ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و..
با اینکه روزگار امام محمدباقر از زمان پدرش بهتر بود برای نشر علم و عقاید شیعه ولی با این حال هنوز امام پنهان کاری و تقیه میکرد. یک روز در مسجد نشسته بود و جمعی از اصحابش همراهش بودند. ابوحنیفه هم کنار ایشان نشست همراه عدهای دیگر. امام گفت: ابوحنیفه تو مرد مشهوری هستی و من دوست ندارم کنار من بنشینی و ایجاد ازدحام بشود. ابوحنیفه ولی به حرف امام گوش نکرد.
کمی که گذشت ابوحنیفه از امام پرسید: تو امام هستی؟
امام که متوجه کنایه ابوحنیفه شد، جواب داد: نه!
ابوحنیفه گفت: ولی عدهای از مردم کوفه فکر میکنند امام هستی.
امام گفت: چه اشکالی دارد؟
ابوحنیفه گفت: به آنها نامه بنویس و بگو که امامشان نیستی.
امام گفت: آنها از حرف من اطاعت نمیکنند.
ابوحنیفه با تعجب پرسید: چطور اطاعت نمیکنند؟
امام به چهرة ابوحنیفه نگاه کرد و گفت: من به تو که روبرویم هستی میگویم اینجا ننشین، گوش نمیکنی، چطور آنها که مرا ندیدهاند به نامهام عمل میکنند؟
ابوحنیفه جلوی جمع ساکت شد و دیگر نتوانست چیزی بگوید.
صفحه 25/ تیری به جان علم/ تالیف مهدی قزلی/ شرکت سهامی کتابهای جیبی (وابسته به موسسه انتشارات امیرکبیر)/ سال 1390/ 1500 تومان
نظر شما