پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۱
کتاب نامه‌های منوچهر ستوده به ایرج افشار منتشر شد/ اختلاف در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران

کتاب نامه‌های منوچهر ستوده به ایرج افشار به کوشش محمدافشین وفایی منتشر شده است. رسول جعفریان درباره بخشی از این کتاب یادداشتی منتشر کرده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا رسول جعفریان پژوهشگر و رئیس کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نوشت:

«به تازگی کتاب نامه‌های منوچهر ستوده به ایرج افشار به کوشش محمدافشین وفایی منتشر شده است (موقوفات افشار، ۱۴۰۳). این کتاب، اثر شگفتی است، پر از معلومات تازه، و سرشار از نکات مهمی در باره روابط چهره‌های مهم فرهنگی آن روزگار. صریح و بی‌پرده، همان طور که ستوده را می‌شناسیم. و البته مثل همه، مسائل خصوصی را هم در این نامه‌ها نوشته است.

در این نامه‌ها، اسامی شمار زیادی از مدیران فرهنگی وقت، نویسندگان و پژوهشگران را می‌یابیم. نکات مهمی در باره زندگینامه این افراد در آن هست و در باره مراکز مختلفی صحبت می‌شود. اطلاعاتی هم در باره کتابخانه مرکزی است که به مناسبت وضع بنده، آن‌ها را اینجا مرور می‌کنم و الا حرف درباره این کتاب و نوشتنی زیاد است. جنگ ستوده و دانش‌پژوه در این نامه‌ها شگفت است. رابطه این‌ها خوب نبوده و ستوده همه‌اش به افشار گلایه می‌کند. «کار کتابخانه مرکزی و بنده بن‌بن رسید، اوقات کتابخانه صبح‌ها شد و بنده متأسفانه وقت ندارم و بیشتر به شکل اداره است.... دانش‌پژوه هم خیال کرده بنده مثل او هستم و از رئیس و مرئوس وحشت دارم. البته شما و دانش پژوه و سید مشکوة در کار انتقال بنده به گردن بنده حق دارید، ولی لازمه‌اش این نیست که بنده خود را فدای شما کنم» (ص ۱۱۵). در جایی با اشاره به انتقال مینوی به وزارت فرهنگ نوشته است که این بار در ترکیه دنبال باز کردن دبیرستان است «لابد این دفعه دیگر فیلم برای دانشگاه تهیه نخواهند کرد. هفتصد فیلم برای کتابخانه دانشگاه آورده‌اند. یک از دیگری بهتر است. خداوند او را توفیق دهد» (ص ۱۵۴).

کتاب نامه‌های منوچهر ستوده به ایرج افشار منتشر شد/ اختلاف در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران

یک مورد، سر باز کردن صندوق‌های آهنی است که گویا محل نگهداری اسناد و نسخ خطی نفیس بوده است. افشار سفر بوده، کلیدها را به ستوده سپرده، و دانش پا در یک کفش کرده که باید آنها را باز کنی. (ص ۱۹۷). در وقت دیگر، دعوای سر یک نسخه و بالا گرفتن کار و تأکید ستوده بر این‌که «خداوند به این مرد راهنمایی کند تا تصور نکند که مأمور ضبط و ثبت کتب است، بلکه مأمور بسط و پخش علم است». (ص ۱۹۱). اشاره به خرید کتاب‌های فخر الدین نصیری برای کتابخانه مرکزی «دیروز ۵۵۰ جلد از آقای نصیری خریداری کرده‌اند و به کتابخانه وارد شد». و اینکه «فیلم‌ها هم مثل قوطی سوهان قم روی هم در قفسه است. صندوق هی آهنی که در دانشکده ادبیات بود پس ندادند و گفتند خودمان لازم داریم» (ص ۱۷۳). می گوید چون در کتابخانه نبوده و به ییلاق رفته بوده دانش سبب آن شده است تا چهل تومان از حقوق او کسر شود. انتظارش را نداشته، و می‌گوید: «خیلی از مرحله پرت هستند، از حقوق خواهم گذشت، از ییلاق نمی‌گذرم». (ص ۱۶۳). و باز در باره دانش‌پژوه می‌نویسد: ایشان به خیالشان تمام افراد ساکن تهران شب‌ها کمین کرده‌اند که کتاب‌های خطی آقای مشکوة را بزنند و به خانه خود ببرند یا فیلم‌های تحویلی بنده را به جیب بزنند و بروند، این مرد نباید مازندرانی اصیل باشد.، گو اینکه کوه‌نشینان مازندرانی اغب سهل‌نشینان را مسخره می‌کنند و بزدل خطاب می‌کنند. با این همه نباید ایشان تا این حد بزدل باشد. روزی نیست که در صفحات روزنامه‌ها هزاران تومان اختلاس ننویسند و کک کسی هم نمی‌گزد. خلاصه بنده رفتم. ایشان داند و این کتاب‌ها و این فیلم‌ها». (ص ۱۵۶).

و در جای دیگر: «چند روزی است دانش را ندیده‌ام، چه بهتر، … خیلی ریاست‌مآب شده است و به خیال خودش گمان دارد از من هم برای پیشرفت کارش استفاده کند… کار انتقال من هم در این ماه درست می‌شود و از شر کتابخانه دانشگاه خلاص خواهم شد» (ص ۲۰۵ ۲۰۶). و جای دیگر: «از دانش چیزی نمی‌نویسم و بیش از این باعث رنجه شدن تو نخواهم شد. علت اینکه بین بنده و ایشان جریان تازه‌ای روی نداده است. چون یک هفته است به کتابخانه نرفته‌ام. اگر می‌رفتم باز چیزهایی برای نوشتن پیدا می‌شد. باور کن اگر علم، انسان را به شکل دانش و امثال او در می‌آورد، ای کاش علمی به وجود نمی‌آمد. اگر از علم ما گذشت و انسانیت یاد نگیریم، اگر هزارها جلد کتاب فهرست بنویسیم بی‌اثر است» (ص ۲۰۸). و در جای دیگر: «امروز باز شورای گروه تاریخ بود و آقای دکتر نصر نکاتی را بر دو پاره کاغذ نوشته و به دکتر زریاب داده بودند. خوانده شد و در صورت مجلس منعکس گردید. دو ساعت تمام هم به وقت گرانبهای آخر عمر ما شا… ند. کتابخانه مرتب است. دانش‌پژوه حالش خوب است، فقط گاهی در وسط شورا پیچ و مهره‌اش لغ [کذا] می شود و پرت می‌گوید. تذکر این نکات برای این بود که شما زیاد خیالتان راحت نباشد» (ص ۲۷۲). ۱۸ بهمن ۱۳۵۰: بازار کتابخانه مرکزی گرم است. در این هفته تعطیل فقط شاگردان روی زمین ننشسته بودند و گرنه صندلی‌های راهروها و سالن‌ها پر بود. امید دارم این کوشش‌ها مثل کوشش‌های ژاپونی‌ها ثم بخش باشد. (ص ۲۷۵).

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین