سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: به اندازه هر یک از انسانهای روی این سیاره، راهها و سلیقههایی برای انجام کارها وجود دارد. در دنیای کتاب و کتابخوانی نیز هر فرد، بزرگ یا کوچک، مسیری منحصربهفرد برای آشنایی با کتابها دارد؛ مسیرهایی که گاهی هموار و گاهی پر از پیچوخماند.
ما در پرونده «چطور کتابخوان شدم؟» بهدنبال آن هستیم که این مسیرها را از زبان اعضای خانواده بزرگ کتاب کودک و نوجوان بشنویم و با مخاطبان کتابخوان خود به اشتراک بگذاریم. در این شماره به سراغ حمید اباذری رفتهایم؛ نویسندهای که برخلاف تصور رایج، از همان کودکی غرق در دنیای قصهها نبود. مسیر او بهسوی ادبیات، نه با کتابخانههای پر از داستانهای رنگارنگ، بلکه با جستوجوی شخصی و تلاش برای کشف دنیای کتابها در سالهای بعدی زندگیاش شکل گرفت.
بااینحال، اباذری صرفاً نویسندهای نیست که پشت میز بنشیند و داستان بنویسد. او دغدغهای جدی درباره مطالعه کودکان دارد. در صحبتهایش از کتابخانههایی میگوید که در دوران کودکیاش، بهجای آنکه دری به سوی ماجراجویی باشند، بیشتر به مکانهایی تاریک و سرد شباهت داشتند؛ اما اکنون، خود او در صف نخست کسانی ایستاده که تلاش میکنند این فضاها را تغییر دهند، مطالعه را به تجربهای لذتبخش تبدیل کنند و کتابها را از قفسهها به دست کودکان برسانند.
گفتوگوی پیش رو، روایتی است از راهی که او برای رسیدن به جهان کتابها پیموده است؛ راهی که شاید برای بسیاری از ما ناآشنا باشد اما سرشار از لحظههایی است که میتوان در آنها خود را یافت. در ادامه این مطلب، گفتوگوی ما با حمید اباذری را میخوانید:
- آقای اباذری، چگونه و چه زمانی با کتاب و کتابخوانی آشنا شدید؟ آیا به یاد دارید اولین کتاب داستان یا شعری که خواندید، چه بوده است؟
اگر بخواهم به این پرسش شما در جایگاه نویسندهای در حوزه ادبیات بهویژه ادبیات کودک و نوجوان پاسخ دهم، باید بگویم که اولین کتابهای جدی که در این زمینه خواندم به بعد از دوران دانشگاه مربوط میشود. من در رشتهای متفاوت تحصیل کردهام و هماکنون نیز در همان حوزه مشغول به کار هستم؛ اما نوشتن بهویژه ادبیات کودک و نوجوان را حدود ۱۵ سال است که بهطور جدی پیگیری میکنم.
بنابراین، اگر بخواهم به اولین کتاب داستان یا شعر اشاره کنم، احتمالاً باید یکی از کتابهای فهرستی را نام ببرم که شامل حدود صد عنوان کتاب است و آن را ۱۵ سال پیش از طریق جستوجو در اینترنت، گروههای کتابخوانی و پیشنهادها تهیه کرده بودم و براساس آن میخواندم. پیش از آن، من چندان مخاطب و پیگیر ادبیات نبودم و به همین دلیل سعی کردم بهسراغ کتابهایی بروم که بزرگان این رشته پیشنهاد کرده بودند.
- مشوق اصلی شما برای کتابخوانی چه کسی بود؟ آیا اصلاً برای کتابخوان شدن باید تشویقکنندهای حضور داشته باشد؟
مشوق من در بزرگسالی برای خواندن جدی ادبیات، علاقه و اشتیاقم به آموختن نوشتن بود؛ اما به گمانم سؤال شما به دوران کودکی و نوجوانی مربوط میشود و پاسخ به آن کمی دشوار است. من متعلق به دهه ۶۰ هستم و در دوران ما، هیچ کتابی جز کتابهای درسی در نگاه بزرگترها ارزش خواندن نداشت. مطمئناً منظور من پدر و مادر و خانواده نیستند؛ بلکه جو حاکم بر جامعه را مدنظر دارم. دسترسی به کتاب نیز مسئلهای مهم است. کودکی من در شهر دزفول سپری شد و سالهای اولیه کودکیام، مانند بسیاری از جنوبیها در شهرهای مختلف گذشت.
