سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): نادر ابراهیمی، از نویسندگان نامدار و پرکار معاصر ایران به شمار میرود که در نگارش داستان کوتاه استعداد زیادی از خود نشان داد. وی در داستانهای کوتاه خود از نمادها و استعارهها بسیار استفاده کرده و چنان متبحرانه قلمزنی کرده که هیچ دو داستان او از نظر ساختار زبانی و واژگان مانند هم نیستند.
دشنام، نخستین داستان کوتاه نادر ابراهیمی است که به قول نویسندهاش «حقیقتاً اعصاب و استخوانهای مرا خرد کرده بود و پوستم را بازنویسیهای ظاهراً پایان ناپذیرِ آن کنده بود و باز هم مرا آنقدر که میخواستم قانع نکرده بود، قصهای بود که نشست…»
دشنام یک فابل است یعنی در دسته حکایاتی قرار میگیرد که در آنها جانوران نماینده و ممثل آدمیانند، مانند آدمیان عمل میکنند، سخن میگویند و در نهایت به شیوهای تمثیلی یک اصل اخلاقی، اجتماعی یا سیاسی را بیان میکنند.
در این فابل، شیر، سلطان جنگل و ضد قهرمان داستان، سنجاب کوچکی را میدرد و برادرِ کوچک سنجاب دریده شده، از روی درخت با اندوهِ تمام، از شیر میپرسد: «ای جوانمرد! به نظر تو کمی تلخ نبود؟» و شیرمیپرسد: چه میگوید؟ و زبانگردان جنگل میگوید: «دشنام میدهد!!
قهرمان این فابل، سنجاب است. سنجاب، نه آنقدر خاکی است که نمایی احمقانه و دیدی کموسعت داشته باشد و نه آنقدر آسمانی است که از خاک بریده باشد. سنجاب روی درخت زندگی میکند و از بالا جنگل را میبیند. از همین رو، او قادر است دورترها را هم ببیند. سنجاب، دوراندیش جنگل است و البته کمی خوشبین!
قهرمان داستان از جنگل رانده میشود، به جنگل تازهای میرسد، به مرزبانان میگوید: «یک خانه نو جنگل شما را آبادتر خواهد کرد.» چراکه از روی اعتماد به نفس میپندارد که حضور کوچکش زینتی به جامه سبز جنگل تازه خواهد بود. اما مرزبانان به او میگویند: «این هنوز همان جنگل بزرگ است؛ چه، جنگلهای عالم همه به هم گره خوردهاند و شاخههای باریک تاکهای وحشی، فرسنگها راه را به هم زنجیر کردهاند.» و به بیشه میرود که از آنجا نیز رانده میشود. آنگاه که در چشمان سردشان نشانی از آشنایی نمییابد، با خود میاندیشد: «دروغ است؛ بیشک دروغ است که سنجابها همه فرزندان یکدیگر بوده اند» و به این ترتیب مبارز کوچک از بیشه نیز رانده میشود. اندوهی یأسآلود وجودش را فرا میگیرد و اگر نگوییم به هدفش، به راهی که برای رسیدن به آن در پیش گرفته شک میکند: «حالا دیگر عدل و ظلم برایم یکسان شده است. شاید آن جمله را اشتباه آموختهام. کاش میتوانستم بازگردم و از مادرم بپرسم چه کسی گفته است که دنیا از آنِ کسانی است که میجویند و مییابند؟ …»
آنگاه که به صحرا میرسد و با فریاد، یاری میطلبد، باد قاصدکی را به دامن صحرا میاندازد تا در گوش بوته خارها نجوا کند که هرگز او را پناه ندهند وگرنه شیر بیش از همیشه خشمناک خواهد شد. بوته خارها درهم میپیچند و حصاری گزنده پدید میآورند. سنجابِ خسته، اندوهگین میگوید: «وای بر دنیای شما که برای من جایی ندارد؛ برای چون من خُردی که از جنگلی بزرگ رانده شدهام…» و این همان دنیایی است که مبارز کوچک در ابتدای راه معتقد بود «پر از همه چیز است» و بی شک برای او جای کوچکی خواهد داشت!
سنجاب کوچک ناامیدانه برای یافتن پناهگاهی در جاده به راه میافتد. دهقانی او را میبیند و به سایر دهقانان میگوید که «موشهای بزرگ» به مزارع حمله کردهاند! و آنها را تحریک میکند تله و تور پهن کنند. سنجاب در راهی که پیش گرفته است، گروههای دیگری را نیز میبیند: ماهیها، زنبورها، مورچهها… همه اندکی با او سخن میگویند، سرگرم میشوند و سپس خسته و دلزده او را رها میکنند و تنها میگذارند.
سرانجام، در یک روز غمبار– مثل هر روز دیگر– وقتی که «چیزی نمانده بود سنجاب اندیشمند شود»، همچنانکه متفکر و بریده از دنیای اطراف در جاده به پیش میرفت، چرخ زنگزده یک گاری راه خود را از روی جسم کوچک او باز میکند، بیخیال میگذرد و پرونده مبارزه او را برای همیشه میبندد. گویی این سرنوشت محتوم همه آن مبارزان کوچکی است که به تنهایی با شیر– سلطان مطلق و ستمگر جنگل– مخالفت کردهاند.
نادر ابراهیمی در «دشنام» که اولین داستان کوتاه وی و از حکایات کتاب «خانهای برای شب» است مضمونی اجتماعی را به زیبایی و با اختصار بدون فلسفهبافی بیان کرده و قدرت فوقالعاده خود را در فابلنویسی به نمایش گذاشته است.
نظر شما