتر از روطه میرفت. ما با وسایلی مثل قایق، همه تدارکات موردنظر را جابجا کردیم. تفاوت این قایقها با قایقهای قبلی این بود که اینها تندروتر و بزرگتر بودند و قابلیت مانور و ظرفیت بیشتری داشتند.
آغاز عملیات
ساعت یازده شب ۲۰ اسفند ۱۳۶۳، فرمان عملیات بدر صادر شد. ساعتی قبل از آن، نیروهای خطشکن بهوسیله قایق تا نزدیکی کمینهای دشمن اعزامشده و آماده دستور بودند.
همزمان با فرمان آغاز عملیات، واحدهای توپخانه و ادوات به گلولهباران خطوط نیروهای عراق پرداختند. نیروهای تدارکات هم در موقعیت، مشغول دعا کردن و آماده دستور برای اعزام به منطقه آزادشده بودند که بعد از اقامه نماز صبح، این امر میسر شد.
حمید رفیعی از مصطفی روحی خواست که در موقعیت جزیره مجنون بماند تا خودش برای شناسایی وارد منطقه آزادشده شود.
آقایان نصیریان و امینی و چند نفر دیگر از نیروهای واحدهایشان نیز همراه حمید بودند و بهاتفاق عازم منطقه درگیری شدند.
در ابتدای ورود، این عزیزان بهسرعت یک دستگاه خودرو وانت عراقیها را که در منطقه بهجامانده بود، آماده و هر آنچه مهمات داخل سنگرهای ابتدایی خشکی بود، جمعآوری کردند و قصد داشتند با همان وانت به خط منتقل کنند. خود حمید هم در عقب وانت، روی صندوقهای مهمات نشسته بود.
بچهها در مسیرشان به یک روستا به نام جویبر میرسند که خانههای کوچک آن با بلوک و سیمان ساختهشده بود. همانجا حمید احساس میکند که در این نقطه، خط عراقیها هلالی شکل است، چون از چپ و راست و روبرو بهطرف ماشین تیراندازی میشد.
بچهها هرکدام سعی میکنند جان پناهی برای خود دستوپا کنند… ماشین هم چندمتری در جاده خاکی بهپیش میرود و با برخورد با خاکریز کوچکی متوقف میشود.
از بین دوستان فقط دو نفر مسلح بودند. بچهها آنجا احساس میکنند که در محاصره قرارگرفتهاند. خانههای روستا هم هنوز پاکسازی نشده بود و تکتیراندازان عراقی از داخل برخی از این منازل بچهها را به رگبار میبستند.
چنددقیقهای طول میکشد تا زیر آن آتش پرحجم میتوانند، در پشت دپوی بلوکها همه دور هم جمع شوند و با همفکری راه نجاتی بیابند.
ابتدا قرار میگذراند تا از پشت بلوکها به پشت دپوی کوچک شنهای (موجود در آنجا) بروند و در مرحله بعدی وارد کوچه شوند. دو نفر مسلح ما روی افرادی که به طرفشان تیراندازی میکردند، آتش میکنند و در این فاصله همه جابجا میشوند.
ظاهراً آخرین نفر آقای عباسعلی امینی بوده است که وقتی از پشت دپوی دشمن بلند میشود تا وارد کوچه شود، از ناحیه دست هدف اصابت گلوله قرار میگیرد. حمید رفیعی از وسط کوچه سینهخیز، با مشقت خودش را به او میرساند و دست سالم امینی را دور گردن خود میاندازد و با یک دست فانسخه او را گرفته، با دست دیگر کمکم خودش و امینی را به جلو و در نهایت داخل کوچه که پنجاه متری فاصله داشت، میکشاند.
در نقطهای که آتش کمتر شده بود، متوجه موتورسواری میشوند که روی جاده به سمت خط مقدم در حرکت است. اتفاقاً موتورسوار آنها را میبیند و خودش را به آنها میرساند. بچهها متوجه میشوند که وی، فرمانده تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم (ع)، آقای حاج علی زاهدی است.
ایشان وقتی وضعیت آقای امینی را میبیند، از موتور پیاده میشود و از حمید میخواهد که با آن آقای امینی را به عقب منتقل کند. حمید هم با سرعت هرچه تمام تر بهطرف محلی که قایقها باراندازی میکنند، حرکت میکند و بهمحض رسیدن به محل توقف قایقها، امینی را در کنار تعداد دیگری از مجروحان راهی عقب میکند.
نظر شما