داستان «درخت تنها» از مجموعه «قصههای شهر جنگی» را محسن مطلق نوشته است؛ نویسنده ادبیات جنگ که نوجوانی خود را در میان دود باروت و خاک پرخون جبههها گذرانده است. به مناسبت زادروز این نویسنده مروری داریم بر این داستان که برای نوجوانان نوشته شده است.
مجموعه «قصههای شهر جنگی» به قلم جمعی از نویسندگان است که برای هر شهر راویای انتخاب کرده و ماجرایی نوشتهاند. مطلق در داستان «درخت تنها» از شهر مهران میگوید؛ آن هم از زبان یک درخت نخل که در بلوار شهر کاشته شده و چه روزها و شبهای لذتبخشی را در کنار مردم گذرانده است. ما زبان درختی بلد نیستیم؛ اما زبان رنجدیدههای جنگی را میتوانیم خوب بفهمیم. درخت تنهای بلوار شهر مهران رنجدیده بود و از همان ابتدای داستان که هنوز جنگی رخ نداده توصیفهایش از شهر را با رنجی تهِ قلبمان میخوانیم. درخت از بلوار میگوید و باغبان پیری که حسابی حواسش به این نخل بلند است. از دشتها و گلهایی میگوید که میتواند در اطراف مهران ببیند، از بازی کودکان در کوچهها و البته زائرانی که از این شهر مرزی میگذرند تا به زیارت کربلا بروند. در خط به خط توصیفهای نخل قصه میتوانیم یاد بگیریم؛ درباره مهران، موقعیت جغرافیایی و آبوهواییاش و تاریخی که بر آن گذشته است. درخت میگوید «در مهران هیچوقت برف نمیبارد» و مخاطب میتواند به خوبی با تصور برفی که اکنون کوههای کشور و حتی پشت پنجره خانه خودش را پوشانده است این مقایسه را انجام دهد که شهر مهران در زمستانها میتواند چه شکلی باشد. نخل از گرما میگوید و رودخانهها، از همهمهی حضور مردم در شهر و رفتوآمد غریبهها. این غریبهها خوباند؛ اما نخل یکهو نگران میشود، چون غریبههایی دارند پای در مهران میگذارند که نیت خیری ندارند. آنها برای ویرانی آمدهاند و امان از ویرانیهای جنگ.
محسن مطلق به خوبی با چینش کلمات یک اثر تاریخ روایی را میسازد که البته داستانی هم است. نه به اندازه یک داستان واقعا داستانی نوشتهشده؛ بلکه به اندازه خودش، به اندازه روایت یک نخل تنها در بلوار شهر مهران. این اثر را میتوانیم بیشتر یک تاریخ روایی بدانیم که مثل داستانها ابتدا، میانه و پایان دارد، اوج و فرود دارد، گره و گرهافکنی دارد. بخصوص گرههایی که خیالی نیستند و جانها برای وا کردنش بر زمین افتاده است. مهران چندبار گره خورد و وا شد. یکبار چندسالی طول کشید تا رزمندگان ایرانی بتوانند این شهر مرزی را از دست عراقیها بیرون بکشند. آنها حسابی دست پرسلاح خود را دور این شهر تنیده بودند؛ اما امید همیشه جایش امن است و درخت تنهاماندهی بلوار مهران میدانست که روزی دوباره صدای خنده خودیها را در کوچهپسکوچههای شهر میشنود و شنید. مهران در یازدهم تیرماه 1365 گره داستانیاش را باز کرد و برای همیشه آزاد شد. درخت خوشحال بود؛ حتی اگر شاخوبرگهایش را از دست داده بود، حتی اگر شهادت جوانهای ایرانی را در پای خود دیده و از خون آنها سیراب شده بود. نخل قصهی محسن مطلق صبور و استوار ماند؛ چون قلب درختیاش برای «ایران» میتپید.
نویسنده این اثر از زبان یک درخت تنها در بلوار شهر مهران اطلاعاتی به مخاطب میدهد که دیگر نمیتواند این شهر مرزی را فراموش کند. چندصفحه شنیدن قصهای پررنج میتواند با بخش مستند ذهن مخاطب کاری کند که یک کتاب حجیم اعداد و ارقام نمیتواند از پسش بربیاید. مطلق، بیتکلف و روان در داستان «درخت تنها» از مهران برایمان گفت و روزگاری که بر او گذشته بود. در کنار اطلاعات جنگی و تاریخی که میتواند برای مخاطب جالب توجه باشد؛ توصیفهای جغرافیایی و محیطی و احوال مردم نیز نکته دیگری است که داستان توانسته است به خوبی در ذهن مخاطب ثبت کند.
امروز زادروز محسن مطلق است؛ نویسندهای که با یک داستان کمحجم میتواند رنج تاریخی شهر مهران را به مخاطب بشناساند؛ حتی از زبان یک درخت نخل که محکم و صبور در خاک شهر ریشه دوانده و ایستاده است.
از این نویسنده آثار دیگری نیز در حوزه جنگ منتشر شده است که عبارتاند از: «زندهباد کمیل»، «برد ایمان»، «مخمل یادها»، «نگاه شیشهای»، «مهاجر مهربان»، «یک روز یک مرد»، «مگیل» و مجموعه داستان «آنجا که من بودم» و «قصههای شهر جنگی».
نظر شما