خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نسرین خالدی، پژوهشگر: خاطرم هست اوایل سال درباره «لزوم حفظ درسآموختهها» مطلبی نوشتم که با وجود ربط معنایی به فعالیتهای حوزه هنری، مجال بارگذاری در سایتهای داخلی حوزه را نیافت. وقتی فرانک جمشیدی پیشنهاد برگزاری جلسهای با موضوع چگونگی مواجهه با کتابهای پژوهشی را مطرح کرد، اول کمی با تأنی پذیرفتم اما بعد دیدم بهتر است خودم پیشگام پیشنهادی شوم که ماهها قبل مطرح کرده بودم؛ به اشتراکگذاری تجربه مواجهه با کتابهای پژوهشی برای استخراج آرا و نظرهای دیگران درخصوص عنوان پروژه. بزرگی درخصوص چگونگی انجام کار پژوهشی فرمود: «چرا باید با آرا و نظر غربیها کار را پیش ببرید. آن آرا و نظر مربوط به همان اقلیم و فرهنگ است؛ ما باید بتوانیم نظراتی در حوزه فرهنگ خودمان بگوییم تا قابل درکتر باشد.» در پاسخ باید بگویم، وقتی سالها پیش کس / کسانی در یک موضوع مشخص با تحقیق و بررسی کمی و کیفی مسائلی را به اثبات رساندند، استفاده از آن همچون زیربنا، لازمه ساخت یک ساختمان است. در مثل مناقشه نیست. مانند این است که پس از اختراع چرخ، بقیه کشورها به نسبت نیاز کشور آن چرخ را بومی خود کردند؛ مانند تفاوت استفاده از چرخ در قطب شمال یا صحرای کالاهاری. برای داشتن نظریهپردازان بومی لزوم استفاده از آرای دیگران برای صرفهجویی در هزینه زمان کاملاً مبرهن و واضح است. من این روزها ناگزیرم با تکیه بر عصا راه بروم، صرف نظر از اینکه عصا ساخت کدام کشور است، سرپا میایستم و با ورزش درمانی و ضُماد و درمان سنتی به مداوا اقدام میکنم. پس از مدتی میتوانم سرپا بایستم و بدون عصا راه روم؛ اما بودن عصا در آغاز برای ایستادن لازم است گرچه کافی نیست.
پس برای چارچوببندی کارهای پژوهشی استفاده از آنچه در همان حوزه پس از سالها تحقیق ثابت شده، الزامی است، اما برای بومیکردن آن نیاز به زمان و پرداختن دقیقتر به مباحث در هر حوزه داریم. البته آنچه گفته شد در حوزه علم است و کاری که درخصوص پژوهش انجام میشود کار اندیشهگانی است. دغدغه هر پژوهش مسئله است. اندیشه، تلاش ذهنی برای حل مسئله است. بنابراین ما مسئله را با تکیه بر عصای علم در یک تلاش ذهنی حل میکنیم.
همه ما کمابیش مفهوم حل مسئله را درک میکنیم؛ اما احتمالاً بسیاری از ما برای این پرسش که مسئله ما چیست؟ پاسخ مشخصی نداریم. مسئله، پیدا کردن مسیری است که ما را از وضعیت فعلی به وضعیت مطلوب / هدف میرساند. و در این پژوهش با عنوان «بازنَمایی درد و معنا در خاطرات خودنوشت اسارت در اردوگاههای عراق» مسئله من، نشاندادن چگونگی تبدیل رنج به معنا در خاطرات اسارت است.
دلیل گره خوردن من با این عنوان و قبول این پروژه تجربه زیستهام بود. همه انسانها تجربه لحظههای تلخِ رنج و درد را در طول زندگی خود داشتهاند. رنج همچون تاری در پود زندگیمان تنیده شده؛ و این گفته خداوند حکیم است که: «انسان را در رنج آفریدیم.» پس گریزی نداریم از رویارویی با رنجها.