اگر بخواهم واضحترین تصویرم از کتاب در دوران کودکی را بیان کنم، به یاد میآورم که چند کتاب از جمله چند کتاب شعر در طاقچهای متعلق به پدرم قرار داشت و همچنین چند کتاب دیگر از جمله «دور دنیا در هشتاد روز» در طاقچه یکی از اتاقهای خانه داییام. در دوران مدرسه نیز خاطرات چندان واضح و دلپذیری از کتابخانه مدرسه ندارم. اگر هم کتابخانهای وجود داشت چالشهای عضویت در آن از جمله نیاز به ارائه عکس، پرداخت حق عضویت و فضای انبارگونه و دلگیرش که با کتابهای کهنه و پاره و غالباً بیربط به سنین کودکی و نوجوانی پر شده بود، مانع از استفادهام میشد.
- آیا احساس شما به کتاب و تعریفی که از مطالعه در سالهای کودکی و نوجوانی داشتید، با احساس و تعریفتان در سنین بزرگسالی تفاوتی کرده است؟ چه متغیرهایی بر این تغییر اثر گذاشته است؟
با وجود اینکه در کودکی چندان به کتاب دسترسی نداشتم؛ اما چه در آن دوران و چه در حال حاضر، احساسم به کتابها تغییر چندانی نکرده و همچنان کتاب برایم بهعنوان شیئی ارزشمند و حتی مقدس تلقی میشود. اگر بخواهم از تعریف و نگرشم سخن بگویم، در کودکی و نوجوانی، براساس همان جو حاکم، به نظرم برخی از کتابها اصلاً ارزش خواندن نداشتند و تنها کتابهای علمی و درسی باید خوانده میشدند. اکنون بهعنوان یک بزرگسال که البته همچنان شغل من در رشته مهندسی و به نوعی علمی است، به گمانم ارزشمندترین کتابها همان کتابهایی هستند که در کودکی به ما تلقین میشد، بیارزشاند و نباید وقت گذاشت و آنها را خواند.
- رابطهتان با کتابخانه عمومی چگونه بوده است؟ آیا خاطرهای از حالوهوای امانتگرفتن کتاب از کتابخانه در ذهن دارید که برایمان تعریف کنید؟
راستش را بخواهید، دو خاطره از دوران کودکی و نوجوانی خود از کتابخانه دارم که چندان هم دلپذیر نیستند. این خاطرات همچنان در ذهنم ماندگار هستند و برای حضور در کتابخانهها آن حس ناخوشایند را با خودم حمل میکنم. اولین خاطرهام به کتابخانه مدرسه مربوط میشود. فکر میکنم در کلاس دوم راهنمایی بودم که یک کتاب را از کتابخانه قرض گرفته و پس از مطالعه آن را برگرداندم؛ اما در انتهای سال فهرستی منتشر شد از کسانی که کتاب قرض گرفتهاند و آن را پس ندادهاند. نام من نیز در آن فهرست قرار داشت. تلاشم برای اثبات اینکه من کتاب را پس دادهام به نتیجه نرسید و ناظم مدرسه اعلام کرد که کسانی که کتاب را پس ندهند حق شرکت در امتحانات پایان سال را نخواهند داشت.
در آن سال من شاگرد اول مدرسه بودم و معمولاً در دوران تحصیل دانشآموز ممتازی بودم؛ بنابراین چنین چالشی برایم بسیار سنگین بود. همانطور که اشاره کردم این ماجرا در سالهای پس از جنگ رخ داد و شرایط مالی خانواده بهقدری دشوار بود که حتی نتوانستم موضوع را با آنها مطرح کنم. در نهایت، یکی از دوستان مدرسه وقتی ماجرا را فهمید، یک مجله به من داد تا بهجای آن کتاب به کتابخانه تحویل دهم.
خاطره دیگری که دارم مربوط به زمانی است که به کتابخانه مرکزی شهر برای مطالعه میرفتم. همانطور که گفتم در دوران ما نگاه غالب این بود که صرفاً کتابهای درسی و علمی و کنکوری ارزش خواندن دارند و کتابخانهها به مکانی ساکت برای مطالعه تبدیل شده بودند. البته باید بگویم که به نظر میرسد این قاعده همچنان حاکم است. در یکی دو سال اخیر که با کلی دردسر موفق به اخذ عضویت کتابخانه ملی شدم، هر بار که برای یافتن کتاب و منبعی به آنجا سر میزنم با انبوهی از جوانانی مواجه میشوم که میزها را با کتابهای درسی و زبان و پایاننامه اشغال کردهاند و تمام تالارها و سالنهای کتابخانه ملی گویی به یک سالن مطالعه دانشجویی تبدیل شدهاند.
در همان دوران که عضو کتابخانه مرکزی شهر بودم و برای مطالعه درس به آنجا میرفتم، یکبار جرئت کردم سری به فهرست کتابها بزنم و یک کتاب را که عنوان جذابی داشت انتخاب کنم. وقتی نام کتاب را به متصدی همیشه عبوس کتابخانه گفتم، نگاهی سرد و سرزنشگرانه به من انداخت و گفت: «تو اصلاً میدانی این کتاب چیست؟» سرم را پایین انداختم و سریع از کتابخانه خارج شدم. از کتابخانه مرکزی شهر تقریباً یک ساعت پیاده تا خانه ما فاصله بود. هرگز آن حس گناه و شرمی را که در طول یک ساعت تا رسیدن به خانه احساس کردم، فراموش نخواهم کرد.
- در سنین نوجوانی و جوانی، آیا پیش آمده است کتابی بخوانید که فکر کنید مناسب سنتان نبوده است؟
به گمانم بله. خواهر بزرگترم رمان میخواند و البته رمانهایی که در تقسیمبندی این سالها بهعنوان عامهپسند شناخته میشوند. یکبار به یاد دارم که سری به یکی از این کتابها زدم؛ اما نتوانستم بیشتر از نصف آن را بخوانم.
- بهطور کلی، به چه موضوعاتی برای کتابخوانی علاقه داشتید؟ آیا اکنون این علاقه تغییری کرده است؟
بله، در آن زمان صرفاً به کتابهای علمی و آموزشی علاقهمند بودم؛ اما در حال حاضر بیشتر به کتابهای ادبی و همچنین کتابهای فلسفی گرایش دارم. البته با توجه به موضوع اثری که در حال نگارش آن هستم بهسراغ موضوعات متنوعی میروم؛ از جمله محیط زیست، شناخت کودکی و نوجوانی و همچنین کتابهای حوزه نقد و فهرستی متنوع از علوم، تاریخ و….
- کتابخوانی چه تأثیری داشت که شما در آینده به سمت فعالیت در حوزه فرهنگ و ادب حرکت کنید؟
به گمانم فراتر از خواندن کتاب که شرح و چگونگی آن را خدمتتان بیان کردم، جایگاهی که کتاب و اهل اندیشه و قلم از آن دوران در ذهنم داشتند، تأثیرگذار بود.
- آیا شما هنوز هم کتاب کودک و نوجوان میخوانید؟ به نظر شما، آیا کتاب کودک و نوجوان تنها برای مخاطبان کودک و نوجوان است یا بزرگسالان نیز میتوانند برای خود و کودک درونشان کتاب بخوانند؟
بله، من بهطور جدی کتابهای کودک و نوجوان را پیگیری میکنم و میخوانم. علاوهبر اینکه نوشتن دغدغه اصلی من است و همواره خود را در حال آموختن میدانم، این افتخار را دارم که در گروههایی که در خدمت ادبیات کودک و نوجوان هستند، فعالیت داشته باشم و سعی میکنم تا جایی که ممکن است فعالیتهای ترویجی نیز در مدارس انجام دهم.
