سه‌شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۵
محفل عصر شعر و موسیقی «بوی پیراهن پدر» در اراک برگزار شد/ تجلیل از خبرنگار ایبنا

مرکزی– همزمان با ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر، محفل عصر شعر و موسیقی با عنوان «بوی پیراهن پدر» همراه با تجلیل از سه فعال حوزه ادبیات و رسانه به عنوان پیشکسوت و پدران این دو حوزه، از جمله خبرنگار ایبنا در اراک برگزار شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، به همت انجمن حافظ دوستان و مشارکت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مرکزی و مناسبت ولادت با سعادت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام، عصر شعر و موسیقی با عنوان «بوی پیراهن پدر» همراه با تجلیل از پیشکسوتان حوزه ادبیات و رسانه استان مرکزی به عنوان پدران این دو حوزه با حضور مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مرکزی و جمعی از شاعران و هنرمندان و علاقمندان به حوزه ادبیات در فرهنگسرای آینه اراک برگزار شد.

مریم صابری نسب، رئیس انجمن حافظ دوستان استان مرکزی و دبیر برنامه عصر شعر و موسیقی به خبرنگار ایبنا در اراک گفت: عصر شعر و موسیقی «بوی پیراهن پدر» به منظور تجلیل از مقام پدر، به ویژه پدران انجمن حافظ دوستان و رسانه استان مرکزی و جشن ولادت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام برگزار شد.

محفل عصر شعر و موسیقی «بوی پیراهن پدر» در اراک برگزار شد/ تجلیل از خبرنگار ایبنادر این آیین شاعران استان مرکزی از جمله مسلم نوازنی (مدیر انجمن ادبی نور)، حسین صالحی نظام آبادی، محمد آکریم علمدار، سید مهدی میرمحمدی، میلاد تقوایی، علی عباسی و حسینی اصل سروده‌های خود را در مدح حضرت علی علیه السلام و روز مرد خواندند.

همچنین اجرای موسیقی توسط گروه موسیقی عشاق و نقالی توسط نوجوان مهرداد دوخایی، سخنرانی توسط رضا رضایی معاون فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مرکزی و علیرضا سلماسی عضو انجمن حافظ دوستان استان مرکزی از دیگر برنامه‌های پیش‌بینی شده این آیین بود.

محفل عصر شعر و موسیقی «بوی پیراهن پدر» در اراک برگزار شد/ تجلیل از خبرنگار ایبنا

به گزارش ایبنا، در پایان از ۵ نفر به عنوان پدر ادبیات و رسانه استان مرکزی از جمله یدالله رحمتعلی خبرنگار خبرگزاری «ایبنا» به عنوان پیشکسوت و پدر رسانه‌ای استان مرکزی، علی زیاری (پدر ادبیات)، عباس کاظمی (پدر ادبیات) و محمدحسین جمالزاده و مجید کازرانی به عنوان فعالان حوزه عکس تجلیل شد.

«پدر از اهالی این دنیا نبود…»

به گزارش ایبنا، همچنین بخشی از متن کتاب در دست تالیف مریم صابری نسب نویسنده و شاعر و رئیس انجمن حافظ دوستان استان مرکزی با عنوان «پدر از اهالی این دنیا نبود…» که به مناسبت روز پدر در حال نگارش و تالیف است، در اختیار خبرگزاری ایبنا قرار گرفت که در زیر می‌خوانید:

محفل عصر شعر و موسیقی «بوی پیراهن پدر» در اراک برگزار شد/ تجلیل از خبرنگار ایبناپدر از اهالی این دنیا نبود...

«نیازی نیست تا هرازگاهی چشمانم را ببندم و به خاطر بیاورم خاطرات دوران کودکی و نوجوانی را …من با چشمانی باز و دیدگانی بیدار همیشه و همیشه این خاطرات را با خود مرور می کنم گاهی لبخندی بر گوشه ی لب می نشیند و گاه نم اشکی هرچند سالیان دراز از آن روزها گذشته است.

پدر در منزل ما بیشتر یک اسطوره بود.

در هنگام انجام کاری اشتباه دعوا نمیکرد، حرف بد بر زبان نمی آورد و هرگز کتک نمیزد اما با کوچکترین نگاهش آنچنان شرمسار میشدی که دلت میخواست زمین دهان باز کند و تو را ببلعد.

در روزگار ما پدر نقش کلیدی و حیاتی بر عهده داشت.ستون خانه بود و برای فرزندان قهرمان زندگی.کسی روی حرف پدر حرفی نمیزد حتی شده از ته دل ناراضی باشد.پدر حرف اول را در تصمیم گیری های کلی اهالی خانه داشت.

وقتی سر وصداهای برخی همسایه ها تمام کوچه و محله را بر می داشت من برای تماشا به کوچه می پریدم و از خودم سوال می کردم چرا در خانه ما پدر با مادر دعوا نمی کند چرا برادر و خواهرهای من مثل باقی مردم محل با هم گلاویز نمی‌شوند و بعدها فهمیدم قهرمان خانه ما سیستم تربیتی‌اش با وجود نداشتن تحصیلات آکادمیک بر مبنای دوستی و دوست داشتن است نه دعوا و درگیری...

پدر تنها فرزند ذکور باقی مانده خانواده‌اش، چه رنج‌ها که نکشیده بود اما همچنان عاشق و دلبسته آدم‌ها بود، هیچ ارثیه‌ای را دریافت نکرد و از این بابت همیشه اظهار خوشحالی می‌کرد. راستی چرا پدر همیشه می‌گفت: مالی که به پدر و مادرم وفا نکرده به من اولاد هم وفا نخواهد کرد و دنبال مال دنیا نبود؟!!!

پدر آدم معمولی با یک زندگی آرام و معمولی اما دلی بزرگ و مهربان بود...

در یکی از اولین شعرهای تمرین نوشتنم گفته بودم:

گنجشک روزی بود و ممنون خدا بود / این را به ما هم یاد می‌داد …

محفل عصر شعر و موسیقی «بوی پیراهن پدر» در اراک برگزار شد/ تجلیل از خبرنگار ایبناهر وقت بار مشکلات و مصائب زندگی بر او فشار می‌آورد، آرام و بی‌صدا در خود مچاله می‌شد بی هیچ کلامی و صدایی و نمی‌گذاشت کسی از ناراحتیش مطلع شود.

پدر مثل بیشتر پدرهای امروزی نبود، ماشین نداشت حتی موتور سیکلت هم استفاده نمی‌کرد؛ اما یک دوچرخه داشت که سالیان سال با آن اخت گرفته بود و در دوران پیری عصای دستش بود.پدر به ظواهر زندگی اصلاً اهمیت نمیداد

و نیز قانون گذار خوبی بود.

عادت کرده بودیم تا نیامدن او سفره را پهن نکنیم و تا او کنار سفره ننشسته و بسم الله نگفته دست به غذا نبریم اینهمه احترام به بزرگتر را خودش یاد ما داده بود و می دانم که الان دیگر خیلی احترام ها وجود ندارد.به همین منظور پدران ما اسطوره و قهرمان نامیده می شدند.

پدر تاجر، تکنسین، کارمند و کارگر کارخانه نبود.او دکان کوچکی داشت که بدون کمک خانواده برای خود جور کرده وبا آن امرار معاش می کرد.زیاده طلب نبود و اصلاً از اهالی این دنیای پر زرق و برق هم نبود.باورهایش ستونی از اعتماد به نفس بود و پایبندی به آداب و رسیدگی و دیدار اقوام و خویشان برایش مثل عبادت بود و هرگز ترک نمیشد.

هر جمعه سوار بر دوچرخه اش رکاب میزد و درب خانه ی اقوام را برای احوال پرسی به صدادر می آورد.و ظهر خسته و آهسته در حالی که پیاده شده و دوچرخه را دنبال خود می کشید به خانه می رسید و خوشحال از دیدن آدمهای اطرافش..پدر در عین دست تنگی هم سعی می کرد بخشنده باشد.

شب به شب به محض رسیدن به خانه بر روی طاقچه ای اتاق به ترتیب از مادر گرفته تا کوچکترین فرد خانواده خرجی برایمان می گذاشت.هر کدام می دانستیم پول مربوط به ما در کجای طاقچه گذاشته شده.

اهل حساب و کتاب بود و بی گدار بی آب نمیزد.

کافی بود یکی از ما بچه ها سرما خوردگی جزیی پیدا کنیم مثل پروانه کنار بستر ما می چرخید و حتی بارها دیدم که اشک می ریخت که چرا دخترم مریض شده.نمیدانم شاید خاطره ی تلخ از دست دادن ها را همیشه با خودش یدک می کشید. از بیماری فرزندانش به‌شدت می هراسید…

محفل عصر شعر و موسیقی «بوی پیراهن پدر» در اراک برگزار شد/ تجلیل از خبرنگار ایبنا

اولین نمازم را به پدر اقتدا کردم و آرام آرام از او یاد گرفتم و به وجودش افتخار...

پدر مرد خدا بود و بنده ی بارها آزموده اش...

غمش سنگین بود و دلش پر امید

دستان پینه بسته اش همیشه عذابم می داد و دلم می خواست دختری باشم که پدر را به اوج برساند...

اولین تمرین رانندگی را به عشق او شروع کردم که کپسولهای اکسیژنش را که مدت مدیدی جزء وسایل تزیینی پذیرایی خانه میشد؛ را خودم حمل و نقل کنم تا محتاج به هیچکس نشود...

پدر و عشق به او مرا راننده کرد، دانشجو و معلم کرد و حالا سالها ست می نویسم…پدر و دردهای نهفته در سینه اش، روزگار سخت گذشته اش، رنج ها و عشق ها و نوع تربیتش مرا نویسنده کرد...

پدر از اهالی دنیا نبود

پدر مرد خدا بود…»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها