سرویس استانهای خبرگزاری کتاب (ایبنا) - مریم قاضی زاده: یک شهر است و یک سرزمین کتاب و یک خانم ولیپور. در شهرستان قائمشهر با هرکسی که اهل مطالعه و کتاب خریدن است صحبت کنی، محال است لابهلای حرفهایش صحبتی از کتابفروشی «سرزمین کتاب» و صاحب خوشذوق و دغدغهمندش به میان نیاید. این اسم را به ویژه نوجوانان و خانوادههایشان بیشتر میشناسند چون عمده فعالیت کتابفروشی «سرزمین کتاب» در حوزه کودک و نوجوان است و چه در زمینه فروش کتاب و چه برگزاری فعالیتهای مربوط به حوزه کتاب و کتابخوانی، حرف های زیادی برای گفتن دارد.
یک روز گرم تابستانی، جایی مملو از عطر کاغذهای تا نشده کتاب به گفتوگو با «فاطمه ولی پور» نشستیم. از دغدغههایش برای نوجوانان تا آرزوهایش برای راه اندازی کافه کتاب گفت و آنچه در ادامه می آید، ماحصل این گپ و گفت لذتبخش است.
- بیشتر از آنکه سرزمین کتاب یک کتابفروشی باشد، مثل یک پاتوق فرهنگی برای نسل جوان این شهر درآمده و بچههای زیادی هستند که کتابخوانی را از اینجا شروع کردهاند. چه دغدغهای شما را به این کار کشاند؟
کودکی و نوجوانی من توی کتابخانه دایی و خالهام گذشت و یادم هست که زمان ما کتاب ویژهای برای رده سنی نوجوان منتشر نمیشد. کتابها یا مربوط به کودکان بود و یا بزرگسال و برای منی که عاشق مطالعه بودم، نبود کتابهای مناسب سنم شرایطی را ایجاب کرد که روی به خواندن کتابهای بزرگسال بیاورم و هرچند خیلی وقتها نمیتوانستم مفاهیم و متن کتابها را متوجه شوم ولی عشق به مطالعه و دانستن، مانع از این میشد که کتاب را زمین بگذارم. علاقه من به مطالعه با خواندن کتابهای تاریخی بیشتر و بیشتر شد و نقطه عطف من در زندگی، آشنایی ام با «شاهنامه» بود. هرچند وقتی برای نخستین بار اشعار شاهنامه را خواندم حتی کلمهای هم متوجه نشدم اما مواجهه من با این اثر ارزشمند بعدها اتفاقات مهمی را در زندگی ام رقم زد.
- جالب است معمولاً آدمها در سنین نوجوانی به دلیل شرایط روحی حاکم بر این دوره رشدی، بیشتر به رمان های عاشقانه و فانتزی علاقهمند هستند اما مثل اینکه برای شما نوجوانی جور دیگری گذشته است. اینطور نیست؟
بله من عاشق تاریخ بودم و حتی یادم هست رمانهایی هم که میخواندم تاریخی بود. هرچند متن سخت و ثقیلی داشتند ولی از خواندن تاریخ لذت میبردم و این علاقهمندی در سالهای دبیرستان من را به سمت تاریخ ادبیات ایران و جهان کشاند تا جایی که بعدها که بزرگتر شدم در زمینه کتابهای تاریخی حرف برای گفتن داشتم.
- بیشتر توضیح میدهید؟
ببینید وقتی اهل مطالعه باشی آن هم در یک حوزه خاص، بعد از مدتی میتوانی به کسانی که علاقهمند به مطالعه کتابهای آن حوزه هستند کمک کنی تا از کتابهای مناسبی شروع کنند و یک سیر مطالعاتی خوب داشته باشند. برای مثال کسی که تازه میخواهد کتاب خواندن را شروع کند، نباید سراغ کتابهایی با متن و مفهوم سنگین و حجیم برود. در زمینه کتابهای تاریخی هم همینطور است. یادم هست یک روز برای خرید کتاب به یکی از کتابفروشیهای معروف سطح شهر رفته بودم. آقایی برای خرید کتاب تاریخی از فروشنده آن بخش کمک میخواست و چون فروشنده نتوانست به درستی او را راهنمایی کند، من اجازه گرفتم و آن آقا را راهنمایی کردم که کتابهای مناسبی تهیه کند. (با خنده میگوید) البته همین موضوع باعث شد فروشنده آن بخش از مدیر کتابفروشی درخواست کند تا من آنجا مشغول به کار شوم و در زمینه فروش کتابهای تاریخی کمک کنم.
- پس این علاقهمندی به کارتان آمد!
بله. البته من کار خودم را میکردم و دنبال علاقه خودم بودم ولی اینطور شد که پای من به کار فروش کتاب باز شد و به رغم اینکه قرار بود به مدت یک ماه در آنجا کمک کنم، ۷ سال پیاپی در بخش فروش کتابهای تاریخی و فلسفی فعالیت کردم.
- برگردیم به ابتدای گفتوگو و دغدغهتان برای راه اندازی سرزمین کتاب!
همانطور که گفتم من در نوجوانی با نبود کتابهای مناسب سنم مواجه بودم و حتی بعد از اینکه بچهدار شدم، این مشکل برای بچههای من هم وجود داشت. تا زمانی که بچهها کوچکتر بودند خودم برایشان کتاب میخواندم و از وقتی به نوجوانی رسیدند، همیشه از بزرگترین دغدغههای من این بود که بتوانم کتابهایی مناسب سن بچهها برایشان پیدا کنم.
یک زمانی هم از زندگینامه ورزشکاران که در مجلات به چاپ میرسید برای مطالعه فرزندانم استفاده میکردم تا اینکه کم کم پای کتابهای فانتزی ویژه نوجوان مثل آثار برادران «گرین»، به کتابفروشیها باز شد و به مرور کتابهای حوزه نوجوان نیز به رسمیت شناخته شد. آن زمان بود که احساس کردم کودکان و نوجوانان برای اینکه بتوانند عناوین مناسب خودشان را لابلای کتابهای مختلف پیدا کنند، نیاز به راهنمایی دارند. اینطور شد که به صورت رسمی وارد حوزه کتاب کودک و نوجوان شدم و با هدف تأثیرگذاری در این حوزه، سرزمین کتاب را راه اندازی کردم.
- جدای از بخش فروش کتاب برای کودک و نوجوان چه فعالیتهایی در سرزمین کتاب انجام میدهید؟
همانطور که ابتدای حرف هایمان نیز خودتان اشاره کردید، اینجا بیشتر از آنکه یک کتابفروشی باشد، یک پاتوق فرهنگی برای آدمهای علاقهمند به مطالعه در سنین مختلف است. تا قبل از این، مکان کتابفروشی ما بزرگتر بود و قسمتی از آن را به کلاسهای آزاد کتابخوانی و قصه نویسی اختصاص داده بودیم. بچهها اینجا هم کتاب میخریدند و هم با هم کتاب میخواندند و آنهایی هم که ذوق و علاقهای برای نوشتن داشتند در کلاس قصه نویسی شرکت میکردند.
- یعنی الان این کلاسها دایر نیست؟
راستش را بخواهید از زمانی که به مکان جدید آمدهایم، فضای کافی برای برگزاری کلاسها نداریم ولی من همه تلاشم را میکنم که کلاسها متوقف نشود. برای همین از یکی از دوستان که مکانی برای پژوهشکده در اختیار دارند کمک گرفتهام و کلاسها را فعلاً در آن فضا برگزار می کنیم.
- وقتی صحبت از این چالشها میشود، دوست دارم کمی کلیتر به فضای حاکم بر کارتان و چالشها و معضلات آن نگاه کنیم. اگر بخواهید به یک مسئله مهم و اساسی این حوزه که ذهنتان را درگیر کرده اشاره کنید، آن مسئله چیست؟
ببینید در کار ما مسائل و معضلات زیادی وجود دارد. از سهم کم کتاب در سبد خرید خانوار گرفته که آن هم به واسطه شرایط نامطلوب اقتصادی، بالارفتن قیمت کتاب و همچنین جا نیفتادن فرهنگ مطالعه در خانوادههاست گرفته تا بالا رفتن هزینههای چاپ و نشر و حتی اجاره مغازه، همه و همه بخشی از مسائلی است که برای هر کدام میتوان ساعتها حرف زد و راهکار داد اما در میان تمام این مسائل چیزی که به صورت دغدغه اصلی من در آمده، کم تعداد بودن نویسندگان داخلی در حوزه نوجوان است. آنچه این روزها در قفسه بیشتر کتابفروشیها به عنوان کتاب نوجوان ارائه میشود، عموماً کتابهای خارجی با فضای فانتزی است که هرچند برای نوجوانان بسیار جذاب است ولی خلاء آثار داخلی را بیش از پیش نمایان کرده است.
- یعنی در این حوزه نویسنده داخلی نداریم یا اینکه برای مضامین جذاب این گروه سنی نیازسنجی نشده است؟
هر دو. متأسفانه نوشتن برای رده سنی نوجوان، مورد علاقه نویسندگان ما نیست و آنهایی هم که در این زمینه فعالیت میکنند، انگار درک درستی از دنیای نوجوان امروزی ندارند. نوجوانان امروز تشنه شنیدن تجربیات بزرگسالان به زبانی جذاب هستند. فکر میکنید چرا آثار برادران «گرین» این همه طرفدار دارد؟ برای اینکه بدون خود سانسوری و درست با حال و هوای یک نوجوان به دنیا نگاه میکنند و این نگاه در آثارشان کاملاً مشهود است.
متأسفانه نویسندگان ما یا به حوزه نوجوان ورود نمیکنند یا اگر هم ورود کنند، با دنیای نوجوان این دوره بسیار فاصله دارند. من معتقدم اگر خوراک مناسبی به نوجوان ندهیم، در دنیایی که با فشار دادن یک دکمه انبوهی از اطلاعات و داده به سمت انسان سرازیر میشود، نوجوان میگردد و چیز دیگری پیدا میکند و در چنین شرایطی، فکر میکنم وظیفه تک تک ماست که در برابر این موضوع احساس مسئولیت کنیم و برای نوجوانِ تشنه دانستن، خوراک مناسبی تهیه کنیم.
- در آخر صحبت هایمان دوست دارم بدانم چشم اندازی که فاطمه ولی پور برای رسیدن به آن این همه سختی را تحمل میکند، چیست؟ دوست دارید ردپایی که از شما باقی میماند چه باشد؟
(کمی مکث میکند و در نگاهش امید موج می زند) آرزوی من راه اندازی یک کافه کتاب است. جایی که هرکسی که کتاب را دوست دارد، در آنجا حضور داشته باشد. دوست دارم مکانی داشته باشم که شروع رویاپردازی تمام بچههای سرزمینم باشد. من معتقدم در هر برهه از زندگی که باشیم، حتی در اوج سختیها و مشکلات، لای قفسههای کتاب همیشه چیزی برایمان وجود دارد. کتابی که ناگاه می بینی و میخوانی و یکباره کل زندگیات عوض میشود. دوست دارم روزی برسد که کافه کتابم جایی برای انتشار حال خوب باشد.
نظرات