اما در مورد بخش دوم سؤال شما باید بگویم که، بهعنوان یک بزرگتر که هم کودک و نوجوانی را پشت سر گذاشته و هم سعی میکند برای این گروه سنی بنویسد، اعتقاد دارم که نهتنها بزرگسالان میتوانند مخاطب کتابهای کودک و نوجوان باشند، بلکه مخاطب اصلی برخی از این کتابها، بزرگسالان هستند.
- لطفاً یک کتاب کودک الهامبخش به مخاطبان بزرگسال پیشنهاد کنید.
بدون تردید کتابهای فراوانی را میتوان نام برد؛ اما آنچه در حال حاضر در ذهنم است و احتمالاً به این دلیل است که یکی دو هفته پیش در یک مدرسه از آن برای کودکان سخن گفتم، کتاب «همه آنها یک گربه دیدند» است. در این کتاب، یک گربه در حال قدمزدن است و هر یک از حیوانات بسته به اینکه چه دیدگاهی به گربه دارند یا جایگاهشان نسبت به گربه چگونه است یا چه ویژگیهایی از نظر زیستی دارند، گربه را به شکلی متفاوت میبینند. نگاهی که براساس تجربهها و ویژگیهای هر بیننده درست و حتی قابل درک است؛ اما ما در این کتاب با این سؤال مواجه میشویم که بالاخره کدام یک از آنها گربه را آنگونه که واقعاً است، میبیند؟ آیا حتی خود گربه نیز توانایی این را دارد که نگاهی درست به خود داشته باشد؟
- آثار همکارانتان در حوزه نویسندگی را نیز مطالعه میکنید؟ آخرین کتابی که خواندهاید، چه نام دارد؟
مطمئناً میخوانم. اگرچه من در حوزه ادبیات کودک و نوجوان مینویسم اما سعی میکنم از آثار ادبی بزرگسال نیز دور نمانم. در مورد آثار مربوط به کودک و نوجوان، تلاش میکنم آثار برخی از بزرگان این حوزه از جمله محمدهادی محمدی، جمشید خانیان، فرهاد حسنزاده، حمیدرضا شاهآبادی، احمد اکبرپور و چند نفر دیگر را پیگیری کنم. همچنین، آثار برخی از نویسندگانی را که به نوعی همسنوسال و همدوره هستیم به شکل ویژه مطالعه میکنم. علاوهبر این، بهخاطر حضور در گروههایی مانند «لاکپشت پرنده»، بسیاری از این کتابها را میخوانم و سعی میکنم چندان از جریان چاپ آثار دور نباشم. در حال حاضر، در حال خواندن کتاب «هفت جاویدان» اثر مرجان فولادوند هستم.
- ناگفتهای باقی مانده است؟
به نظر میرسد نکته خاصی وجود ندارد؛ اما شاید بد نباشد بگویم که اگر قرار است در حوزه کتاب و کتابخوانی کودکان و نوجوانان اقدامی صورت گیرد، تولید آثار باکیفیت مطمئناً بسیار مهم است. بااینحال به گمانم اصلاح ساختار کتابخانههای عمومی، کتابخانههای مدارس و حتی کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چه از نظر منابع در دسترس، چه سهولت دسترسی اعضا و چه از نظر فعالیتها و برنامههای ترویجی بهویژه به دور از نگاههای بزرگسالانه و سیاسی، بسیار تأثیرگذار خواهد بود. در پایان، امیدوارم فعالیتهای ارزشمندی مانند باشگاههای کتابخوانی، شبکه ترویج کتابخوانی و پرورش تسهیلگرهای ادبیات کودک و نوجوان دوباره احیا شده و با قدرت بیشتری ادامه یابد.
نظر شما