همیشه باور داشتهام لطف این رنجها در این است که دائمی نیست. گاه در قله یک رنج گمان میکردم در حصاری گرفتارم که نه توان بالارفتن از آن بارو را دارم و نه قدرت خراب کردن آن دیوار و نه همت کندن خندقی از زیر حصار، اما آنچه معمولاً به من توان ماندن و مقابله با آن رنج و گاه پلهکردن آن درد برای خروج از حصار را میداد، باور به این بود که آزادم چگونه با رنج خود مواجه شوم. بهزعم من، در هر لحظه از لحظات مواجهه با رنج، آنجا که به خود میگویم، «اگر این رنج موجب مرگ من نشود، قطعاً مرا نیرومندتر خواهد کرد»، به مرحلهی پذیرش رنج رسیدهام، اما وقتی از خود میپرسیدم «چرا من؟!» خود را سزاوار رنجهایم نمیدیدم و در مواجهه با رنج دچار هراس میشدم.
میدانستم که رنج نسبی است و همه ما از نگاه خودمان رنجهای انبوهی داریم که شاید برای دیگری بهعنوان رنج و درد شناخته نشود. همانطور که در دسترس بودنِ سادهترین امکانات برای ما بدیهی و برای دیگری آرزوست. اینکه در سختیهای زندگی بمانی و پایمردی کنی و بسازی یا خودخواسته تصمیم به رسیدن به پایان بگیری هر دو انتخابی است که فرد در مواجهه با رنج میگیرد و هر دو تصمیمِ حائز اهمیتی است و نقش اطرافیان غیرقابل انکار. جایی خواندم «در یادداشتی که کنار پل افتاده، نوشته شده بود: با تأنی به پل نزدیک میشدم و با خودم تکرار میکردم که اگر حتی یکنفر در مسیر به من لبخند بزند حتماً از تصمیمم منصرف میشوم.» پس انتخاب آدمها در مواجهه با درد و برخورد دیگران درخصوص این تصمیم، اتفاقهایی را رقم میزند که گاهی خیلی از محاسبات را سامان میدهد یا حتی بههم میریزد.
در زندگی امروز همه چیز با کلمه «زود» (fast) عجینشده، از دسترسی به اطلاعات تا تهیه خورد و خوراک و پوشاک، حتی ارتباطات. یک روز وقتی پشت چراغ قرمز از داخل تاکسی به عابرها و ماشینها نگاه میکردم حس کردم انگار روی دور تند فیلم صامت قدیمی را میبینم. همه باعجله اغلب سر در گریبان به شتاب میرفتند. فکر کردم ما قرار هست به کجا برسیم وقتی حتی فرصت نگاهکردن به اطراف را از خودمان دریغ میکنیم. انگار توی مسابقه بی خط پایان با خودمان، بیوقفه روزها و شبها را به هم گره میزنیم و اگر یک لحظه مکث کنیم و به خودمان در آینه دقیق شویم، میبینیم که پیشانیمان چروک افتاده و شقیقههایمان جوگندمی شده، بدون اینکه این گذر را حس کرده باشیم. در کنار این تغییرات و در این عبور پرشتاب، از کنار همه چیز ازجمله زیباییهای زندگی بهراحتی گذشتیم و آنها را مثل درختهای کنار جاده توی سرعتِ تندِ ماشین، شبیه یک شَبَه دیدیم.
در این دنیای مدرن و زندگیِ روی دور تند، متغیر مهم در انتخاب این موضوع برای من، جوانان هستند. جوانانی که در شرایط اقتصادی، اجتماعی امروز، اغلب با کمترین انگیزه روزگار میگذرانند، چراکه هرچه تلاش میکنند، امکان پیش رفتن برایشان فراهم نیست. خواستم با آینهداری از زندگی برخی آدمهای دربند، از هر نژاد و قبیله و دین و مذهب، و در هر سن و سطح سواد و با هر توان جسمی و ذهنی و باوری که دارند، به جوانهای امروز که زیستِ مدرن آنها را کمطاقت و بیقرار کرده است، نشان دهم چگونه میتوان در یک چهاردیواری بدون پنجره، با بدنی پر از درد و زخم و بوی تعفن، وقتی فقط با یک شماره شناسا میشود، این آدمها با چه انگیزهای ادامه میدهند و چگونه گاهی برای دیگران با صبوری سرمشق گذر از رنجها و گاه الگوی ققنوسوار زندگیکردن میشود.
