پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۱۱
این «جاسوس‌بازی» حرفه‌ایست

کتاب «جاسوس‌بازی» نوشته حمید داوودآبادی در سه جلد نوشته و در انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا «مرصاد» نام عملیاتی است که توسط منافقین و با حمایت رژیم بعث صدام و حامیانش طرح‌ریزی و پنجم مرداد سال ۱۳۶۷ در آخرین روزهای جنگ بین ایران و عراق در گرفت. در این عملیات پس از چند روز درگیری در نهایت نیروهای نظامی ایران با همراهی نیروهای مردمی بر منافقین پیروز شده و با شکست مفتضحانه منافقین در منطقه چهارزبر (مرصاد کنونی) پرونده جنگ هشت‌ساله تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران برای همیشه بسته شد.

گروهک منافقین در پی حملات عراق به خاک ایران اسلامی و عقب‏‌نشینی‏‌های موقت رزمندگان اسلام، با این تصور که پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نشات گرفته از ضعف نیروهای ایرانی و جدایی ملت و دولت است، به زعم خود فرصت را غنیمت شمرده و سعی در رسیدن به اهداف پلید خود داشتند.

منافقین با جمع‌‏آوری دیگر نیروهای ضد انقلاب سرخورده از کشورهای مختلف اروپایی، نیروهای زیادی فراهم کرده و با بهره‌‏گیری از جنگ‌‏افزارهای اهدایی صدام و دیگر اربابان خود، حمله خود را از غرب کشور به خاک جمهوری اسلامی ایران آغاز کردند.

حمید داودآبادی در فصلهایی از جلد دوم از مجموعه سه جلدی «جاسوسبازی» که توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده، ریشه ماجرای پیوستن منافقین به صدام را بررسی میکند. آنچه در زیر میخوانید، بخشی از پرونده پیوستن منافقین به رژیم بعث عراق است:

خیرالله طلفاح، دایی و پدر ساجده همسر صدام، و عدنان خیرالله، وزیر دفاع، از اعضای بلندپایه حزب بعث عراق بود. وی برای حزب بعث عراق عنوان عراق جزوه‌ای ۱۰ صفحه‌ای نوشت با عنوان «ثلاثه کان علی الله أن لا یخلقهم: الفرس، الیهود و الذباب» سه چیز که خدا نباید می‌آفرید ایرانیان یهودیان و مگس.

در این نوشتار که مبنای ایدئولوژیک بعثیان به شمار می‌آمد، ایرانیان به «حیواناتی که خداوند در قالب انسان آفریده است» توصیف شده‌اند.

سال ۱۳۵۹ در جریان حمله عراق به ایران، این جزوه بهعنوان کتاب درسی در مدارس عراق تدریس می‌شد. این نوشتار بدان حد بر سیاست صدام حسین در قبال ایران تأثیرگذار بود که وی پلاکی آهنین از این عبارت را بر روی میز کار خود هک کرده بود. ۳۰ تیر ۱۳۶۰ بعد از انفجار ۷ تیر در حزب جمهوری اسلامی و شهادت بیش از ۷۲ تن از سران مملکتی از جمله شهید آیت الله بهشتی مسعود رجوی رهبر منافقین و ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور مخلوع، در تهران «شورای ملی مقاومت» را برای تلاش جهت سرنگونی جمهوری اسلامی راه اندازی کردند. طبق تصویب شورا بنیصدر رئیس جمهور و رجوی نخست وزیر ایران معرفی شدند.

۷ مرداد ۱۳۶۰ بنی صدر و رجوی با هواپیمای شاهین، به خلبانی بهزاد معزی که ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه را از ایران فراری داده بود، از ایران گریخته و به فرانسه پناهنده شدند. در پاریس افراد و احزاب مختلفی از جمله حزب دموکرات کردستان، سازمان کوموله، چریک فدایی، احسان شریعتی (پسر دکتر علی شریعتی) و جمعی دیگر به شورای ملی مقاومت پیوستند تا از قافله عقب نمانند و پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، بر ایران حکومت کنند؛ اما مدتی نگذشت که اعضای شورای ملی مقاومت نقشه‌ها و تلاش‌های خود را که با ترور و بمبگذاری‌های بسیار در داخل ایران همراه بود، بی‌فایده دیدند و یکییکی از آن جدا شدند. زمانی که ارتش بعث عراق به خیال فتح سه روزه تهران به ایران حمله کرد و شهرهای مرزی را اشغال کرده بود، طارق عزیز (معاون نخستوزیر و مشاور ویژه صدام) و برخی مسئولان اطلاعاتی عراق در پاریس به دیدار مسعود رجوی و رهبران منافقین شتافتند. صدام که می‌دانست مسعود رجوی هزاران نیروی آماده به ترور و انفجار با خود دارد، از رجوی خواست برای همکاری در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی به عراق بیایند. این مسئله حتی با مخالفت اعضای شورا از جمله بنی صدر مواجه شد و آن را خیانت نامیدند.

سرانجام در ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ مسعود رجوی و برخی رهبران سازمان با هواپیمای ویژه به عراق رفتند. با اینکه صدام براساس آموخته‌های حزب بعث از ایرانیان متنفر بود، دستور داد تا برخلاف عرف دیپلماتیک در فرودگاه بغداد، طاها یاسین رمضان (معاون رئیس جمهور) و افسران اطلاعاتی عراق شخصاً از رجوی استقبال کنند و مستقیم او را به دیدار با صدام حسین ببرند. این بدان معنا بود که مهمان بسیار عزیزی برای صدام آمده است. مدتی نگذشت که رجوی دخترکان نوجوان ایرانی را که با فریب و شستشوی مغزی توانسته بود از خانه و خانواده‌شان جدا کند و با خود ببرد، همراه مردان مجاهد، از فرانسه به عراق منتقل کرد. در عملیات انتقال نیرو، دولت عراق نقش ویژه‌ای داشت، چرا که باید هزاران نفر را از پاریس به بغداد منتقل می‌کردند. بهدنبال تأسیس «ارتش آزادیبخش ملی ایران» که در مرز با ایران برای ضربه به رزمندگان ایرانی ایجاد شده بود، فراخوان داده شد تعدادی از دخترکان و پسران از شهر و کاشانه خود در ایران گریختند و به هر طریق ممکن خود را به عراق رساندند. بسیاری نیز که در کشورهای غربی مشغول زندگی و تحصیل بودند، سراسیمه به عراق شتافتند.

صدام برای تشکیل ارتش مجاهدین، دستورات ویژه‌ای داد و ارتش عراق تجهیزات جدیدی و پیشرفته‌ای در اختیار منافقین گذاشت که تا آن روز حتی برای ارتش بعث عراق خریداری نشده بود.

بعثیان پلید که در اشغال شهرهای ایران از هیچ فساد و جنایتی فروگذار نکرده بودند، حالا با هدایایی روبرو شدند که رجوی برای آنها آورده بود. دخترکانی که صدامیان برای آنها سر و دست می‌شکستند و رجبی که سابقه استفاده ابزاری از دخترکان جوان برای جذب نیرو را داشت، آنها را مأمور کرد به رضایت سران ارتش عراق را به هر قیمتی جلب کنند.

منافقین با حمایت آتش توپخانه، بمباران هوایی و شیمیایی ارتش عراق، بهعنوان پیشمرگان صدام، چند عملیات در داخل خاک ایران انجام دادند. عملیات آفتاب در فکه، چلچراغ در اشغال مهران و فروغ جاویدان که به اشغال شهرهای سرپل ذهاب، کرند غرب، و اسلام آباد غرب انجامید.

سؤال اصلی اینجاست: «چرا با اینکه صدام براساس آموزه‌های حزب بعث از ایرانی‌ها متنفر بود و اعتقاد داشت باید آنها را از بین برد، آنگونه شادمان و خندان رجوی را در آغوش کشید و پیشرفته‌ترین تجهیزات نظامی را در اختیار نیروهایش گذاشت؟!»

بهعنوان مثال نفربرهای چرخدار کاسکاول رکه قدرت مانور زیادی در نبرد داشتند، برای اولینبار توسط برزیل در اختیار ارتش رجوی گذاشته شد. لباس‌ها و تجهیزات انفرادی و ایمنی بسیار جدید که ارتش عراق طی ۸ سال جنگ علیه ایران از داشتن آنها محروم بود. روی وانت‌های تویوتا که برای نقل و انتقال نیروها در خط مقدم استفاده می‌شدند، سپرهای فولادی محکم نصب کرداند تا نیروهای مجاهد مورد اصابت تیر و ترکش قرار نگیرند.

چرا صدام تا آن روز اینگونه به فکر نیروهای ارتش عراق نبود؛ ولی برای حفظ جان مجاهدین تا این اندازه مایه می‌گذاشت؟!

همان گونه که گفته شد، صدام در فکر از بین بردن همه ایرانی‌ها یا به قول خودش مجوس بود. وقتی قرار شد ارتشی با حدود ۵۰۰۰ دختر و پسر جوان تشکیل شود که از آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و دیگر کشورها به عراق آمده بودند، جایی برای آسیب دیدن نیروهای عراقی وجود نداشت. وقتی منافقین طی عملیات فروغ جاویدان شهرهای مرزی غرب ایران را اشغال کردند و برای فتح سه روزهی تهران آمدند تا رویای شکستخورده صدام را عملی سازند، چه اتفاقی افتاد؟!

هزاران تن از نیروهای مجاهد در نبرد با هزاران نیروی ارتش و سپاه و بسیج که از سراسر ایران برای مقابله با آنها شتافته بودند با هم درگیر شدند. در آن میان، تلفات بر هر دو طرف وارد شد و این برای صدام بسیار خوشایند و خوشحال کننده بود: «چون ز هر طرف که شود کشته، سودِ صدام است!»

به این وسیله در آخرین روزهای جنگ و پذیرش قطعنامه ۵۹۸، صدام هم از مهمانان مزاحم خود، یعنی منافقین که ایرانی بودند خلاص می‌شد و هم ضربه سنگین و تلفاتی بر ایران وارد می‌کرد و عقده‌هایش از شکست در جنگ هشتساله جبران می‌شد. در سهراه اسلامآباد به کرمانشاه و خرمآباد، دخترک جوان مجاهدی با تیربار گرینوف مقاومت سختی می‌کرد و تلفات بر رزمندگان اسلام وارد می‌آورد. دخترک مدام فحاشی می‌کرد، شعارهای سازمانی سر می‌داد و پیوسته شلیک می‌کرد و مانع رزمندگان می‌شد. برخی فرماندهان تعجب کردند و گفتند: «در طول هشت سال جنگ با صدامی‌ها، حتی از گارد ویژه ریاست جمهوری عراق چنین مقاومت سختی ندیده بودیم که از این دخترک می‌بینیم!»

طی دو سه روز نبرد سخت در اسلامآباد غرب، منافقین که حمله خود را ناکام دیدند، چنان جنایاتی آفریدند که شاید ارتش بعث عراق آنگونه خباثت به خرج نداده بود. مجاهدین وارد بیمارستان شهر شدند، بیماران را از روی تخت به داخل حیات بیمارستان آورده و آتش زدند. هر بسیجی و پاسداری را به اسارت می‌گرفتند، نه به عنوان اسیر، که برای شادی و تفریح با سرنیزه به جان او می‌افتادند و وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها (از همان نوع که سال ۱۳۶۰ در تهران بر سر سه پاسدار کمیته آورده بودند) بر آنها وارد کرده و بدن نیمهجانشان را رها می‌کردند تا بمیرد.

در عملیات مرصاد، بیش از ۴۸۰۰ نیروی ایرانی‌الاصل منافق (مجاهدین خلق) بهعنوان پیشمرگ صدام کشته و مجروح شدند و ۳۰۴ رزمنده ایرانی در دفاع از کشور خود به شهادت رسیدند. ولی شاید یک نفر هم تلفات بر ارتش بعث صدام وارد نیامد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها