سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کتاب «آن هنگام که نفس معنا مییابد» مجموعهای از خاطرات یک پزشک است که سالها با بیماران مبتلا به سرطان کار کرده و تجربیات خود را از این دوره ثبت کرده است. این کتاب، روایتهایی از روزها و شبهای فعالیت حرفهای نویسنده در مواجهه با بیمارانی است که با بیماری سرطان درگیر بودهاند. هر خاطره، تجربهای مستقل را بازگو میکند که به گفته نویسنده، بر دیدگاه او نسبت به زندگی و حرفهاش تأثیر گذاشته و درسهایی به او آموخته است.
محتوای کتاب بر اساس مشاهدات مستقیم نویسنده از بیماران، روند درمان، و چالشهای پیشآمده در این مسیر شکل گرفته است. این خاطرات، بازتابدهنده موقعیتهایی هستند که پزشک در آنها با جنبههای مختلف بیماری سرطان، از مراحل اولیه تشخیص تا مراحل پیشرفته و گاه پایان زندگی بیماران، روبهرو شده است.
کتاب «آن هنگام که نفس معنا مییابد» بهعنوان سندی از تجربیات یک پزشک در حوزه درمان سرطان، به موضوعاتی مانند تعامل با بیماران، تصمیمگیریهای پزشکی، و تأثیر این حرفه بر زندگی شخصی و حرفهای نویسنده است. این اثر، تصویری از فرازوفرودهای کار در این حوزه ارائه میدهد و نشان میدهد که چگونه مواجهه با بیماری و مرگ، میتواند بر درک یک پزشک از زندگی و مسئولیتهایش اثر بگذارد. نویسنده در این خاطرات، به کاستیها و محدودیتهای خود نیز اشاره کرده و از آنها بهعنوان بخشی از مسیر یادگیری و رشد حرفهایاش یاد میکند.
این کتاب برای افرادی که به دنبال شناخت واقعیتهای کار پزشکی در حوزه سرطان هستند، منبعی قابلتوجه است. همچنین، برای کادر درمان و کسانی که به نحوی با بیماران سرطانی در ارتباطاند، میتواند تجربهای مشترک را بازتاب دهد و دیدگاههایی از زاویه یک پزشک ارائه کند.
«آن هنگام که نفس معنا مییابد» به همت انتشارات نسل روشن و در ۵۱ صفحه با قیمت ۷۹ هزار تومان به بازار کتاب، عرضه شده است.

گفتو گویی با بهارک کیوان، نویسنده این کتاب داشتهایم که شرح آن را میخوانید:
ایده نوشتن این کتاب از کجا شروع شد؟ چه چیزی شما را ترغیب کرد که خاطراتتان از بیماران را به اشتراک بگذارید؟
«آن هنگام که نفس هوا میشود»، منبع الهام من در نوشتن کتابم بود. نویسندهاش رزیدنت مغز و اعصاب بود، پزشکی برجسته که وقتی متوجه سرطان پیشرفتهاش شد، شرح حالش را با جزئیات نوشت. آن کتاب خیلی روی من تأثیر گذاشت.من بیماران را صرفاً از منظر درمان پزشکی نمیبینم. انسان را بهعنوان یک مجموعه پیچیده در نظر میگیرم که بخشی از آن به پزشکی مربوط است و بخشهای دیگرش شاید به آن ربطی نداشته باشد. پزشکی که بتواند در این جنبهها نفوذ کند، میتواند ارتباط بهتری با بیمار برقرار کند. بیمار اگر از نظر جسمی حالش خوب نباشد، اما حال روحیاش خوب باشد، قطعاً انگیزه پیدا میکند.
یکی از تأثیرگذارترین خاطراتی که در کتاب آوردیم، به نظر خودتان کدام خاطره است؟
یکی از تأثیرگذارترین خاطراتی که در کتاب آوردم، مربوط به بیماری است که شعر گفته بود. آن آقایی که گفته بود "من نور نور هستم و پایانی ندارم"، زمانی کرونا را شکست داد. او هنوز زنده است و مقاومت میکند. خودم واقعاً از او درسهای زیادی میگیرم.
بعد از سلامتی باز هم با بیمارانتان ارتباط دارید؟
ارتباطم با بیمارانم بعد از بهبودی قطع نمیشود، چون آنها باید بهطور مداوم چکاپ شوند. اینطور نیست که خوب شوند و دیگر بروند.
خود نوشتن این کتاب روی خود شما و نگاه حرفهایتان چه تأثیری گذاشته؟
نوشتن این کتاب روی من و نگاه حرفهایم تأثیر عمیقی گذاشت. از نظر شخصی، باعث شد قدر داشتههایم را بدانم و ارزش نداشتهها را درک کنم. همچنین به من آموخت که هر اتفاقی در زندگیام رخ میدهد، مسیری برایم باز میکند.
شما چطور میتونید بین امید دادن به بیمار سرطانی و حفظ نگاه واقعبینانهاش توازن برقرار کنید؟
برای برقراری تعادل بین امید دادن به بیماران سرطانی و حفظ نگاه واقعبینانه، با آنها درباره معنای زندگی صحبت میکنم. وقتی این معنا شکل بگیرد، امید به وجود میآید. امید لزوماً به این معنا نیست که بیمار فکر کند کاملاً خوب میشود. بلکه به این معناست که امیدوارم بتوانم این دوره و درمانها را پشت سر بگذارم، این مرحله را با آرامش طی کنم، حال خوبی داشته باشم و با کمک پزشک، بیماریام را کنترل کنم، نه اینکه حتماً درمان شود. به بیمارانم توضیح میدهم که گاهی کنترل بیماری از درمان آن مهمتر است. مثلاً بیماری مثل فشار خون یا دیابت ریشهکن نمیشود، بلکه باید مدام چک و کنترل شود. هدفم این است که تمرکز روی کنترل باشد و بیمار به معنای زندگیاش توجه کند، نه اینکه فقط نگران بهبودی کامل باشد.
وقتی بیماری بالاخره با همه امیدی که دارد از این دنیا میرود، چظور با احساسات خود کنار میآیید؟
وقتی بیماری با همه امیدش، مثل آن خانم در داستان اولم، از دنیا میرود، با احساساتم اینگونه کنار میآیم که میدانم همه چیز در این دنیا زودگذر است. گاهی پیش آمده که بعد از رفتن بیمار، در اتاقم را ببندم و چند دقیقه گریه کنم. این اشکالی ندارد. آدمها باید احساساتشان را بپذیرند و برایش ارزش قائل شوند. گاهی این احساسات را مینویسم تا جاری شوند و شاید این نوشتهها آگاهیبخش باشند.
اگه بخواهید یک پیام اصلی از کتابتان به خوانندگان منتقل کنید، آنچه پیامی است؟
پیام اصلی کتابم به خوانندگان این است: زندگی مسیر رشد و آگاهی است.
نظر شما