شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۴
نگاهی کوتاه به رمان «پلاسما» نوشته فاطمه شایان پویا

گاهی وقت‌ها چیزهای سخت، حتی خیلی خیلی سخت، با وجود بعضی چیزهای خوب، هرچند کوچک، راحت می‌شوند. مثلا... مثلا همین مردن سخت و دردناک و حتی وحشتناک، وقتی بدانی چیزی شبیه بیدار شدن از یک خواب و رویای عمیق چندین ساله است...

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): در ادبیات، به‌ویژه ادبیات داستانی، آن پرسش‌هایی که نویسنده پیش می‌کشد به اندازه پاسخ‌هایی که ارائه می‌کند اهمیت دارند. حتی برخی معتقدند که کارِ بخش جدی ادبیات – یا حداقل یکی از وظایف آن – طرح یک یا چند پرسش و درگیر کردم ذهن خواننده با آن‌هاست. فاطمه شایان پویا نیز در «پلاسما» چنین کرده است. او در این رمان، به آینده‌ای نه‌چندان دور می‌رود و بعد به گذشته برمی‌گردد و در این رفت و برگشت، بر مسئله تغییرات اجتماعی و دگرگونی در سبک زندگی نسل‌های مختلف از یک جامعه (جامعه ایران) تأمل می‌کند. هم به چرایی این دگرگونی توجه دارد و هم به چگونگی آن، اما – از آنجا که می‌کوشد داستانی خواندنی را روایت کند، نه تحلیلی جامعه‌شناختی ارائه دهد – از زبانی شاعرانه و لطیف، و لحنی ساده و صمیمی برای مواجهه با آن چرایی و چگونگی استفاده می‌کند.

پشت جلد کتاب، این جملات به چشم می‌خورند: «سکوت طولانی چشم‌های شیما را بازهم روانه پنجره و شاخه‌های درختان حیاط بیمارستان کرد. نگاه می‌کرد در حالی که کلی حرف و یافته جدید در ذهنش مرور می‌شد؛ یافته‌های جدیدی از زندگی… گاهی وقت‌ها چیزهای سخت، حتی خیلی خیلی سخت، با وجود بعضی چیزهای خوب، هرچند کوچک، راحت می‌شوند. مثلاً… مثلاً همین مردن سخت و دردناک و حتی وحشتناک، وقتی بدانی چیزی شبیه بیدار شدن از یک خواب و رویای عمیق چندین ساله است… یا مثلاً… مثلاً، همین آخرین برگ خشک و نارنجی‌رنگ درخت چنار که از کنار پنجره گذشت و پایین افتاد. به چند ماه گذشته فکر کرد و روزهای عجیب و اتفاقات پی‌درپی آن. چه بر سرش آمده بود؟ نمی‌دانست. شاید عشق، شیرین‌ترین درد ویران‌کننده جهان بود.»

«پلاسما» داستان بلندی است که نیمی از آن واقع‌گرایانه و نیم دیگرش سیر در افکار و تخیلات است. رمانی است با محوریت زن جوانی به اسم شیما، متولد مرز میان دهه‌های شصت و هفتاد، در جامعه‌ای که به نظر می‌رسد از برخی شعارها عبور کرده و شعارهای جدیدی مثل «فرزند کمتر، زندگی بهتر» را پذیرفته است. آدم‌های داستان «پلاسما» اعضای جامعه‌ای هستند که تغییراتی در بطن و متن آن شکل گرفته است و بسیاری از چیزهایی که زمانی قطعی و بدیهی به نظر می‌رسیدند، اکنون در مواجهه با آزمون تغییرات اجتماعی، دستخوش تزلزل و تردید شده‌اند.

در نگاه نخست این احساس به خواننده دست می‌دهد که شایان پویا، در این داستان بیشتر با زن‌ها سروکار دارد، اما کمی که عمیق‌تر می‌شویم می‌بینیم مسئله نویسنده، محدود به جنسیت نیست و چنین به نظر می‌رسد که او در جستجوی انسان ایرانی – با همه مسائل و دغدغه‌هایش - بوده است. شاید نویسنده کوشیده با روایت قصه‌ای از یک زن ایرانی، بر تغییر و تحولاتی که جامعه ایران در گذر از نسلی به نسل دیگر تجربه کرده است درنگ کند و کمی هم با این پرسش کلنجار برود که آیا همراه با تغییرات اجتماعی، ارزش‌ها و معیارها نیز تغییر می‌کنند؟ آیا نیازهای فطری و عاطفی انسان و مسائلی که به درونیات و عواطف و احساسات ما مرتبط است، تابع شرایط زمانه و دگرگونی‌های اجتماعی و محیطی است؟

در بخشی از این رمان ۲۱۶ صفحه‌ای که از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است، می‌خوانیم:

- خاله، فالت بگیرم؟ فال حافظه ها… این تن بمیره راست راسته.

خاطرات در ذهنش چرخ خورد؛ حافظ… شب‌های یلدا… دانه‌های سرخ انار… مادربزرگ که آرزو داشت روزی برسد ملیکا با خواهرها و برادرهایش پای سفره بنشینند و حافظ بخوانند. آرزوی محال… نمی‌فهمید پسربچه به چه لهجه‌ای حرف می‌زند. اما صورت آفتاب‌خورده و موهای آشفته و آن لباس نازک و کهنه‌اش توی سرما، باعث شد تن به قضا بدهد. پسربچه، مرغ عشق فیروزه‌ای‌رنگی را بالا آورد و به سمت جعبه برد. مرغ عشق، از روی انگشت پسرک، روی لبه جعبه پرید. بعد سر پایین برد و یکی از کاغذهای تا خورده را با منقار کوچکش بیرون کشید. پسرک کاغذ را جلو آورد. همان وقت بود که ملیکا داشت توی کیف پول پوست‌ماری‌اش به دنبال پول‌های چنج‌شده می‌گشت. عاقبت هم یک تراول درشت تا نخورده، بیرون کشید و به دست پسرک داد. برق چشم‌های پسرک، حتی زیر نور بی‌رمق دم غروب، دیدنی بود. پسرک تراول را بوسید و شروع کرد به قر دادن. دندان‌های سفیدش توی صورت سیاه و چرک گرفته‌اش خیلی به چشم می‌آمد. بی‌اختیار یاد سجاد افتاد:

- خودم قول می‌دم داداشت باشم ملیکا.

لبخند تلخی زد. سجاد… توی این سال‌ها کجا بود تا تنهایی‌هایش را ببیند.

«پلاسما» را همچنین می‌توان داستانی درباره یک گرایش، که اکنون به گرایشی پرطرفدار میان بخش‌هایی از جامعه ما تبدیل شده، دید. داستانی درباره گرایش به تک‌فرزندی، به هرچه کوچک‌تر کردن خانواده‌ها و به آسیبی که این گرایش، به‌زعم نویسنده به جامعه وارد کرده است و همچنان وارد می‌کند. آسیبی که هم بر روحیه و رشد فرد (تک فرزند) تاثیر می‌گذارد و هم جامعه را ضعیف و نحیف می‌کند. شایان پویا، در خلق این داستان، هم به بحث هویت اندیشیده و هم سلامت فردی و جمعی را موضوع و مسأله‌ای حساس دیده است. از این حیث، «پلاسما» اثری ادبی است در واکنش به نگرانی‌های نویسنده‌اش درباره تأثیرات کوتاه‌مدت و بلندمدت تک‌فرزندی، و همین ویژگی، آن را به کاری – نه خالی از ضعف و کاستی، اما - ارزشمند و قابل‌اعتنا تبدیل می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها