آن کس که کلاه پر دارد
آسیاب در کوزل بروخ، هفت سنگ داشت، شش تای آن را همیشه استفاده میکردند و هفتمی هیچ وقت تکان نمیخورد. به همین دلیل همه آن را سنگ مرده مینامیدند.
این سنگ در انتهای اتاق آسیاب قرار داشت. کرابات عقیده داشت که یکی از دندههای چرخ دنده یا محور آن شکسته است. شاید هم چیزی در قسمت دیگری خراب است. یک روز وقتی مشغول جارو کردن بود، متوجه شد که روی تختههای زیر سنگ هفتم، مقداری آرد وجود دارد. با کمی دقت بیشتر، در قسمت قیف آردنیز مقداری آرد دید. مثل این که بعد از آسیاب کردن خوب تمیز نشده باشد. یعنی دیشب با سنگ مرده گندمها را آرد کردهاند؟ بیگمان این کار مخفیانه انجام گرفته است. وقتی همه خوابیده بودند. شاید هم دیگران مثل او خوب و سنگین نخوابیده باشند. او به خاطر آورد، شاگردان آسیاب امروز صبح در تمام مدت صبحانه رنگ پریده بودند. زیرچشم آنها حالهای وجود داشت. بعضیها هم مخفیانه خمیازه میکشیدند. اوضاع مشکوک به نظر میرسید. با کنجکاوی از پلهها به سوی جایگاه ظرف قیف مانند پیش میرفت. حتماً موقع ریختن گندم در قیف، مقداری از گندمها کنار آن پخش و پلا میشد. اما حالا، کنار قیف گندمی وجود نداشت. آنچه روی زمین اتاق قیف باقی مانده بود، در نگاه اول به سنگ ریزه شباهت داشت. ولی وقتی با دقت به آنها خیره میشد، چیزی جز دندان نبودند. دندان و استخوانهای خرد شده.
صفحه 29/كرابات/ نوشته اُت فرید پرُیسلر/ ترجمه علی جعفری و عذرا جعفرآبادی/ نشر نشانه/ سال 1390/ 224 صفحه/ 5600 تومان
چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
نظر شما