حسین مقدس در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، درباره پیشینه مطالعات زبانشناسی در ادبیات ایران توضیح داد: مطالعات زبانشناختی از بدو پیدایش تا انقلاب مشروطه محدود به آثار بسیار اندکی بود. به عنوان نمونه در قرن پنجم هجری «اسرارالبلاغه فی علم البیان» اثر عبدالقاهر جرجانی و در قرن هفتم «المجم فی معاییر اشعار العجم» را داریم که به سختی میتوان آن را با مباحث زبانشناسی امروز مرتبط دانست. اما به نظر میرسد که پس از انقلاب مشروطه در دو حوزه مرتبط با ادبیات اولین پژوهشهای جدی زبانشناختی، ماهیت ادبیات را در کانون توجه قرار میدهد. حوزه اول رویکرد جدیدی است که مطابق با ضرورتهای اجتماعی عمدتاً در شعر اتفاق میافتد و میتوان آغاز آن را با سرایش منظومه افسانه نیما (سال۱۳۰۱) مقارن دانست که تبعات آن تحول و انقلاب در نگرش به شعر و توجه بنیادین به رابطه زبان و شعر است. این حرکت بعداً با عمق و گسترهی بیشتر در امضای مانیفست شعر حجم (۱۳۴۸) توسط جمعی از شاعران مانند یدالله رویایی و دیگر همفکرانش نمایان شد. در همین راستا در حوزه دیگری یعنی «نقد ادبی» به صورت حرفهای و علمی توسط پژوهندگانی که بیشتر از منظری فلسفی (و نه الزاماً زبانشناسی)، تحولات زبان را دنبال میکردند تحت تاثیر تحولات علمی در عرصهنشانهشناسی در غرب و بهخصوص متاثر از سر برآوردن اندیشههای مدرن مانند پدیدارشناسی ادموند هوسرل و زبانشناسی ساختگرای فردیناند دو سوسور، کلید خورد. تداوم چنین حرکتی منجر به تولید آثاری مانند «مکتبهای ادبی» رضا سید حسینی (۱۳۳۴) و «طلا در مس» نوشته رضا براهنی (۱۳۴۴) شد. هر چند غنای پژوهشهای حوزه نقد ادبی به دلایلی تاکنون از شرح و تفسیر آرای صاحبنظران غربی فراتر نرفته است اما به نظر میرسد که نسبت به تاریخ سترون و یکدست این گونه نگاهها در تاریخ ادبیات ما اتفاق بسیار خجستهای بوده است و راه را برای استقلال ادبیات نه به عنوان ابزار بیان که به عنوان یک حوزه مستقل پژوهشی هموار کرده است. تلاشهای نظری آکادمیک توسط اقشار آوانگارد و تحصیل کرده در زمینه زبانشناسی نیز راه را برای تامل و غنای هر چه بیشتر در این زمینه هموار کرده است.
نویسنده «خوابگردی» افزود: شکلگیری پدیدهای به نام شعر نو و گرایش به رویکردهای جدید در حوزه نقد قطعاً پاسخی متناسب با تحولات اجتماعی و وجوه مغفول مانده در حیطه زبان و زبانشناسی است که بعدها تداوم آن را میتوان در تحولات بخشهای مهم ادبیات عموماً و ادبیات داستانی مانند رمان و داستان کوتاه خصوصاً مشاهده کرد. اگر بخواهیم تاریخ دقیقتری برای آن مقطع مشخص در نظر بگیریم بهتر است حضور هوشنگ گلشیری را در عرصه داستان کوتاه، به عنوان یک حادثه بسیار موثر در شکلگیری این دوره مد نظر قرار بدهیم. از جمله متقدمینی که نه تنها در شکلگیری چنین فرایندی بلکه در گسترش آن تاثیر مستقیمی داشتهاند میتوان به متفکرانی مانند پرویز ناتل خانلری، محمدتقی بهار، محمدمعین، ذبیح الله صفا، عبدالحسین زرینکوب، رضا براهنی، محمدرضا باطنی، شفیعی کدکنی، ابوالحسن نجفی، بابک احمدی، داریوش آشوری، علیمحمد حقشناس، سیروس شمیسا و متاخرینی مانند کورش صفوی، فرزان سجودی، حسین پاینده و لیلا صادقی اشاره کرد. البته مطالعات نشانهشناسی در اوایل قرن بیستم تنها به نقد ادبی محدود نشد بلکه شاخه دیگری از آن در حوزه فلسفه بهخصوص معرفتشناسی و فلسفه ذهن به رشد مستقل خود ادامه داد. توجه به این نکته نیز مهم است که بدانیم مهمترین عامل توجه به ماهیت و چیستی زبان صرف نظر از تاثیر آن در روابط اجتماعی، شکلگیری عناصر سازندهی مدرنیته و پیچیدهتر شدن نقشهای اجتماعی و ایجاد نهادهای متنوع اجتماعی مستقل در غرب است که در زمان کوتاهی توانست رویکرد جوامع دیگر را نسبت به این موضوع تغییر بدهد.
مقدس در پاسخ به این پرسش که «زبانشناسی چه حوزهها و مباحثی را پوشش میدهد؟»، بیان کرد: زبانشناسی علم مطالعه زبان و ساز و کارهای حاکم بر آن است و زیرشاخههای بسیاری دارد؛ درباره اهمیت و ارزش زبانشناسی به نقل قولی از بابک احمدی بسنده میکنم. وی فصل اول کتاب «ساختار و تاویل متن» را چنین آغاز میکند که «فیلسوفان نخست به جهان اندیشیدند، سپس به شیوهای که جهان دانسته میشود، و سرانجام به ابزاری که آن دانش از جهان را ممکن میکند. این گذرراه طبیعی و منطقی فلسفه از متافیزیک به شناختشناسی و سپس به فلسفهی زبان است.»
نویسنده «روایتهای لوچ» افزود: بر این اساس وی تاریخ اندیشه فلسفی انسان در مواجهه با هستی را به سه دوره تقسیم میکند.اولین دوره مواجهه ابتدایی انسان با هستی به عنوان یک پرسش بنیادین است و درک انسان از هستی در این دوران با بینشهای پیشاعلمی و اسطورهای همراه است. پایان این دوران بسیار طولانی را دکارت در قرن شانزدهم میلادی رقم میزند و کار مهم وی این است که با اعتبار بخشیدن به جسم در کنار روح، برای اولین بار ایدئالیسم و ذهنگرایی مطلق را از اعتبار ساقط میکند و با ابداع دوئالیسم (دوگانه انگاری) امکان این پرسش را فراهم آورد که فهم هستی بیواسطه نیست و توجه به ابزارهای شناخت، عامل مهمی در درک ما از هستی هستند. در واقع با تکیه بر آرای دکارت مولفه ابزار شکلگیری معرفت نیز وارد مختصات دستگاه فاهمه میشود و معرفتشناسی را وارد مباحث اندیشه فلسفی میکند، به گونهای که پاسخ به پرسشهای هستیشناختی را موکول به فهم حوزه شناختشناسی میداند. تامل فلسفی در ابزارهای شناخت انسان مانند حواس پنجگانه، عقل، تجربه، مشاهده و آزمایش باعث شکلگیری نحلهها و گرایشهای مهمی در اندیشه فلسفی معاصر میشود که تا امروز ادامه داشته و فهم هستی را مدام به تعویق انداخته است؛ امری (شناخت هستی) که ظاهراً زمانی در دوران طفولیت بشر ساده مینمود اینک تبدیل به بهمنی بیپاسخ شده و مدام به جلال و جبروت آن افزوده میشود.
وی با بیان اینکه تداوم پژوهشهای شناختشناسانه پرده از عامل مهم دیگری یعنی زبان برداشت که نه تنها در فهم ما از جهان بیتاثیر نبوده، که به گمان بسیاری از صاحبنظران مهمترین عامل در شکلگیری اندیشه و جهان معاصر ما بوده است، گفت: این جمله طلایی که همه چیز در زبان اتفاق میافتد یا زبان خانه وجود است در درک انسان معاصر نسبت به مقوله زبان و تاثیر آن نه تنها در روابط اجتماعی بلکه به عنوان عامل اصلی «شکلدهنده به واقعیت» تاثیر عمیق داشته است. آغاز این دوران را میتوان انتشار دستنوشتهها و آرای فردیناند دو سوسور توسط شاگردانش با عنوان زبانشناسی عمومی در سال ۱۹۱۶ دانست که پس از گذشت دو سه دهه بعد مورد توجه جدی محافل علمی جهان شد و اساس درک ما را نسبت به هستی و آگاهی تغییر قرار داد؛ البته میتوان به عوامل دیگری که منجر به پیدایش اندیشههای مبتنی بر نظاممندی زبان (ساختگرایی) شد اشاره کرد. معرفت به «آگاهی» البته با اندیشهها و آراء ادموند هوسرال و مکتب پدیدارشناسی به صورت علمی و فنی به موازات درک سوسوری از زبان در غرب دنبال میشد و جمله طلایی «آگاهی همیشه آگاهی از چیزی است» زمینه و بستر مناسب را برای اهمیت زبان و ذهن، حتی بعدها در شکلگیری اندیشههای نوام چامسکی فراهم کرده بود.
مقدس عنوان کرد: زبانشناسی حول این محور که ما نه تنها با زبان میاندیشیم (حتی این فرضیه جسورانه روبهرو هستیم که آیا اندیشه چیزی جز تجسد مادی زبان است؟) بلکه در آن زندگی میکنیم و پیش از آنکه با هستی بیواسطه روبهرو باشیم در فضای زبان غوطهوریم و بر اساس ساختار زبان جهان را درک میکنیم، توانست ادراک ما را نسبت به زبان و نسبت بین انسان و واقعیت تغییر دهد. در اهمیت زبان کافی است، بدانیم در غیاب زبان امکان هیچ تصوری از چیستی، چگونگی و چطورگی هستی ممکن نیست.
وی افزود: به نظر امبرتو اکو نشانهشناس ایتالیایی معاصر که بیشتر رویکردی فلسفی (نه صرفاً زبانی) را نسبت به نشانهها دنبال کرده جهان ما سراسر نشانه است و اندیشههای ما نیز چیزی جز نشانههایی که مدام در چرخه زبان تولید میشوند نیست. گویی فرایند «شناخت» و «فهمیدن» چیزی جز درک مشابهتها و غرابتزدایی از طریق نزدیک کردن چیزی آشنا به چیز غیر آشنا نیست. زبان از بیخ و بن صنعت نشانههاست و حتی قدیمیترین واژهها، استعارههایی بیش نیستند. این بحث بسیار گستردهای است و نیاز به بحث مبسوطی دارد اما به طور خلاصه میتوان گفت که زبان و ساختار حاکم بر آن عموماً بر تمام حوزههای معارف حتی علوم تجربی تاثیر گذاشته و نباید فراموش کرد که هرگاه از آگاهی صحبت به میان میآید باید متوجه جنس و ماهیت زبانی آن باشیم. در عین حال میتوان حوزههایی را هم میتوان مشخص کرد که بیشترین تاثیر را از زبان گرفتهاند؛ حوزههایی که محور اصلی آن «ارتباط اجتماعی» یا «اندیشه» بوده است که از جمله مهمترین آنها حوزههای مهم فلسفی از جمله هستیشناسی، معرفتشناسی و فلسفه ذهن همچنین روانشناسی، جامعشناسی، نشانهشناسی و معناشناسی است.
بهزودی بخش دوم این گفتوگو به معیارها و تقسیمبندیهای مطرح در حوزه زبان و مقولههایی که زبانشناسی در آثار ادبی معاصر دنبال میکند، میپردازیم.
نظر شما