به نظر میرسد، رسیدن به معنا از لابهلای همه آنچه از زندگی در محیطی با حداقل امکانات میگذرد، میتواند الگوی مناسب زیستِ معنایافته در آن روزها باشد. جایی خوانده بودم، «زمانیکه یک جسم خارجی مشابه یک دانه شن وارد صدف شود، سیستم ایمنی صدف تحریک میشود و مواد معدنی موجود در لایههای بدن صدف دور جسم خارجی آن را به یک مروارید بدل میکند.» مواجهه انسانها با رنج و تبدیل تدریجی رنج به گوهر وجودی انسان همان چیزی است که درخصوص تبدیل دانه شن به مروارید صورت میگیرد.
در مسیر انجام کار برای آشنایی دقیقتر با معنای «رنج» و مفهوم «معنا»، در سایه مشاوره ناظر کاربلد، حدود ۲۸ عنوان کتاب و ۶۲ عنوان مقاله یافتم. نیز درسگفتارهای اساتید مصطفی ملکیان و مصطفی مهرآئین درخصوص رنج، معنا و جامعهشناسی امید را شنیدم. همه آنها نوری در مسیر انجام پروژه تاباند و قطعاً در کنار این آرا به مواردی خواهم رسید که بومی اسرای اردوگاهی ماست. همانطور که اگر پروژهای درخصوص اردوگاههای عراق در ایران انجام شود، یافتهها بومی اسرای کشور عراق است.
با توجه به پیشگامی دکتر ویکتور فرانکل در حوزه رسیدن به معنا در زندگی اردوگاهی، با آرا و نظرات بسیاری آشنا شدم. مطالب یافتشده را در کنار هم، با صرف نظر از آوردن اسامی صاحبنظران، برای روانشدن کلام در متن برایتان مرور میکنم. در همه این خواندنها و شنیدنها باور کردم که «بزرگترین دردهایمان این است که دائم میل به زیستن را از دست میدهیم.» «رنج و درد موضوع مهمی است که ادیان مختلف ازجمله مسیحیت، یهودیت و اسلام به آن پرداختهاند.» «در اندیشه مولوی، جدایی انسان از مبدأ و خاستگاه نهتنها عامل درد و رنج است بلکه خود درد و رنج است.» «بیماری، سلامتی را لذت بخش میسازد، گرسنگی سیری را، خستگی آسایش را. … در این معنا شر و درد و رنج بهمنزله چیزی نگریسته میشوند که خیر در دل آن است… رأی غزالی این است که وجود شر برای ادراک خیر لازم خواهد بود.»
«معنای معنای زندگی چیست؟ هرچه افراد به ارزشهای بیشتری باور داشته باشند از زندگی معنادارتری برخوردارند.» «جوهر اساسی معنای زندگی در نهجالبلاغه این است که بدون وجود خدا زندگی معنایی نخواهد داشت.» «در بینش عرفانی ابن عربی خدا شرط لازم و کافی معناداری زندگی است.» «مدارا، حسد، نیکخواهی، نفرت، نزاکت. غایت زندگی ما چیست؟ انتخاب با ماست.»
«معنای زندگی را نمیشود به کسی تلقین نمود بلکه هر کسی خود باید معنای زندگی را دریابد و مسئولیت آن را بپذیرد.»
همه انسانها در سختترین شرایط، در موقعیت استیصال و احساس درماندگی و عجز حتی در هزارتوهای اسارت و مخوفترین زندانها هنوز آزادی گزینش دارند، آزادی انتخاب اینکه در برخورد با واقعه چه واکنشی نشان دهند و کدام راه را برگزینند؛ این آخرین آزادی بشر است که هیچکس، هیچجا و هیچگونه نمیتواند از او بگیرد.
