یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۸
محفل «تولد ماه» در سرای ادبیات برگزار شد

محفل شعرخوانی جوانان به مناسبت دهه کرامت با عنوان «تولد ماه» در سرای ادبیات برگزار شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا محفل شعرخوانی «تولد ماه» در واپسین ساعات روز چهارم نمایشگاه کتاب تهران در سرای ادبیات برگزار شد.

در این مراسم که با اجرای وحید سمنانی انجام شد، شاعران به ترتیب اشعار خو درا خواندند.

هادی ملک پور شعری در مدح امام رئوف خواند:

بغضی شکسته بود و رها بود … گریه کرد
او که اسیر دلهره‌ها بود، گریه کرد

آلوده ای که روی مواجه شدن نداشت
انگار بین خوف و رجا بود … گریه کرد

با پای خود رسیده به اینجا ولی دلش...
دست خودش نه، دست شما، بود گریه کرد

اول اجازه خواست خدا و رسول را
آرام خواند زیر لب اذن دخول را

«ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی
صدها گره ز کار فرو بسته وا کنی»

حالا که مبتلای گناهم نمی شود...
با یک نظر مرا به خودت مبتلا کنی!؟

بوی حرم مشام مرا مست می کند
این طعم گریه کام مرا مست می کند

لبریز از شراب جواب تو می شود
نامی که «السلام» مرا مست می کند

این آهوی رمیده دل را دم فرار
صیاد چشم های شما می کند شکار

بی عشق تو به هیچ نمی ارزد این حیات
جان گر نشد فدای تو می خواهمش چه کار؟!

حالا که در کشاکش دنیای پر فریب
ما را کشاند سمت حرم دست روزگار

آزاد کن کبوتر دل را از این قفس
رحمی نما به عاشق بیتاب و بیقرار

گر مست و می فروشم و میخانه زاده ام
اما هنوز تشنه ی یک جرعه باده ام

یعنی هنوز منتظرم لطفی از تو را
دست خدا گره بزند با اراده ام

قلب مرا نفوذ نگاه تو بشکند
هر چند رو سیاه ولی صاف و ساده ام

ای قبله ی امید همه بارگاه تو
نذر تو باد جان من و خانواده ام

پارسا مهدی زاده:

حسرت رفیق کودکیم بود سال ها
هرچند حال زندگیم روبه راه بود
با اینکه قاب خاطره ام رنگ عشق داشت
اما نگاه عکس سفید و سیاه بود

غلتیده بود خاطره ام بین کوچه ها
زخمی است پلک پنجره از توپ های من
بر گردن درخت پدر یک طناب را
انداخته که تاپ بسازد برای من

یونس، متین، امیر محمد، علیرضا
در جمع ما حضور غم اصلاً محال بود
آن روزگار ساده چه رنگی گذشت حیف
ماشین زرد کنترلی بنز سال بود

ساعت به وقت زنگ در خانه کوک بود
از رخت خواب تا سر کوچه سه سوت بود
هر سال در بهار تمام اکیپ ما
مضنون در محاکمه درد توت بود

چرخیده‌ام به دور زمین با دوچرخه ام
همبازی ستاره شده بادبادکم
لحظه به لحظه حال مرا روبراه کرد
دزد و پلیس بازی در مهدکوکم

حالا پدر شدم پسرم مهدکودک است
خالیست از حقیقت و سرشار از آرزو
با اینکه بیست سال فقط فرق بین ماست
اما دویست سال عقب مانده ام از او

محسن کاویانی:

در جهانی که همه مُدعی اند
در جهانی که پُر از حَرّافیست
منم و بی کسی و تنهایی
وَ خدایی که به شدت کافیست
.
عیدِ قربان شد و قربان کردم
پای لبخندِ خدا دنیا را
به خودش رو زده ام تا زین پَس
نَکِشَم منَتِ آدم ها را
.
خواندم اورا که اجابت کُنَدَم
که بگویم ز همه بیزارم
بوسه زد روی مرا با لبخند
چه خداوندِ رفیقی دارم
.
رفتم و دَر زدم و دَر وا کرد
دیدم آن چَشمِ خطاپوشش را
اصلاً انگار نه انگار که من
بارها پَس زدم آغوشش را
.
آن خدایی که برایَم یک عُمْر
از سَرِ باغ خودش گُل می چید
هدیه ها داد به من اما گاه
هدیه را بینِ بَلا می پیچید
.
از همان دم که خدا را دیدم
دل به شاهانِ جهان نسْپُردم
نانِ یک عدّه به نرخِ روز است
من فقط نانِ دلم را خوردم
.
پُشتِ من گرم به خونی داغ است
تیغ ها بُغضِ مرا داشته اند
گُرده ام باغچه ی خَنجرهاست
دوستانم همه گُل کاشته اند
.
نیستم بینِ شما، معتقدم
که خدا کرده مرا غَربالم
خوب هاتان اگر اینند چه خوب!
من به بد بودنِ خود می بالم
.
بگذارید مرا طَرد کنند
راهِ من سخت از این قشر جداست
چون که عمریست نیاموخته اند
که قضاوت فقط ازآنِ خداست
.
نشدم من به نقاب آلوده
هرچه هستم خودمَم باکی نیست
غُسل دادم دلِ خود را با اَشک
دین به جز پاکی و دل پاکی نیست
.
خسته‌ام خسته از این شهری که
حرف ها ساخته پُشتِ سرِ من
مهربان بودم و تاوان دادم
نیست با هیچکَسَم میلِ سخن
.
چای مینوشم و با یاسِ حیاط
خانه ام یکسره عطرآگین است
شعر و موسیقی و سجاده و اشک
خلوت ساده ی من شیرین است
.
هرکه را شهر خرابَش کرده ست
می کند دستِ خدا آبادَش
آن خدایی که در این تنهایی
دلم آرام شده با یادَش

فاطمه خاتمی:

اگر که موقع رفتن ندیدمت، تو ببخش!
مقصرش نه که چشمم، غبار پنجره بود
قسم به هر قَدَمَت! قطره‌قطره باریدم
و شاهدم گُلِ سرخی کنار پنجره بود

هزار بار نگفتم که دوستت دارم!
هزار واژه‌ی ناگفته از نگاهم ریخت!
هزار قطره‌ء غم، نه! … هزار بوسه‌ءتر
به جای گونه‌ء تو بر بخار پنجره بود

پس از تو از سرِ شاخه بهار پر زد و رفت،
ببین! سراسرِ تقویمِ من زمستان شد.
بهار رفت ولی پلک‌ِ پنجره وا ماند
_همیشه چشم به راهی_قرار پنجره بود

برای این‌که ببینی غم‌ات چه با من کرد
ببند چشم و ببین! _این همان جهانِ من است_
_بدون نور، غم‌انگیز، ساکت و متروک_
پس از تو خانه‌ی بی‌تو، مزار پنجره بود

به شیشه‌های تنش سنگ‌بوسه می‌کوبند
همیشه رهگذرانی که عاری از رَحْم‌اند
ولی به شوقِ زمانی که باز می‌گردی
«صبوری و نشکستن»، شعار پنجره بود

برای پنجره‌ها، سنگ یارِ خوبی نیست!
بکوب، سنگِ عزیزم! نترس، می‌شکنم،
و از صدای شکستم، اگر کسی پرسید
بگو که دخترکی از تبار پنجره بود

مودت سعیدی:

حُبُّ الوَطَن قطعاً مِنَ الایمان
ایمانِ من یعنی تو این ایران
هرگز مبادا بی تو این شاعر
هرگز مبادا بی تو، او را، جان

هرجا دلی رنگ تو را دارد
دیوی برایش خُدعه می‌چیند
فرقی ندارد زاهدان یا شوش
شیراز، پاوه، کرخه یا کرمان

گرگند و ژست میش می‌گیرند
پیراهنت را می‌درند اما
تب کرده‌اند از فرط نادانی
دلخوش به مشتی مُهمَل و هذیان

از هر طرف، تیری رها کردند
روئین‌تنی اما تو ایرانم
تا ما نفس داریم در سینه
تا ما سپر هستیم در میدان

خونی که در رگهای ما جاریست
مثل قناتی وقف شالیزار
روزی برایت خرج خواهد شد
تا سبز باشی بیشه‌ی شیران

مامِ وطن، ما عاشقت هستیم
بر سفره‌ات نان و نمک خوردیم
مرگا نمکدان بشکند هر کس
یا چشمهایت را کند گریان

در آسمان، عطر تو، می پیچد
در اوج خواهد ماند این پرچم
در چشمِ من، این رنگ‌ها اصلی‌ست
سبز و سفید و سرخ، جاویدان

طوفان درین دریا نخواهد ماند
این ناخدایان رفتنی هستند
سکّان به دست نور می افتد
این ناو را نوح است کشتیبان

نه چنگ غم نه دست اهریمن
راه گلومان را نمی‌بندد
از تارها سر می‌کشد فریاد
تا هست دنیا، زنده باد ایران

محمدرضا صبوریان:

چرا حتی واسه یه مرتبه
راهت از کوچه‌ی ما نمی‌گذره؟
جمعه‌ها همیشه غم دارن ولی
تو که نیستی جمعه‌ها جمعه‌تره

به خودم میگم همین روزا میای!
تو به قول من عمل نمی‌کنی...
عشق من برات یه مسئله‌س ولی
رد می‌شی و اونو حل نمی‌کنی

می‌دونم که می‌رسم بهت ولی
خودتم باید باهام راه بیای
قد من به آسمون نمیرسه
چی میشه یه ذره کوتاه بیای؟

اگه زنده‌ام به خاطر توئه
تو دلیل این ادامه دادنی
انقَدَر مث همیم… شک می‌کنم
تو بگو که من توام یا تو منی؟

صبحی که به روت چشامو وا کنم
حرفی از غربت شب نمیزنم
اون آهنگی که تهش قشنگه رو
دیگه هیچ‌موقع عقب نمیزنم

صادق حیدری:

چقدر شعر نگفته عباطلب کنم ازتو
هنوزدرک نکردم چه راطلب کنم ازتو
چو شعر صائب و بیدل مگر به خواب ببینم
مردّدم بنویسم ویا طلب کنم ازتو
میان صحن وسرایت منم گدای قدیمی
دوباره امده ام، کربلا طلب کنم ازتو
طنین روضه زهرا میان صحن گوهرشاد
چو نای ناله کنم تا نوا طلب کنم ازتو
هنوز توبه نکردم ز کرده های قدیمی
عنایتی که هوای بکا طلب کنم ازتو
به دام عشق نرفته، تو ضامنم شدی اقا
چه راه کار ملیحی چرا طلب کنم ازتو
بیا وضامن آهو بگیر زیر پرم را
ز پیله‌ام به در آیم تورا طلب کنم ازتو.
قطار قافیه۲هارا به ریل نقدکشیدم
که مثل مطلع شعرم عبا طلب کنم ازتو

نمایشگاه کتاب ۱۴۰۳ تهران با شعار «بخوانیم و بسازیم» از ۱۹ تا ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در محل مصلای امام خمینی (ره) به شکل حضوری و در سامانه ketab.ir به صورت مجازی برگزار می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها