به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، ششمین دورهمی بازخوانی نقد و بررسی داستان «قاضی بُست» تاریخ بیهقی، با هدف بزرگداشت ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار قرن پنجم هجری قمری و نگارنده کتاب تاریخ بیهقی از مورخان دوره غضوی با حضور علاقمندان به حوزه ادبیات و تاریخ در کتابخانه شهید هاشمی نژاد شهرستان ساوه برگزار شد.
بخشی از داستان «قاضی بُست» را میخوانید: … امیر [مسعود] صبح زود، سوار اسب شد و با پرندگان شکاری و یوزپلنگان و چاکران و خدمتکاران و نوازندگان به ساحل رود هیرمند رفت و در آنجا غذا و شراب همراه خود بردند و صید زیادی بدست آوردند زیرا تا نزدیک ظهر مشغول صید بودند. پس در کتار رود اطراق کردند و خیمه ها و سایبان هایی در آنجا زده بودند. آنان غذا خوردند و شراب نوشیدند و بسیار خوشحالی کردند.
از آنجا که سرنوشت چنین بود، پس از نماز، امیر دستور داد تا قایق ها را بیاورند و ده قایق کوچک آودند، یکی از آنها بزرگتر بود برای نشستن سلطان و بسته ها پهن کردند و سایبانی بر وی کشیدند. امیر سوار آن قایق شد و هر گروهی از مردم سوار قایقهای دیگر شدند و هیچکس از عاقبت کار خبر نداشت. ناگهان آنها دیدند که چون آب فشار آورده بود قایق پر شده، قایق شروع به غرق شدن و درهم شکستن کرد، موقعی فهمیدند که می خواست غرق شود. فریاد بلند شد و همه به جنبش و تکاپو افتادند، امیر برخاست و بخت یار بود که قایقهای دیگر به او نزدیک بودند. هفت و هشت تن به آب پریدند و امیر را گرفتند و امیر را بردند و به قایق دیگر رسانیدند و کاملاً خسته شده بود و پای راستش زخمی شده بود، به اندازه یک کمربند پوست و گوشت پاره شد و چیزی نمانده بود که غرق شود. اما خداوند پس از نشان دادن قدرت خود رحم کرد. جشن و شادی بر او سیاه شد و چون امیر به قایق رسید، قایقها حرکت کردند و به ساحل رود رسانیدند.
امیر از مرگ نجات یافته و به خیمه آمد و لباسهایش را عوض کرد و خیس و ناخوشایند شده بود سوار اسب شد و سریع به قصر رفت زیرا خبری بسیار ناخوشایند در لشکر پیچیده بود و نگرانی و پریشانی بزرگی به پا شده بود. بزرگان و وزیران به استقبال او رفتند، وقتی پادشاه را به سلامت دیدند. فریاد و دعا در بین سپاهیان و مردم برپا شده بود و آنقدر صدقه دادند که اندازه آن معلوم نبود.
نظر شما