در بین همه کتابهای حوزه معنا، کتاب «معنای زندگی» آلن دوباتن را به دوستان توصیه میکنم؛ آلن دوباتن معتقد است: «زندگی ما معنادارتر از آن است که میپنداریم. افزودن معنای زندگی نیازی به اقدامات بیرونی اساسی ندارد. وقت آن رسیده است که جستوجوی معنای زندگی را از امری غیرممکن و بغرنج، به چیزی تبدیل کنیم که همهی ما آن را بفهمیم، آن را هدف خودمان قرار دهیم. زندگی حول محور هشت فعالیت عمدهی معنادار قرار دارد: عشق، خانواده، کار، دوستی، فرهنگ، سیاست، طبیعت و فلسفه.»
برای جلوگیری از اطاله کلام و ربط با موضوع پژوهه از این هشت محور به شرح محور فلسفه بسنده میکنم:
«[گاهی] فکرکردن ممکن است پرمعناترین کاری به نظر برسد که انجام میدهیم. در روزهای خاصی ناراحتیم، همانطور که میاندیشیم، اجازه میدهیم غمهایمان شکلی طبیعی به خود بگیرند. به دلتنگیهایمان فضای کافی میدهیم. هر چه بیشتر فکر میکنیم، راحتتر میشود دلخوریها و امیدها را نامگذاری کرد. دیگر از محتویات ذهنمان نمیترسیم. متوجهیم چقدر به فلسفه وابستهایم، یعنی به جستوجوی دقیق، واضح و قابل مدیریت دانش. دلمان میخواهد زندگیمان پرمعنا باشد، اما اغلب اوقات میان نیتها و واقعیت زندگی شکاف وجود دارد. شاید تجارب معنادار زیادی در زندگی داشته باشیم، ولی جدیت لازم برای شناسایی سرچشمهی آنها را نداریم، بنابراین در خلق دوباره و گنجاندن آنها در زندگی شکست میخوریم. برای رسیدن به چیزهای باارزش، از خودمان پشتکار نشان نمیدهیم، و کمکم زمانی را که برایمان باقی مانده است نابود میکنیم. یکی از موانع سرنوشتساز در برابر زندگی معناداری که به دنبالش هستیم این تصور نصفهنیمه و عمیقاً خطرناک است که ممکن است جاودان باشیم. زمان مرگمان، ناگزیر میدانیم که خیلی چیزها در زندگیمان خوب پیش نرفت: رؤیاهایی که به حقیقت نپیوستند و عشقهایی که بیپاسخ ماندند، و فجایع و دردهایی که هرگز بر آن چیره نشدیم. چیزهای ارزشمندی هم بودهاند که ما را سرپا نگه داشتهاند، که با وجود رنجها، زندگیمان سراسر خشم و هیاهو نبوده است، که حداقل در مواقعی خاص، معنای زندگی را درک کردهایم و از آن بهره بردهایم.»
میرسیم به جایی که درد و رنج و معنا در دل خاطرات مینشیند. در ایران پس از جنگ هشتساله، با مطرحشدن جدی ثبت و ضبط خاطرات افراد درگیر با جنگ گونه جدیدی از ادبیات ظهور و بروز پیدا کرد که خود به شاخههای ادبیات پایداری، مقاومت، بازداشتگاهی و اسارت و … تقسیم شد.
البته دور از ذهن نیست که نحوه بیان، نگاه راوی و حس و حال خاطرهگو در بحبوحه رخداد، در تلفیق با نوع قلم، نگاه و نظر و احساس خاطرهگیر / خاطرهشنو و نیز به صلاحدید ناشر یا تدوینگر و اغلب در بهکارگیری آییننامهها و شیوهنامههای مدون، در یک دگردیسی ادبی رنگ و بوی خاطره تغییر کرده و با کمرنگتر یا پررنگتر کردن روایت، موجب پدیدآمدن گونههای روایی خاطرات دستنوشت، خاطرهداستان، داستان مستند، خاطره شفاهی و … شده است.
در شروع کار با دیدن بیش از ۵۰۰ عنوان کتاب و بالغ بر ۱۰۰ هزار صفحه متن، از مخزن اسارت کتابخانه تخصصی جنگ، کتابهای مجموعه خاطرات، خاطرات اسرای مرزبان، خاطرات زندانیهای کردستان، خاطرات همرزم و خانواده اسیر و نیز کتابهایی که بیشتر از خاطره و روایت به دلنوشته و شعر نزدیکتر بود؛ کنار گذاشتم.
کم نبودند کتابهایی که حتی یکبار هم مُهر امانت نخورده بودند اما قابل تأمل بودند، کتابهایی که تقدیرنشده و تقریظ ننوشته بودند اما حرفهای نگفته زیادی داشتند. از بین این تعداد به کتابهای خاطرات اسارت خودنوشت بسنده کردم تا هم جامعه آماری را محدود کنم (که به یکسوم تقلیل پیدا کرد) و هم حرف و حدیثهای مرسوم بین راوی و خاطرهگیر را در متنهای خاطرات از پروژهام دور کنم و صرفنظر از خودسانسوری و دیگرسانسوری در متن خاطرات، بنای کار را به متن موجود بگذارم. سعی کردم در دهههای مختلف نوع روایت اردوگاهی را در بیان رنج و چگونگی مقاومت واکاوی کنم. با وجود قدمت جمعآوری خاطرات و بررسی عوارض ناشی از زندگی اردوگاهی هیچ موردی شبیه به آنچه مد نظر بود تاکنون در ایران انجام نشده یا حداقل من ندیدم. از حدود ۵۰ عنوان کتاب پژوهشی در حوزه مستندنگاری، حدود ۱۰ عنوان کتاب به مضمون پروژه نزدیک بود و تنها کتاب «نقش دین در معنابخشی سختیها» نزدیکترین قرابت معنایی را با پروژه داشت که در آن نویسنده با آوردن شاهدمثالهایی از خاطرات افراد گوناگون و استناد به آیات و احادیث سعی در اثبات آنچه از پیش، فرض دانسته کرده بود. اما من میخواستم با خواندن همه نانوشتههای بین سطور خاطرات اسارت بدون پیش داوری ببینم چگونه بعضیها تا آخر تاب میآورند و چرا بعضیها نیمه راه جا میمانند.
در واکاوی متن خاطرات با موضوع «درد» فیشها را در شاخههای تأثیر درد بر «جسم و بدن»، بر «ذهن و روان»، بر «ایمان و باور» و بر «وطنپرستی» دستهبندی کردم. و فیشهای روشهای مقابله با درد را به شاخههای صبر، نماز، زیارت، آموزش، ورزش، نوآوری و خلاقیت، همکاری با دشمن، شوخی و طنز، خودکشی، فرار، و … تقسیم نمودم و در متن به فیشهایی با عنوان «انتخاب درد» در پی «اعتصاب غذا» و «ترجیح دیگری بر خود» رسیدم و خواستم چگونگی مواجهه با درد را در متن خاطرات به دید آورم. قرار ندارم با سنجه خودم آدمها را قضاوت کنم. چراکه باید در آن شرایط با همه آن خصوصیات خَلقی و خُلقی باشی تا بدانی وضعیت را چطور مدیریت میکنی. بنابراین برای من همانقدر «صبر» و «آموزش» بهعنوان «روش مقابله با درد» شناخته میشود که «خودکشی» و «همکاری با دشمن».
رنج در خاطرات اسارت ما را به این مطلب میرساند که هرکس در بیان خاطرات آن معنایی که از رنج داشته را بیان میکند. در مرور کتابهای خاطرات اسارت اردوگاهی به این باور رسیدم که «رنج شاخهای از امید است، کتابخانه درستکردن، درسخواندن بیسوادها، یادگیری زبان، نامه نوشتن، «نیکی کردن»، خیالپردازی و تخیل، دلتنگی، سرخوردگی و احساس پشیمانی، قول دادن، دیدار دوست، در آغوش گرفتن، شادی، طنز، یادآوری عشق و … نشانه امید است. «رابطه انسانها و تعامل آنها با یکدیگر»، «ارتباطات بی حد و حصر در دوستی»، «فریادرسی انسانها»، حتی فراموشی میتواند امید خلق کند. امید ترکیبی از رنج و زمان است.»
«اسارت برای اسیران ایرانی تا حد زیادی بهعنوان ادامه مقاومت و مبارزه و در واقع تلاشی برای شهادت یا آزادی تعریف شده بود. پیامدهایی که شرایط اسارت داشته، گاهی موجب بازاندیشی در شیوه زندگی میشد مثل آنها که از شدت شکنجه و جراحت ناشنوا و نابینا میشدند و [یا مشکل حرکتی پیدا میکردند. زنان در اسارت] مجبور بودند در مورد خواستههای زنانه، بیماریهای زنان و عملکرد فیزیولوژیک خود سکوت کنند. [آنها] با همان کابل و مشت و لگدی کتک [میخوردند] که یک مرد. در نهایت یک نوع باهم بودگی سازنده در میان اسیران شکل گرفت.»
بخش مهمی از آنچه در بیشتر خاطرات از دید پنهان مانده و حائز اهمیت است مربوط به حوادث پس از آزادی و دغدغهها و دلمشغولیهای آزاده است که برگ مهمی از زندگی او محسوب میشود، زیرا حلقه ارتباط اسیر دیروز و آزاده امروز واکنشهای خود و دیگران درخصوص فقدان سالهایی است که هر یک در فضای متفاوتی تجربه شده و سرگردانی و غریبهگی و ناآشنایی را برایش رقم زده است.
«فردی که ناگهان از فشار روانی رها شود، از نظر اخلاقی و بهداشت روانی بسیار آسیبپذیر است.» و «دو تجربهی اساسی دیگر نیز شخصیت زندانی آزاد شده را تهدید میکرد: یکی تلخی زندگی بعد از آزادی و دوم سرخوردگی پس از بازگشت به زندگی پیشین.»
«پژوهشهای بینالمللی نشان دادهاند که اسرا مدتها پس از آزادی از اختلالات خلقی، رفتاری و شناختی رنج میبردهاند که معمولاً مانع تطابق مجدد آنها با جامعه بوده است.»
درخصوص انتخاب روش تحقیق در پژوهش حاضر باید بگویم؛ از آنجا که «روایت همه جا هست، درست مثل زندگی» و همه ما راوی هستیم و مخاطبان همیشگی روایت، تصمیم گرفتم این پژوهش را از روش تحلیل روایت انجام دهم. در «تحلیل روایت بهویژه در گونه ساختاری این سؤال دنبال میشود که یک روایت / داستان چه چیزی را درباره فرد / گروه و جهانی که از آن برمیخیزد آشکار میکند و چه شناختی از بستر و متن اجتماعی که داستان در آن تولید شده است ارائه میدهد؟» در این مسیر کتاب «هنر انجام پژوهش کیفی از مسئلهیابی تا نگارش» نوشته دکتر محمدسعید ذکایی در دست خوانش است و قطعاً در این مسیر راهگشا.
در بررسی کتابهای خاطرات اسارت موارد قابل تأملی یافت شد که بهعنوان پیشنهاد برای پژوهش آتی در کتاب معرفی خواهم کرد.
جملهی حسن ختام برگرفته از نگاه اسیر دردمندی در اردوگاه است، امیدوارم دوستان از درازگویی من خسته نشده باشند، منتظر شنیدن راهکارهایی برای بهبود روند انجام پژوهش هستم: «در آن تاریکی، حسی در مورد مأموریت بیهمتای خود در این جهان یافتم. باید مأموریتی، هر اندازه ناچیز، باشد که فقط از من برمیآید و بسیار حیاتی است که من آن را به انجام برسانم و چون در تاریکترین آنات زندگیم، زمانی که به سبب فراموشی حاصل از شوک برقی نمیتوانستم خدا را به فریاد بطلبم، او آنجا بود. در «ورطه» تاریک تنهایی که انسانها ترکم کرده بودند، او آنجا بود. هنگامی که نامش را نمیدانستم، آنجا بود. خدا آنجا بود.»
نظرات