به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «مردان خانه من» روایتگر زندگینامه داستانی مادر شهیدان مهدی و محمدعلی جابری تالیف راضیه تجار از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شد.
این کتاب، سفری دلانگیز و با رنگ و لعاب به تهران قدیم است. داستان زندگی یک خانواده تهرانی از زبان محترم خانم، مادر دو شهید، به گونهای روایت میشود که خواننده را به دل تاریخ و فرهنگ تهران میبرد. محترم خانم که نه تنها در نقش مادری فداکار و غمدیده قرار دارد، بلکه برای دختران فامیل لباس عروس میدوزد و صندوقچهای پر از خاطرات گرانبها را برای نسلهای آینده باز میکند.
کتاب، با تمام جزئیات خود بدون هیچ گونه حاشیهروی، یک داستان زنانه و عمیق را بیان میکند. برخلاف عنوان کتاب که ممکن است تصوراتی متفاوت را به ذهن آورد، این اثر در حقیقت حاوی داستانهایی است که از نگاه یک زن روایت شده و تمامی درونمایههای آن، چالشها و سختیهای زندگی یک زن در دوران گذشته تهران را به تصویر میکشد. در این داستان، شخصیت «محترم» به خوبی و با دقت به نمایش در آمده است و نویسنده توانسته است از جزئیات زندگی او به بهترین شکل استفاده کند.
کتاب به هیچ وجه بیهودهگویی نمیکند و هیچگونه برش یا پرشی در آن مشاهده نمیشود. نویسنده به نحوی دقیق و با استفاده از تمام حواس پنجگانه خواننده، امکان تجربه کامل و ملموس کتاب را فراهم کرده است. هر کلمه، هر جمله به گونهای طراحی شده که خواننده را در فضای داستان غوطهور کند و تمام حواس او را به حرکت درآورد.
کتاب «مردان خانه من» به نوعی کتابی لطیف و پر از احساس است. این کتاب با یک قلم زیبا و با دقت، خواننده را به دنیای حیاط خلوت شهدا میبرد، جایی که در آن میتوان با نحوه تربیت، منش و رفتار مردان غیرتمند، تلاشهای بیوقفه و رنجهای مادران شهدا آشنا شد. این اثر با نشان دادن زندگی سخت و مبارزات انسانهای معمولی، به خواننده یادآوری میکند که در دل هر خانوادهای، داستانهای عمیقی از فداکاری و ایثار وجود دارد.
در این کتاب، تهران قدیم به عنوان یک شخصیت مستقل، دست خواننده را میگیرد و او را به سفر در گذشتههای دور میبرد. در این سفر زمانی، به طهران قدیم میرسیم و از محلهای به محله دیگر حرکت میکنیم. در این مسیر، علاوه بر مشاهده فرهنگ و آداب مردم تهرانی، خواننده میتواند در کنار قهرمانان داستان قدم بزند و دنیای متفاوت گذشته را لمس کند. گویی با هر ورق زدن این کتاب، تاریخ تهران به زبانی ساده و دلنشین در ذهن خواننده جاری میشود.
همچنین در حین خواندن داستان، میتوان خود را در کنار یک پیرمرد پینهدوز در امامزاده یحیی تصور کرد. به آرامی به دخیلهای بستهشده به سرشاخههای چنار کهنسال حیاط امامزاده خیره شد و در دل باد، لرزش آنها را تماشا کرد. این کتاب، با جزئیات دقیق و تصویری که از گذشته تهران به نمایش میگذارد، خواننده را به دل تاریخ و زندگی مردمانی میبرد که در سایه سختیها و فداکاریهایشان، نامهای بزرگی در تاریخ این دیار به جا گذاشتند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«سالگرد محمد است. سر خاک، زمین خوردن آقا غلامرضا را میبینم وقتی آقا بهمن با او حرف میزند. جلوی در خانه ما ابوالفضل کاظمی و ناصر کلهر را میبینم که جور خاصی نگاهم میکنند.
شب هم که مهمانها رفتند دیدم که آقاغلامرضا گریه میکند آرام آرام و میگوید: - خانوم مهدی مون هم شهید شد. حواست باشه خیلی شیون و ناراحتی نکنی.
همان جا لرز افتاد به جانم. گفتم «هرچه پتو هست بریزین روم.» امّا توی رگهام تکههای یخ شناور بود.»
نظر شما