شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۳
«کفش‌ها و آدم»؛ روایت ۲۷ قصه به سبک ناداستانک

مرکزی ـ «کفش‌ها و آدم‌ها» عنوان کتاب نویسنده اراکی؛ ایرج احمدی هزاوه است که در قالب ۲۷ روایت به سبک «ناداستانک» در ۸۶ صفحه توسط نشر مولفین طلایی به زیور طبع آراسته شده است.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – یدالله رحمتعلی: ایرج احمدی هزاوه، متولد ۱۳۴۶ روستای هزاوه از توابع اراک و دارای مدرک کارشناسی ارشد مردم شناسی و مدرس دانشگاه است.

وی نویسندگی را از سال ۱۳۷۵ در حوزه‌های اجتماعی، طنز و سرودن شعر آغاز کرد و در سال ۱۳۹۵ پس از ساماندهی نوشته‌های پراکنده خود، آثار مکتوب را برای چاپ به دست ناشران سپرد.

کتاب «کفش‌ها و آدم‌ها» که عنوان یکی از ۲۷ روایت «ناداستانک» است؛ در ۶۸ صفحه توسط انتشارات مولفین طلایه به قطع رقعی در ۵۰۰ نسخه چاپ و روانه بازار کتاب شد تا در اختیار علاقمندان به مطالعه داستان کوتاه قرار گیرد.

«کفش‌ها و آدم»؛ روایت ۲۷ قصه به سبک ناداستانک

در مقدمه کتاب «کفش‌ها و آدم‌ها» به قلم مولف آمده است:

«گذر از سنت به مدرنیته برای نسل ما خیلی سریع اتفاق افتاد؛ شاید کمتر نسلی در تاریخ چنین تغییرات اجتماعی گسترده‌ای را تجربه کرده باشد. جوامع سنتی روابط اجتماعی دیگری داشتند، گروه‌های اولیه؛ ارتباطات رو در رو و به ویژه نقش بزرگترها به عنوان گروه‌های کنترلگر اجتماعی در این جوامع بسیار قابل توجه است.

ناداستانک‌های کتاب حاضر بر مبنای اتفاقات کاملاً واقعی شکل گرفته است؛ جامعه‌ای سنتی با تمام ابعاد خود سادگی، قناعت، امکانات محدود و پسرکی کنجکاو که در متن داستانک‌ها به دنبال جریان زندگی است؛ شما هم با این پسرک کنجکاو همراه شوید و در میان حوادث تلخ و شیرین؛ زندگی را در کوچه پس کوچه‌های روستایی در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ تجربه کنید».

«کفش‌ها و آدم»؛ روایت ۲۷ قصه به سبک ناداستانک

بخش‌هایی از ناداستانک «کفش‌ها و آدم‌ها» را در زیر می‌خوانیم:

مسجد این قدر شلوغ بود که می‌شد فهمید با کوچکترین بهانه‌ای طبق معمول بزرگترا علیه بچه‌ها قیام می‌کنند و بچه‌ها رو از مسجد میندازن بیرون.

تجربه نشون می‌داد این جور وقتا هیچ حرکت اضافی از چشم بزرگترا پنهون نمی‌موند.

عجیب بود وقتی که مسجد خلوت بود التماس ما بچه‌ها رو می‌کردند که بریم مسجد اما به محض شلوغ شدن مسجد به راحتی ما را اخراج می‌کردند.

... هنوز روحانی محل نیومده بود که حسین دست گل به آب داد؛ با قند زد توی کله محسن و محسن هم زد زیر گریه!

حاج علی بلند شد و گفت: کار کدوم توله بزی بود؟

صدا از هیچ‌کس بلند نشد؛ بعد حاج علی انگشتش رو به طرف من گرفت و گفت: تو بودی؛ آره؟

هنوز کلمه‌ای از دهنم خارج نشده بود که گوش راستم پیچونده شد و از مسجد پرتم کرد بیرون.

... دیگه یخ زده بودم عصبانی هم بودم؛ بی‌گناه مجرم شناخته شده بودم!

دلم می‌خواست حاج علی را بکشم؛ نمی‌توانستم اونجا بمونم؛ باید می‌رفتم خونه؛ چند قدم که رفتم یه چیزی تو ذهنم جرقه زد؛ برگشتم توی همون راهرو تاریک ورودی مسجد؛ یه عالمه کفش روی هم ریخته وسوسه‌ام می‌کرد؛ بیرون از راهرو هیچ‌کس نبود؛ دستام رو بردم زیر کفش‌ها؛ نفهمیدم چند تا کفش برداشتم؛ اما یه بغل پر از کفش؛ جوی آب درست کنار همون راهرو بود جوی بزرگ و پر از آب که از داخل مسجد می‌رفت و آخرش می‌رسید به باغ‌ها؛ کفش‌ها رو ریختم توی جوی آب دوباره برگشتم و باز یه بغل کفش و جوی آب …!

بعد هم به سرعت به طرف خونه دویدم.

... تازه فهمیدم چکار کردم؛ تازه ترسیدم؛ اگر کفش‌های پدربزرگ هم تو ی کفش‌ها باشه چی؟ اگر کفش‌های حاج میرزاعلی باشه چی؟ خوابم نمی‌برد.

...»

روزه کله گنجشکی، آن زمستان سرد، اتوبوس هزاوه، هزاوه خاستگاه امیران (بخش عمده این کتاب به شرح حال میرزا تقی خان امیرکبیر وقائم مقام فراهانی اختصاص داده شده است)، حمام خزینه‌ای و … از دیگر آثار این نویسنده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها