چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ۱۵:۲۱
تاملی بر رویکرد انسان‌محور سیدقاسم یاحسینی در ادبیات دفاع مقدس

بوشهر- کتاب «رو در روی شیطان» نوشته سیدقاسمم یاحسینی راویت شجاعت، ایثار و از خودگذشتگی شخصیت‌هایی است کاملاً معمولی و خاکستری. از این حیث یاحسینی نگاهی برابر، باورپذیر، واقعی و غیر ایدولوژیک به شخصیت‌ها و رویدادها دارد، به همین سبب کتاب از شعار و شعارزدگی خالی است.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مهدی انصاری، نویسنده و منتقد: سید قاسم یاحسینی به گواه اعداد و ارقام پویاترین نویسنده حال حاضر بوشهر است. این پویایی نشات گرفته از جان بی‌قرارش برای گفتن و روایت کردن است. بی‌شک و قدر مسلم همه آثارش قابل اعتنا نیستند، حتی می‌توانیم بعضی از آنها را کتاب سازی به حساب آوریم، اما در این حجم چشمگیر درصد بالایی از آثار قابل اعتنا، درخور و ارزشمند را شاهد هستیم. یکی از وجه ممیزه‌های یاحسینی به‌روز بودن اوست. محال ممکن است کتابی مهم در حوزه‌های تاریخ و اندیشه و حتی رمان منتشر شده باشد که از زیر دست یاحسینی در رفته باشد. برای من که همیشه ادبیات داستانی مسئله بوده و پیگیر جدیدترین آثار این حوزه بوده¬ام، یاحسینی پایه گفت‌وگویی کارکشته است که مرتباً پیشنهاداتی تازه در زمینه رمان در کیسه دارد. این جدا از تسلط و حافظه غریبش بر تاریخ بوشهر و ایران و جهان است. بدون هیچ شک و شبهه‌ای تاریخ‌نویسی در بوشهر به قبل و بعد از یاحسینی تقسیم می‌شود؛ اما میراث یاحسینی در حوزه ادبیات جنگ و دفاع مقدس چیست؟

اولین کتابی را که یاحسینی در این حوزه منتشر می‌کند، کتاب «رودرروی شیطان» (خاطرات عبدالکریم مظفری) محصول سال ۱۳۷۹ است که در دفتر تاریخ و ادبیات مقاومت حوزه هنری استان بوشهر منتشر شده در سوره مهر است. جالب اینجاست که این کتاب پس از انتشار جایزه کتاب سال دفاع مقدس را از آن خود می‌کند اما هیچ‌گاه به چاپ دوم نمی‌رسد. علت چیست؟ نمی‌دانیم.

تاملی بر رویکرد انسان‌محور سیدقاسم یاحسینی در ادبیات دفاع مقدس


«رودر روی شیطان» خاطرات زندگی، تحصیل، جوانی، مبارزه و رزمندگی عبدالکریم مظفری است. خاطراتی پیچیده در روایتی طنزآلود و شیطنت‌آمیز از نوجوانی بوشهری که لحظه‌ای دچار وقفه نمی‌شود. جالب است که این کتاب با رویکرد طنز قبل از فیلم «لیلی با من است» کمال تبریزی و «تخم مرغ جنگی» سید رضا صافی نوشته و منتشر شده است. به گمانم اولین کتاب طنز در حوزه جنگ و دفاع مقدس در بعد از انقلاب باشد.

یاحسینی در این کتاب فرم بسیار مفید و کارآمدی را انتخاب می‌کند. فرمی روایی به شکل یک فیلم اکشنِ جذاب و خوش‌ریتم. به طور طبیعی روایت شخصیت‌محور است و هرتکه از خاطرات و تاریخ شفاهی با قطعه‌هایی کوتاه در بیست و پنج فصل گرد هم آمده‌اند. هر قطعه حاوی طنزی موقعیت‌محور است که از شخصیت جذاب عبدالکریم مظفری سرچشمه می‌گیرد؛ طنزی که هیچ گاه به لودگی نمی‌افتد و مخاطب را پس نمی‌زند. روایت اولین حضور مظفری در جبهه شنیدنی است: «شدت حمله آنها چنان بود که برخی از سربازان عراقی تا زیر خاکریز ما جلو آمدند، من، ترسیده و هراسان از همسنگرهایم پرسیدم:
-من چه کار باید بکنم؟
یکی از آنها گفت:
-بلندشو، آیه «و جعلنا» بخوان و به طرف عراقی‌ها شلیک کن!
تفنگ را به دستم گرفتم و بلند شدم. تا عراقی‌ها را در برابرم دیدم که به طرف ما می‌آیند، ترسیدم و سرجایم نشستم. نمی¬دانم از ترس بود یا از سرما که می‌لرزیدم. همان فرد با مهربانی گفت:
-جوان می‌ترسی؟
بلافاصله تند و سریع جواب دادم:
-نه… نمی‌ترسم
-بله… می‌ترسی… اولین بارت است که به جبهه آمده‌ای؟
شرمنده گفتم:
-بله، راستش را هم بخواهید، می‌ترسم.
گفت:
- تو نه جثه و نه قیافه‌اش را داری که بجنگی… پس یک کاری بکن!
- چه کاری بکنم؟
- برای ما خشاب پر کن.»

درعین حال کتاب راویت شجاعت، ایثار و از خودگذشتگی شخصیت‌هایی است کاملاً معمولی و خاکستری. از این حیث یاحسینی نگاهی برابر، باورپذیر، واقعی و غیر ایدولوژیک به شخصیت‌ها و رویدادها دارد، به همین سبب کتاب از شعار و شعارزدگی خالی است. روند تحول شخصیت از پسربچه‌ای درس نخوان و بدقلق به رزمنده، ناخدا و جنگجویی طناز قابل باور و بسیار دراماتیک است. شخصیتی که در بسیاری از صحنه‌ها و نبردها دچار ترس هم می‌شود اما این ترس را با چاشنی طنز همراه می‌کند.

«صدا بلند و بلندتر شد. سر برگرداندم و دیدم که روبه‌روی قایق، یک گراز ایستاده و به ما زل زده است. آمد و لب قایق ایستاد. نه می‌توانستم طناب را باز کنم و نه می‌توانستم به طرفش تیراندازی کنم. مانده بودم که چه کنم. رفیقم را بیدار کردم و گفتم:
-گراز است.
-گراز کجا بود؟ بگذار بخوابم.
-بابا، والله گراز است، به پیر به پیغمبر گراز است. نگاه کن… کنار قایق ایستاده و ما را نگاه می‌کند.
غافلگیر شد و با دستپاچگی گفت:
-چه کار کنیم؟

گراز ناگهان به طرف ما حمله کرد و خودش را به آب زد تا به قایق برسد. من و دوستم هراسان از آن طرف خودمان را به آب انداختیم! … مثل موش آب کشیده شدیم! … فرمانده پرسید چه شده؟ گفتیم هیچی… دشمن حمله کرد و ما هم خودمان را به آب انداختیم!»
کلک‌زدن‌ها و دروغ‌های شخصیت در حین دوره آموزشی و جاهای دیگر جذاب است و باعث گیر افتادن و تغییر مسیر رویدادها می‌شود. توصیفات یاحسینی عینی، تصویری و بسیار سینمایی است:

«نورافکن قوی هلیکوپتر روی بویه و من افتاد. اشهدم را خواندم و دستانم را بالا بردم. هر لحظه انتظار داشتم مرا به تیر ببندند و شهید کنند. در آن لحظه افکار متناقضی با سرعت در ذهنم عبور کردند… ناگهان پشت سرم روشن شد. سرم را برگزداندم. دیدم یک فروند ناوچه ایستاده و نورافکنش را به طرفم انداخته است. در این وقت هلی‌کوپتر دور شد و رفت…»

کتاب را به واسطه ریتم خوب و روان بودن روایت می‌توان یک نفس خواند. روایت بدون حشو و اضافه است و با وجود شخصیتِ محوریِ کنشمند و جذاب، به دام اطناب و زیاده‌گویی نمی‌افتد. این کتاب ظرفیت‌های بالایی برای اقتباس در حوزه سینما و تئاتر دارد و عجیب اینکه کلاً نادیده گرفته شده است، در حالی که مواد لازم یک سریال درست و حسابی را در خود دارد. از طنز و کمدی تا عشق و دلداگی و نبرد و حماسه.

این یادداشت اولین قسمت از مجموعه یادداشت‌ها حول آثار سید قاسم یاحسینی در حوزه دفاع مقدس است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها