چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
آغاز فصل سرد

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

از عشق،از پرواز

«... شاید ... اما من ... خواهر بزرگ‌تر ... چقدر ما با هم فرق می‌کردیم... لادن همیشه خوش‌لباس و زیبا... لادن محبوب همه... لادنی که ذهن دانشجوهای پسر دانشگاه تهران رو به هم می‌ریخت... من... اما من... با اون کوله‌ی کهنه‌ی نایک و کفش‌های کتونی که همه‌جا می‌پوشم... بدون آرایش ... یادته چقدر منو دست می‌انداخت که این طوری هیچ وقت شوهر نمی‌کنی... شاید حق داشت که به من نمی‌گفت... من زود ازدواج کرده بودم ... شاید فکر می‌کرد که درک نمی‌کنم... من، منم خسته بودم و درگیر، درگیر زندانی و پیدا کردن خودم... هر دو گم شده بودیم، در وادی‌هایی متفاوت ... سردرگمی! اما من پیدا کردم... سخت... با هزینه‌ای سنگین... پنج سال دانشکده‌ی مهندسی و چهار سال کار یک‌نواختی و خسته‌کننده‌ی مهندسی... همه به کنار... و آغازی دوباره... باید براش بگم از ادبیات، از شیرینی ادبیات، از عشق، از پرواز؛ اما لادن چی؟ در دوردست‌هایی که امروز با اسکایپ نزدیک شده... خودش رو پیدا کرد؟ چرا برگشت؟... خوشحالم ... خوشحالم که برگشت!


صفحه 32/ آغاز فصل سرد/ ضحی کاظمی/ انتشارات افراز/ چاپ اول/ سال 1391/ 168 صفحه/ 5000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها