به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سیدفضلالله میرهادی کمی قبل از شروع جنگ جهانی اول برای تحصیل به کشور آلمان رفت. گرتا دیتریش در دانشگاه مونیخ رشته هنر میخواند؛ این دو با هم ازدواج کردند و به ایران آمدند. توران میرهادی، فرزند چهارم این خانواده فرهیخته، در سال ۱۳۰۶ به دنیا آمد.
گرتا موسیقی میدانست، مجسمهسازی و نقاشی میکرد و در هنرستان کمالالملک، تاریخ هنر درس میداد. او که جنگ جهانی اوّل و مصیبتهایش را تجربه کرده بود به توران یاد داد که غمهای بزرگ را به کارهای بزرگ تبدیل کند؛ همین از توران، زنی قوی ساخت که در طول زندگی تسلیم غمهایش نشد. مادر توران که آلمانی بود و لالایی فارسی بلد نبود، این لالایی را به زبان آلمانی برای بچههایش میخواند: «اگر من یک گنجشک بودم پرواز میکردم. میرفتم آن سر دنیا. اما حالا که نیستم! پس بگذار همینجا خوب زندگی کنم، زندگیام را خوب بسازم.».
همیشه و همهجا از نقش خانواده بهویژه مادر، در تربیت کودک خوانده و شنیدهایم؛ بیشک اگر توران میرهادی امروز فرد نامآشنایی برای ادبیات کودک و نوجوان است و مادر ادبیات کودک و نوجوان ایران خطاب میشود، این نام را از مادری که خود، در دامان او پرورش یافته است، وام گرفته است.
کتاب «مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران» مصاحبهای با توران میرهادی است که درباره نقش مادر در خانواده، همراهی با پدر، پرورش پنج فرزند و توانمندکردن آنان در مراحل مختلف زندگی از راه گسترش فرهنگ و هنر و ادب در خانواده و نگرش مادر در موضوعات مختلف صحبت کرده است: مانند تربیت فرزندان، عشق، صلح و دوستی، هنر، کار، تلاش و آیندهنگری. یک کتاب کامل که میتواند راهنمای زندگی و فرزندپروری برای همه دورانها باشد. این کتاب که توسط توران میرهادی و به کوشش سیمین ضرابی نوشته شده است از سوی انتشارات فرهنگنامه کودکان و نوجوانان در ۲۱۴ صفحه منتشر شده است.
امروز ۲۶ خردادماه است، زادروز توران میرهادی؛ بهانه مناسبی است که بخشهایی از این کتاب را با هم بخوانیم و از زبان توران میرهادی در مورد نگرش مادر توانمندش در امر فرزندپروری بشنویم.
در بخشهایی از متن این کتاب میخوانیم:
«زمینهی فکری مادر این بود که هیچ چیزی به اندازه ورود به خانه، یک جوان و یا نوجوان را در چهارچوب مقررات قرار نمیدهد. وارد شدن به خانه یعنی به خانه احترام گذاشتن. یعنی هر کس هر خلق و فرهنگی که داشت وقتی وارد خانه میشد، میبایستی ضوابط را رعایت کند. هیچکس نمی توانست حرف سبک بزند و رفتار ناشایست بکند. در مقابل یک خانواده قرار گرفته بود! هر که می خواست باشد.»
«مادر اعتقاد داشت که اگر بچهها روز جمعه را ورزش کنند در طول هفته شاداب خواهند بود و بهتر از زمانی که ورزش نمیکنند، درس خواهند خواند. این طرز تفکر همهی خانوادهها نبود.»
«مادر همیشه مطالعه میکرد و تا پایان عمر به این کار ادامه داد. حرکت او برای دانستن، در جریان قرار گرفتن و شناختن هیچوقت قطع نشد؛ اما انگیزه تحرک، همیشه عاشق بودن و هدف داشتن است.»
«ما علاوه بر فارسی سه زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسوی را نیز یاد گرفتیم؛ چرا؟ مادر میگفت: هر زبان دروازهای به سوی یک فرهنگ است. با این وسیله است که شما میتوانید فرهنگی دیگر را درک کنید، با آن ارتباط برقرار کنید و از زیباییهاش با مدد گرفتن از ادبیات و هنر لذت ببرید.»
«ما خمیرمایههای دست مادر بودیم. از هر کداممان میبایست بهترین شکلی را که ممکن است بسازد. ذهنیت هنرمند او میگفت که باید تمام تواناییهای این بچهها را رشد بدهم؛ مادر ما را قالب نزد. شبیه هم نشدیم. این یک اصل تربیتی است.»
نظرات