به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک همزمان با سومین روز دهه مبارکه فجر به همت کتابخانه عمومی اشراق دلیجان در دورهمی کتابخوانی دانش آموزان آموزشگاه حافظ، ۵ کتاب از مجموعه کتابهای «قهرمان من» شامل «آقا داماد» نوشته محسن حسن زاده، «آقای خوش تیپ» اثر علی باباخانی، «آرمان عزیز» نوشته مجید محمد ولی، «آقا محسن» و «عمو قاسم» تالیف محمدعلی جابری معرفی و خوانش شدند.
کتاب آرمان عزیز زندگینامه طلبه بسیجی شهید آرمان علیوردی است که جزو شهدای مظلوم اغتشاشات سال ۱۴۰۱ بود.
کتاب آقا محسن روایتگر داستانهایی از زندگی شهید والا مقام محسن حججی است.
به گزارش ایبنا، در زیر زندگینامه و معرفی برخی از کتابهای ذکر شده را میخوانید.
معرفی کتاب «عمو قاسم»
کتاب «عمو قاسم» با ۲۰ داستان، همراه با تصویرسازی هنرمندانه زوایای مختلفی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی را بیان میدارد.
شهادت سردار قاسم سلیمانی، واقعهای تلخ بود که هرگز فراموش نخواهیمکرد. لحظه به خون غلتیدن اسطوره حقیقی که فراتر از مرزها بود، همه ما که دوستداران آزادی و ملت امام حسینیم، یک تصمیم بزرگ گرفتیم که من هم یک حاج قاسم ام و مسیر سید شهدای مدافعحرم را ادامه می دهیم.
اما سوال این است که چگونه به کودکانمان شبیه او بودن را بیاموزیم؟ اصلاً سلیمانی شدن یعنی چه؟ حاج قاسم، الگوی مهربانه و پایان ناپذیر ما که بود؟
برای ساختن یک چهره زیبا و واقعی و در عین حال ملموس برای کودکان، محمد علی جابری توانسته است ۲۰ داستان کوتاه از زندگیایشان را به نگارش درآورد که در کنار تصویرگری دقیق میکائیل براتی، به نشر کتابک رفته است تا پس از چاپ از طریق کتابرسان در اختیار نسل آینده قرار گیرد.
در برشی ازکتاب عمو قاسم میخوانیم:
وقتی سردار سلیمانی نوجوان بود با پسرخاله اش احمد پول هایشان را روی هم گذاشتند و یک ساعت کوکی برای سهراب خریدند. سهراب با دیدن ساعت خیلی خوشحال شد. او همین جور ساعت را کوک میکرد و با شنیدن صدای زنگ آن لذت می برد. قاسم با دیدن شوق و ذوق برادرش گفت: «اگر هر روز آن را روی ساعت پنج کوک کنی و بلند شوی، خراب نمی شود.
سهراب هم حرف برادر بزرگترش را قبول کرد. او هر شب ساعتش را روی ساعت پنج کوک میکرد هر روز صبح که ساعت زنگ می زد، قاسم به سهراب میگفت: «حالا که بیدار شدی، نماز صبحت را هم بخوان.»
معرفی کتاب «آرمان عزیز»
کتاب «آرمان عزیز» روایتهایی مستند از زندگی شهید آرمان علیوردی است. او از جمله شهدای مظلوم بسیج بود که در اغتشاشات سال ۱۴۰۱ با دست خالی در برابر عمال ظلم و استکبار ایستاده بود و توسط همین افراد به سختترین نحو به شهادت رسید. در آخرین لحظات زندگی که توسط سنگ و چوب و آهن مجروح گردیده و تمام بدنش خون آلود بود حاضر نگشت در مقابل دشمن سر خم کند و به مقدسات توهین نماید. همین مسئله باعث شد تا دشمنان دین و کشور با اسلحه سرد و دست خالی او را به شهادت برسانند. نگاهی به زندگی و سیره رفتاری این شهید جوان نشان میدهد او همواره در خط مقدم جهاد فرهنگی و علمی بوده و خاطرات دوستان و خانواده نشان می دهد او برای اینکه به شهادت برسد تلاشی مخلصانه و مداوم داشته است. او از جمله جوانانی بود که در محیط مسجد و بسیج رشد پیدا کرده و خود در نوجوانی به یک جهادگر و مربی توانمند تبدیل شد. او از دانشگاه انصراف میدهد و راه خود را برای خودسازی و دیگرسازی در طلبگی مییابد. به همین خاطر وارد حوزه علمیه آیت الله مجتهدی در تهران میشود و خیلی زود در کنار تحصیل، فعالیتهای تبلیغی را آغاز میکند. در روزهایی که کشور به دست دشمنان داخلی و خارجی در آتش فتنه میسوخت آرمان وظیفه خود دانست که از مردم و بیت المال در مقابل این آشوب طلبان محافظت نماید و در این مسیر بسیار زود شربت شهادت را از دست اباعبدالله الحسین نوشید. محمد محمدولی به سفارش نشر ۲۷ بعثت در طول پنج ماه با خانواده، دوستان، همکلاسیها و اساتید این شهید گفتگو کرده و حاصل این مصاحبهها در ۳ ماه تدوین و تنظیم گردیده است. با مطالعه این کتاب ابعاد ناگفته بسیاری از زندگی شهید آرمان علی وردی برای شما مخاطبان آشکار میگردد.»
در برشی از این کتاب را میخوانید:
«چشممان به جاده و اطرافش بود که احساس کردیم به همان جایی رسیدهایم که صندل آرمان افتاده پیاده شدیم. با کمی جست و جو توانستیم صندل را پیدا کنیم. خواستیم به محل قرار با دوستان برگردیم که چشم آرمان به حمامی که آنجا ساخته بودند افتاد. پیشنهاد داد یک حمام درست و حسابی برویم. میگفت دیگر حمامی به این خوبی نصیبمان نمیشود. حمام خوب و تمیزی بود و دوشهای زیاد با تجهیزات کامل داشت. یک بسته شامل شامپو صابون و حوله هم به زائران میدادند. رفتیم زیر دوش و حمام کردیم. آرمان زیر دوش مرتب داد میزد: «زوار محترم غسل زیارت حرم مطهر ابا عبد الله فراموش نشه» به او گفتم: «بابا همه فهمیدن چیه مرتب مثل پیام بازرگانی هی این جمله رو تکرار میکنی؟» گفت: «غسل زیارت ثواب داره و مستحبه اگه کسی یادش رفته باشه و با صدای من به یاد غسل بیفته و انجام بده من هم توی ثوابش شریکم این بده؟» از حمام خارج شدیم و پس از آن یک لیوان شربت آب لیموی تگری هم به ما دادند که خیلی چسبید. به سمت محل قرار با دو هم سفرمان راه افتادیم وقتی رسیدیم آنها از دیرکردن ما گله داشتند. ماجرا را برایشان تعریف کردیم.»
خلاصه کتاب آقا محسن
در این کتاب با داستان آقا محسن که همان شهید محسن حججی می باشد، آشنا می شوید. محسن حججی، زاده شهر نجف آباد، در تیرماه سال ۱۳۷۰ شمسی به دنیا آمد و سعادت این را داشت تا در تاریخ ۱۸ مردادماه سال ۱۳۹۶ شربت شیرین شهادت را در حین انجام وظیفه به عنوان یکی از مبازران مدافع حرم، بنوشد.
محسن که در محل تولد خود و در کنار پدر و مادرش بزرگ شده بود و دین و اخلاق را از آنان آموخته بود، از کودکی به انجام فرائز دینی علاقه مند شد و پیش از آنکه به سن تکلیف برسد، انجام اعمال واجب خود از جمله نماز و روزه را آغاز نمود.
در همان دوران کودکی وقتی پدر و مادر سحر ماه رمضان بیدارش نمی کردند، بدون سحری روزه می گرفت. قرآن را هم خیلی زود یادگرفت و معمولاً در مدرسه سر صف قرآن می خواند. اما فرشتگان در ۱۶ مرداد سال ۱۳۹۶ به سراغش آمدند و او را با خود به پیش خداوند برد.
کتاب “آقا محسن” به قلم محمد علی جابری و همراهی تصاویر زیبا از امیر گروسیان چند داستان بسیار زیبا از این شهید جاویدان را روایت می کند. این کتاب توسط انتشارات کتابک در قطع رقعی و با ۴۸ صفحه به چاپ رسیده است.
معرفی کتاب «آقا داماد»
کتاب «آقا داماد» نوشته محسن حسن زاده از مجموعه قهرمان من ماجرای جوانی است که در اخلاق و رفتار الگوی نسل خود بود. شهید عباس دانشگر شهید مدافع حرمی بود که توانست بسیار زود بدرخشد و روحش را به قد و قواره لباس شهادت برساند. او از کودکی به مسائل دینی توجه داشته و دیگران نیز او را همواره در لباس جوانی باادب و خوشاخلاق میدیدند. او برای ادامه راه زندگی تصمیم میگیرد تا لباس سبز پاسداری را بر تن کند. همزمان تحصیلات و مطالعاتش را با جدیت ادامه میدهد و بسیار زود به یک نیروی کارآمد و موفق تبدیل میشود. او هنگامی که به تازگی با دخترعمویش نامزد کرده درخواست اعزام به سوریه میدهد و در دفاع از حرم به شهادت میرسد. این کتاب در قالب قصههای کوتاه و شیرین سیره اخلاقی و تربیتی این شهید عزیز را به کودکان ایرانی نشان میدهد و زیبایی زندگی یک جوان مومن انقلابی را به تصویر میکشد. این اثر با تصاویر مهدی رمضان نژاد همراه گشته تا مطالعهاش برای کودکان جذابتر باشد.
برشی از این کتاب را میخوانید:
داعشیها از صبح حملاتشان را به منطقه بیشتر کرده بودند و پشت سر هم روی سر رزمنده ها آتش میریختند. دنبال فرصتی بودند تا روستای قراصی را اشغال کنند. حمله به قدری شدید بود که نیروهای رزمنده را مجبور به عقب نشینی کرده بود. عباس از صبح کنار نیروها بود و عرق از سر و رویش میریخت چشمانش نم داشت و به خاطر احتمال از دست دادن روستا بسیار ناراحت بود خورشید به وسط آسمان رسیده و وقت نماز شده بود اما فشار آتش اجازهی خواندن نماز را نمیداد. عباس دنبال فرصتی بود تا نمازش را بخواند. آتش که چند دقیقهای فروکش کرد عباس معطل نکرد با بطری آب کوچکی که همراهش بود وضو گرفت و پشت خاکریز نمازش را طوری آرام خواند که انگار فرسنگها دور از میدان جنگ بود. بعد از نماز دوباره به میدان برگشت عباس سعی میکرد تمام توانش را بگذارد تا مردم سوریه بیشتر آواره نشوند. چند ساعتی از نماز ظهر و عصر گذشته بود که موشک تاو آمریکایی به سوی عباس و همرزمانش شلیک شد و عباس به آرزویش رسید.»
معرفی کتاب «آقای خوش تیپ»:
کتاب «آقای خوشتیپ» نوشته علی باباجانی داستان زندگی یکی از شهدای مدافع حرم است که در مجموعه قهرمان من منتشر شده است. بابک نوری هریس جوان تحصیل کرده و ورزشکاری از شهر رشت بود. هرکس ظاهر بابک را میدید خیال نمیکرد که او یک بسیجی فعال و خاکی باشد. او در جوانی دامنش را از گناه پاک نگه داشت و تلاش کرد با تمام انرژی و توانش خادم کشور و دینش باشد. در زمانه جنگ با داعش تمام تلاشش را کرد تا فرماندهان را راضی کند و بتواند در این جهاد با دشمن اسلام حضور پیدا کند و سرانجام موفق شد. در این کتاب کودکان با اخلاق و رفتار این جوان نخبه و باصفا آشنا میشوند و میبینند انسان اگر پای کار خدا و دینش بایستد چطور عاقبت به خیر میشود و به یک قهرمان جاودان تبدیل میشود.
برشی از این کتاب را میخوانید:
«بابک با روحیهی شاد و آرامش گفت: «ما نزدیک بیست و شش هفت روزه که اومدیم داخل خاک سوریه دو روزه که تو این موضع هستیم و تأمین جاده ایم برای اینکه بچه هامونو کسی اذیت نکنه بچه ها تو عملیاتن هم این سمت هم اون سمت که داریم یکی از دهاتهای اطراف بوکمال رو میگیریم و از اونجا وارد بوکمال میشیم برای گرفتن اونجا از دست داعشیهای تکفیری ان شالله که نابود بکنیم اونا رو از ریشه کنده بشن اینا به امید خدا بعد از گرفتن این منطقه بر میگردیم بوهوس و بعدش هم میریم توی خاک ایران به امید خدا دیگه بمونیم همونجا.» بابک کمی از بعضیها دلگیر بود از کسانی که حرفهای نامناسب به بچههای مدافع حرم میزدند. با این حال مهربانی و لبخندش را بیشتر کرد و ادامه داد: «من به پیام دارم برای کسایی که تو ایران فکر میکنند که ما اینجا هستیم و یه حرفهایی به ما میزنن که نامربوطه. عزیزای من ما اینجا هستیم برای اینکه داعشیهای تکفیری وارد خاک ما نشن ما اینجا هستیم واسه اینکه از ناموس خودمون دفاع بکنیم ما اینجا هستیم چون از اعتقاداتمون دفاع بکنیم آره عزیزای من شمام نگید مدافع بشار ما مدافعان حرمیم ما مدافعان ناموس کشورمونیم. عزیزای منید یا علی».
نظر شما