سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) میخوانیم که بسیاری از مطالب درباره پیشرفتهای علمی او و گروهش در حوزههای غیرهستهای هنوز قابل انتشار نیستند. میخوانیم که او با زندگیاش به جوانها یاد میدهد موفقیت در دانشگاههای اروپا و آمریکا نیست، در وجود فرد است. میخوانیم او نشان داد که با اراده پابرجا میشود در کشور خودت - از جایی که تلقین کردهاند دانش در آن نیست و عقبمانده است - به جایی رسید که بزرگان دانش دنیا در برابرت دچار عجز شوند. میخوانیم که او گمنام زندگی کرد و گمنام از دنیا رفت. میخوانیم دانشمند بود و در کار خبره، اما شهادتش از علمش بزرگتر بود. میخوانیم شهید فخریزاده برای آمریکا و دیگر بدخواهان خطرناکتر از دکتری فخریزاده دانشمند هستهای است. فخریزاده همیشه حبس علم را ظلم و جفا میدانست و سنت و رسمش بسط و تعلیم علم به یاران و شاگرادانش بود. رقیب کینهتوز، فخریزاده را به آرزوی دیرینهاش رساند، ولی دهها فخریزاده را برای ادامه راه او در عرصه دانش و فناوری همپیمان و مصمم کرد.
در کتاب «تویی که نشناختمت» همه اینها را میخوانیم. این کتاب، کاری از سعید علامیان در همکاری با نشر شاهد است، ۲۵۰ صفحه دارد و نخستین بار سال ۱۴۰۱ روانه بازار کتاب کشور ما شده است. این کتاب، مجموعهای از خاطرات درباره شهید فخریزاده را کنار هم میگذارد و داستان زندگیاش را روایت میکند. همهچیز ساده و صریح بیان میشوند و راویان – که برخی به دلیل مصلحت نامی ندارند – مستقیم میروند سر اصل مطلب: «از کردستان آمده بود. عادت داشت هر وقت میآمد اول میرفت خانه، مادرش را میدید و بلافاصله راهی حرم میشد. مدتی هم که در قم بود معمولاً هر روز به حرم و زیارت حضرت معصومه (س) میرفت. زمستان از نیمه گذشته بود. سال ۱۳۶۰، قم زمستان سردی میگذراند. آن شب محسن که از حرم برگشت یکراست خودش را به بخاری رساند. لباسش زیر باران خیس شده بود.»
و در ادامه میخوانیم: «خواهر بزرگترش اکرم و خواهر برادرهای کوچکتر: اشرف، مهین، فرح، مجید و سعید همگی از اینکه داداش محسن را کنارشان میدیدند خوشحال بودند. مادر قابلمه دم پختک، غذای مورد علاقه بچهها را گذاشت روی بخاری و تا فرصتی که دخترها کم کم سفره را پهن کنند کنار محسن نشست و موضوع خواستگاری را پیش کشید: مامان بیمقدمه گفت: خب محسن جان چه کار کنم؟ نظرت چیه بالاخره بروم خواستگاری یا نه؟ تا اسم خواستگاری آمد همه نگاهشان برگشت به صورت محسن. سرش را انداخت پایین، با متانت و لحن آرام گفت: نه مامان، بنده خدایی که شما گفتید به درد من نمیخوره. آنها اهل تجملاتاند. من کسی را میخواهم که فقط ایمان و اخلاص داشته باشه، کسی که حاضر باشه کنار من زندگی را از صفر شروع کنه!»
«پای پرواز» اقتباسی موفق و تحسینشده از «تویی که نشناختمت»
گوشهای از خاطرات این کتاب، در فیلم کوتاه «پای پرواز» ساخته روحالله جلالیطلب بازآفرینی میشوند. این فیلم، به مضمون اصلی کتاب، یعنی ماندن در کشور و خدمت کردن به همین آب و خاک وفادار میماند و میکوشد مهمترین میراث شهید فخریزاده را، که بریدن از تعلقات دنیوی و خدمت خالصانه است روایت کند. داستان فیلم از این قرار است که دانشجویی نخبه با بازی کاوه خداشناس پس از اتمام مقطعی از تحصیلاتش در ایران قصد مهاجرت دارد، اما درست لحظه پرواز هواپیما متوجه شهادت استادش، محسن فخریزاده میشود. با شنیدن این خبر، برنامههایش بههم میریزند. زندگی دو راه پیش پای او میگذارد و فرصت انتخابی مهم را به او میدهد. باید تصمیم بگیرد که بماند یا طبق برنامه قبلی برود. البته استاد شهیدش، راه را به او نشان خواهد داد.
ناگفته نماند که این فیلم، اوایل همین آبانی که پشت سر گذاشتیم، در چهلویکمین جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه تهران درخشید و برگ زرین بخش کتاب و سینما را دریافت کرد. اغلب مخاطبانی که به تماشای این فیلم نشستند، خط اصلیاش را دوست داشتند و آن را ادای احترامی درخور، به شهید فخریزاده و تکریم نگرش او دیدند. نگرشی که در آن محاسبات دنیوی بیاعتبار میشوند، اولویتها و اهداف براساس اصول و آرمانهای جمعی – نه منافع کوتاهمدت شخصی – شکل میگیرند و زندگی انسان به سطحی فراتر از معیارهای معمول و متداول ارتقا مییابد.
نظر شما